مارک تواین:

فرقی میان کسی که کتاب نمی خواند با کسی که نمی تواند بخواند نیست.

مارک تواین:

فرقی میان کسی که کتاب نمی خواند با کسی که نمی تواند بخواند نیست.

  • ۰
  • ۰

مطلب امروز آخرین مطلب از کتاب هفت عادت مردمان موثر است که می نویسم و چند مطلب پراکنده برای این مطلب در نظر گرفتم.

اول از همه یک داستان از این کتاب نقل می کنم که من شخصاً خیلی ازش خوشم آمده :

«تصور کنید که در یک جنگل به کسی برمی خورید که با شور و حرارت با اره در حال قطع درخت است.

می پرسید داری چکار می کنی.

او با بی حوصلگی جواب می دهد: نمی بینی دارم درخت قطع می کنم.

می گویید خسته بنظر میرسی. چند وقت است که داری کار می کنی؟

پاسخ می دهد بیش از 5 ساعت است. از نفس افتادم. کار سختی است.

شما می گویید: پس چرا چند دقیقه استراحت نمی کنی و اره ات را تیز نمی کنی؟ مطمئنم اگر اره ات تیز شود بهتر می برد.

مرد در حالی که از نفس افتاده می گوید: وقت ندارم اره را تیز کنم سخت مشغول اره کردن درخت هستم.»

مطلب دوم یک اشاره پزشکی!

«هرچند قلب خود یک عضله است ولی نمی توان مستقیماً آن را ورزش داد,بلکه از طریق ورزش دادن عضلات بزرگ بدن مخصوصاً عضلات پاست که قلب ورزش می کند.به همین دلیل ورزش هایی چون راه رفتن سریع,دویدن, دوچرخه سواری, شنا و اسکی برای قلب مفیدند.»

استفن کاوی نکته جالبی در مورد اصرار بر انجام کارها دارد:

«آنچه را که بر انجامش اصرار می ورزیم, بتدریج آسانتر می شود. این به این معنی نیست که ماهیت آن کار تغییر کرده است بلکه توانایی ما بر انجام آن کار افزایش یافته است.»

و

 نقل قولی از تیل هارد دو شاردن می کند که: «ما موجودات مادی که تجربه های معنوی و روحانی دارند نیستیم, بلکه موجوداتی معنوی و روحانی هستیم که یک یا چند تجربه انسانی و مادی را از سر می گذرانیم.»

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

استفن کاوی در کتاب هفت عادت مردمان موثر شش الگو برای تعامل انسانی تعریف می کند

که در ادامه هریک را بطور خلاصه معرفی می کنم:

«1.      برد / برد

2.      برد / باخت

3.      باخت / برد

4.      باخت / باخت

5.      برد

6.      برد / برد یا معامله بی معامله

برد / برد: این تفکر زندگی را عرصه همکاری می بیند نه رقابت و موفقیت یک فرد به قیمت نابودی موفقیت دیگران محسوب نمی شود.

برد / باخت: این تفکر می گوید اگر تو ببری من می بازم بسیاری از افراد از لحظه تولد با ذهنیت برد / باخت زاده می شوند..اولین و مهمتری محیط به کارگیری این تفکر غلط, خانواده است.

هنگامی که کودکی با دیگری مقایسه می شود و عشق بر مبنای شرط و شروط داده می شود, افراد دچار تفکر برد / باخت می شوند.

باخت / برد: این تفکر بدتر از تفکر برد / باخت است. افراد مبتنی بر الگوی باخت / برد اغلب خیلی سریع راضی می شوند. آنها توانایی خود را در محبوبیت یا پذیرفته شدن از سوی دیگران جستجو می کنند و شجاعت بسیار اندکی برای بیان احساسات و اعتقادات خود دارند.

انسان های پیرو الگوی برد / باخت عاشق پیروان الگوی باخت / برد هستند چون می توانند راحت از آنها سواری بگیرند.

طرفداران الگوی باخت / برد احساسات زیادی را درون خود دفن می کنند و مشکل اینجاست که این احساسات بیان نشده هرگز نمی میرند بلکه زنده زنده دفن می شوند و روزی بصورت ناهنجاری های شدید بروز می کنند. بیماری های روان تنی مخصوصاً در دستگاه های تنفسی, عصبی و قلبی و عروقی غالباً نتیجه احیای نفرت های انباشت شده می باشند.

باخت / باخت: هنگامی که دو فرد طرفدار الگوی برد / باخت هستند, یعنی دو آدم لجباز و کله شق در برابر هم قرار می گیرند, نتیجه بازی باخت / باخت است. این تفکر فلسفه ارتباط خصمانه با دیگران و فلسفه جنگ است.

بر اساس این الگو "اگر همه بازنده باشند, بازنده بودن چندان هم چیز بدی نیست"

برد: این افراد صرفاً به برنده شدن خود می اندیشند و با اینکه خواهان شکست دیگران نیستند ولی تنها چیزی که برایشان اهمیت دارد, خواسته خودشان است.

از این پنج تفکر کدامیک بهتر است؟

اگر در شعبه ای از شرکتی کار می کنید که با شعبه دیگرش کیلومترها فاصله دارد و هیچ نوع رابطه کاری بین آنها وجود ندارد شاید بهتر باشد که از رویکرد برد / باخت استفاده گردد تا با ایجاد رقابت, کار شرکت بهبود یابد.

اگر برای رابطه ای ارزش قایل هستید و موضوع مورد نظر هم چندان مهم نیست, شاید در بعضی موارد تفکر باخت / برد بهتر باشد تا بر عملکرد طرف مقابل مهر تایید بزنید: " چیزی که می خواهم به اندازه رابطه ای که با تو دارم, برایم مهم نیست. بیا این بار به شیوه تو عمل کنیم"

ولی در نهایت رویکرد برد / برد تنها گزینه مناسب از میان پنج گزینه بالاست.

برد / برد یا معامله بی معامله: یعنی اگر نتوانستیم راه حلی پیدا کنیم که منافع طرفین را تامین کند, قبول می کنیم که به نحو خوشایندی با هم مخالفت کنیم و معامله ای صورت نگیرد.

بلوغ تعادل بین شجاعت و ملاحظه است و مطابق ماتریس زیر رویکرد برد / برد در عین مهربانی, جدی هم است.

 

ماتریس الگو برای تعامل انسانی

کم

زیاد

شجاعت

کم

ملاحظه

باخت / باخت

برد / باخت

زیاد

باخت / برد

برد / برد

 

 

برای اینکه بتوانید از رویکرد برد / برد استفاده کنید, فقط مهربان بودن کافی نیست, بلکه باید دل و جرئت داشته باشید.»

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

ماتریس مدیریت زمان

استفن کاوی در کتاب هفت عادت مردمان موثر محور اصلی تفکر را در یک ماتریس 2*2 شرح می دهد:

«یک سوال: کدام کار است که اگر بتوانید بر اساس برنامه ای منظم انجام بدهید, تغییر بسیار مهم و مثبتی در زندگی شخصی شما بوجود خواهد آورد؟

بعداً به این سوال بر خواهیم گشت.

دو عامل تعریف کننده یک فعالیت عبارتند از فوریت و اهمیت. فوریت یعنی اینکه باید به فعالیتی فوراً توجه کرد. مثلاً توجه به زنگ یک تلفن یک فوریت است. موضوعات فوری غالباً قابل لمس و مشاهده هستند و به ما فشار می آورند که در موردشان کاری بکنیم. این کارها اغلب خواسته دیگرانند و انجامشان غالباً دلپذیر, آسان و سرشار از تفریح و شادی است, اما در اکثر مواقع کارهای بی اهمیتی هستند.

برخلاف فوریت, اهمیت با نتایج سروکار دارد. هنگامی که فعالیتی اهمیت دارد, به پیام زندگی شما, ارزش ها و اهدافی که بالاترین اولویت را برای آنها قائل هستید, مربوط می شوند.

ماتریس مدیریت زمان

فوری

غیر فوری

با اهمیت

1

2

بدون اهمیت

3

4

 

در مربع یک مواردی که هم مهم و هم فوری هستند, قرار می گیرند. ما فعالیت های مربع یک را معمولاً بحران یا مسئله می نامیم. موارد موجود درمربع یک بسیاری از افراد را مشغول نگه می دارند و انرژی و وقت آنها را هدر می دهند. تا زمانی که روی مربع یک متمرکز باشند, این مربع همواره بزرگتر و بزرگتر می شود تا جایی که بر همه زندگی شان سایه می افکند. تنها کاری که این افراد برای آرامش خود انجام می دهند این است که به فعالیت های بی اهمیت و غیرفوری مربع چهار پناه می برند. بنابراین هنگامی که به ماتریس کلی آنها نگاه می کنید 90 درصد وقتشان در مربع یک و بخش اعظم 10 درصد باقی مانده, در مربع چهار سپری می شود. این شیوه زندگی کسانی است که عمرشان را با بحران سپری می کنند.

افراد تاثیر گذار خارج از چهارچوب مربع های سه و چهار عمل می کنند و بخش اعظم گذران وقتشان در مربع دو می باشد. مربع دو قلب مدیریت فردی انسان های تاثیرگذار است.

در ابتدای کار تنها جایی که می توانید برای مربع دو وقت پیدا کنید, از وقتی است که به مربع های سه و چهار اختصاص می دهید. هرچند در این حین فعالیت های مربع یک نیز کوچک می شوند ولی نمی توان از فعالیت های  فوری و مهم مربع یک غفلت کرد. برای بله گفتن به مربع دو بایستی نه گفتن به سایر مربع ها را آموخت.

حال دوباره نگاهی به سوال ابتدای بحث می اندازیم: اگر واقعا قصد داشتید بر مبنایی منظم برنامه ای را پیش ببرید تا یک تفاوت مهم و بسیار بزرگ در زندگی شما روی دهد, آن فعالیت چه می بود؟ فعالیت های مربع دو این نوع تاثیر را دارند و هنگامی که آنها را انجام می دهیم, جهش های کمی مهمی در تاثیرگذاری ما صورت می گیرند.

بهترین برنامه ایکه در این راستا می توان داشت برنامه هفتگی است. سازماندهی بر اساس برنامه هفتگی بسیار بیش از برنامه روزانه نیاز به تعادل و محتوا دارد. بنظر می رسد که در فرهنگ ما هفته بعنوان یک واحد زمانی کامل جایگاه خاصی دارد. تجارت, آموزش و بسیاری از فعالیت های اجتماعی در چهارچوب هفته انجام می شوند. بعضی روزها به سرمایه گذاری و روزهایی هم به استراحت و عبادت اختصاص داده شده اند. پیروان مذاهب مختلف روزهایی را مقدس می شمارند و یک روز در هفته را برای تعالی روحی و معنوی تعطیل می کنند.

در اصطلاح مدیریت زمان معروف است که 80 درصد نتایج حاصل 20 درصد فعالیت ها هستند که این اصل معروف به اصل پارتو می باشد

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

نیمکره راست یا نیمکره چپ

استفن کاوی در کتاب هفت عادت مردمان موفق تعریفی از نیمکره راست و نیمکره چپ مغر انسان می دهد که بنظرم زیبا آمد و در اینجا اشاره ای به آن می کنم:

«تحقیقات چندین دهه گذشته نشان داده است که نیمکره های راست و چپ مغز اطلاعات خاصی را پردازش می کنند و با مسائل متفاوتی سر و کار دارند.

اساساً نیمکره چپ مغز منطقی/کلامی است و نیمکره راست غالبا شهودی/خلاق می باشد. نیمکره چپ مغز با کلمات و نیمکره راست با تصاویر سر و کار دارد. نیمکره چپ مغز اجزا و امور خاص را می شناسد و نیمکره راست کلی ها و روابط بین اجزا را. نیمکره چپ مغز سر و کارش با تجزیه و تحلیل است, یعنی تقسیم کل به اجزا و نیمکره راست ترکیب و تلفیق اجزا را به عهده دارد. نیمکره چپ مغز با تفکرات جزئئ و مستمر سر و کار دارد و نیمکره راست با تفکرات کل نگر و خود انگیخته. نیمکره چپ مغز مقید به زمان است و نیمکره راست رها از زمان.

معمولا هر فردی به یکی از دو نیمکره مغز خود بیشتر مسلط است و درک چگونگی دستیابی به گنجایش نیمکره راست تا حد زیادی خلاقیت ما را بیشتر می کند.

افراد عمدتاً تحت تاثیر نیمکره چپ مغزشان هستند. برای بسیاری از ما دستیابی به توانایی های نیمکره راست مغز بسیار دشوارتر از دسترسی به توانایی های نیمکره چپ مغز است.

هرچه بیشتر بتوانیم از ظرفت نیمکره راست استفاده کنیم, قدرت تجسم و ترکیب بالاتری داریم و بیشتر می توانیم از زمان و شرایط موجود فراتر برویم و یک تصویر کل نگر از آنچه می خواهیم باشیم و در زندگی انجام بدهیم, داشته باشیم.

گاهی اوقات در اثر تجربه ای ناخوشایند, از نیمکره چپ مغز و الگوهای فکریمان به سمت فضای نیمکره راست پرتاب می شویم. مرگ یک عزیز, یک بیماری حاد, شکست مالی می تواند باعث شود که گامی به عقب برداریم و به زندگیمان بنگریم و از خود سوالات دشواری نظیر اینکه: واقعاً چه چیزی مهم است؟ چرا این کار را انجام می دهم؟ بکنیم.

نیمکره راست مغز شما که خلاق و بصری است, یکی از مهمترین دارایی های شماست و همه آدم هایی که در زمینه های گوناگون به اوج موفقیت می رسند, کسانی اند که قدرت تجسم قوی دارند. آنها قبل از اینکه کاری را انجام دهند, آن را می بینند و احساس می کنند, یعنی با دیدن هدف نهایی در ذهن خود کار را آغاز می کنند.

 رهبری فعالیت قدرتمند نیمکره راست مغز است, بیشتر به هنر شباهت دارد و متکی بر فلسفه است.

و جمله کلیدی اینکه: با نیمکره چپ مغز مدیریت و با نیمکره راست مغز رهبری کن.»

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

استفن کاوی در کتاب هفت عادت مردمان موفق به زیبایی تعریفی از دو واژه ی مدیریت و رهبری ارائه می دهد و تفاوت های این دو عبارت را توضیح می دهد:

وی توضیح می دهد که رهبری آفرینش اولیه است در حالی که مدیریت آفرینش ثانویه است. مدیریت موضوعی است که در آخر خط باید مورد توجه قرار گیرد در حالی که رهبری در خط اول قرار می گیرد.

تغییرات شگفت انگیزی که در زمینه های صنعتی و حرفه ای روی می دهد در اول مستلزم رهبری صحیح و بعد نیازمند مدیریت صحیح می باشند.

مدیریت کارآمد بدون رهبری کارآمد مثل این است که بخواهید روی عرشه ی یک کشتی در خال غرق شدن جلسه اداری برگزار کنید.

مدیریت یعنی درست انجام دادن کارها و رهبری یعنی انجام کارهای درست.

مدیریت یعنی بالا رفتن از نردبام موفقیت به شکل موثر و رهبری یعنی تصمیم گیری درباره اینکه آیا نردبام به دیوار درستی تکیه داده شده است یا نه.

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

اوایل امسال کتاب "هفت عادت مردمان موثر" از استفن کاوی را با ترجمه ای از خانم پروین قائمی خواندم.

نویسنده, تاجر و سخنران انگیزشی آمریکایی (1932-2012) که کتاب هفت عادت مردمان موثر  وی معروفترین اثر وی می باشد. این کتاب از زمان انتشار آن در سال 1989 بیش از 25 ملیون نسخه فروش رفته است و نسخه صوتی این کتاب بهترین کتاب غیر داستانی(non-fiction) در آمریکا بوده است.

وی در زمره نویسندگانی است که در حوزه خودیاری(Self-Help)  فعالیت نموده است ولی تفاوتی که با سایر نویسندگان این حوزه دارد در این است که آثارش دارای پشتوانه علمی بیشتری می باشد.

وی در سال 2012 در نتیجه ی یک سانحه دوچرخه سواری درگذشت.

حال می پردازم به کتاب:

استفن در این کتاب اشاره می کند که با توجه به تغییرات بارز تکنولوژی دیگر تنها آموختن کافی نیست بلکه ناچاریم که دائما آموخته های خود را به روز و خود را بازسازی کنیم.

همچنین معتقد است که کتاب های 50 سال اخیر در حوزه موفقیت, بسیار سطحی و مملو از دستورالعمل های آنی هستند که ممکن است موقتا رنج را کاهش دهند اما مشکل بصورت اصولی و عمیق رفع نمی گردد و در وجود انسان بصورت مزمن باقی می ماند.

او در ابتدای کتاب خود گوشه ای از زندگی خود را که مربوط به وضعیت یکی از پسرانش بوده را روایت می کند:

اشاره می کند که پسرش در مدرسه مشکلات فراوانی در انجام تکالیف و ورزش و ارتباط با دیگران داشت و مورد تمسخر همکلاسی هایش قرار می گرفت.

استفن و همسرش ساندرا به دفاع از پسرشان و کمک به وی می کردند و سعی می کردند با تکنیک های رویکرد ذهنی مثبت روحیه او را تقویت کنند ولی هربار شکست می خوردند و نتیجه ای عایدشان نمی شد. تا بالاخره اینکه تصمیم خود را عوض می کنند و دست از حمایت های بی چون و چرای خویش از پسرشان بر می دارند و سعی می کنند وضعیت را از دریچه دیگری نظاره کنند.

آنها متوجه شدند که تا حال سعی شان بر این بوده است تا از طریق رفتار خوب فرزاندانشان به نوعی از احترام و اعتبار اجتماعی دست یابند و حال اینکه رفتار پسرشان با این معیارها جور در نمی آمد. در نظر آنها تصویری که از خودشان به عنوان پدر و مادری دلسوز داشتند عمیقتر از تصویر پسرشان بود آنها گرفتار تصویری بودند که می دیدند و نگران خراب نشدن این تصویر بودند نه سلامت روانی و آسایش فرزندشان.

بنابراین تلاش می کنند تلاش و توجه خود را متوجه خویش کنند یعنی متوجه عمیق ترین انگیزه ها و برداشت هایشان از پسرشان. و تلاش می کنند بجای اینکه او را عوض کنند از وی کمی فاصله بگیرند و هویت و فردیت و ارزش او را احساس کنند. تلاش می کنند دیگر به زور او را در قالب مورد نظر خود که ناشی از انتظارات جامعه بوده جای ندهند و سعی نکنند که او را در قالب مورد پسند جامعه در آورند.

پسرشان که تا مدت ها تحت حمایت بی چون و چرای والدین خود بود دچار دردهای ناشی از این قطع ارتباط شد. او این دردها را بیان می کرد و پدر و مادرش هم می پذیرفتند ولی لزوما پاسخی نمی دادند. پیام ضمنی شان این بود که "نیازی نمی بینیم از تو حمایت کنیم, تو خودت اشکال نداری و از پس کارهایت بر می آیی".

بتدریج پسرشان خود را می یابد واعتماد به نفس پیدا می کند.استعداد های او با سرعت عجیبی شروع به پیشرفت می کند و از نظر تحصیل, ورزش و فعالیت های اجتماعی بسیار پیشرفت می نماید. و بعد از چند سال رهبر چند سازمان نوجوانان می گردد.

در روزهای آینده باز به فرازهایی مهم از این کتاب اشاره خواهم کرد.

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

تو چند روز تعطیلی که سپری کردیم فرصت خوبی مهیا شد که کتاب سه شنبه ها با موری اثری از میچ آلبوم را بخوانم.

نویسنده, روزنامه نگار, مجری و موسیقیدان 45 ساله آمریکایی میچ آلبوم که یکی از پرفروشترین اثرهایش داستان سه شنبه ها با موری است که در کشور های آمریکا, ژاپن, استرالیا, برزیل و انگلیس کتاب پرفروش سال بوده است.

موضوع داستان روایتی است واقعی از ارتباطی دوستانه بین میچ آلبوم و استاد سابقش موری شوارتز می باشد. موری که مبتلا به بیماری لاعلاج ALS شده است اعضای بدنش از پایین به بالا شروع به از کار افتادن می کنند. موری ولی مرگ را سخت نمی گیرد و اطرافیانش را به گرمی می پذیرد و با آنها از تجاربش می گوید. میچ آلبوم بهترین دوست و شاگرد قدیمی موری هر سه شنبه ها بیش از 1100 کیلومتر را از دیترویت به بوستون برای ملاقات موری می رفت و پای حرف های استادش می نشست و این ملاقات ها برای موری در حکم یک واحد درسی بود. کلاسی که فقط یک شاگرد داشت, نیازی به کتاب نبود و درسهایش شامل موضوعاتی مانند: عشق, کار, جامعه, خانواده, بخشش و مرگ بود.

ترجمه ای که من از آن استفاده کردم کار خانم ماندانا قهرمان بود از نشر قطره چاپ بیست و یکم و بنظرم ترجمه ای روان آمد.

در ادامه فرازهایی از کتاب که برایم جالب آمد را اشاره می کنم:

1.      آنچه که می تواند به زندگی تو معنی بدهد وقف خودت در راه عشق به دیگران است.

2.      مهمترین چیز در زندگی این است که یاد بگیریم که یک چگونه امواج عشق را بیرون بفرستیم و دو چگونه امواج عشق را پذیرا باشیم.

3.      چگونه مردن را یاد بگیر, چگونه زیستن را خواهی آموخت.

4.      تضاد عمده ای بین آنچه نیاز داریم و آنچه می خواهیم وجود دارد. ما به غذا احتیاج داریم ولی دسر شکلاتی را دوست می داریم.

5.      اگر تلاش داری که قابلیت هایت را به رخ بالادستی بکشی, این کار بی فایده خواهد بود چون به هر حال آنها از بالا به تو نگاه خواهند کرد و اگر تلاش داری که قابلیت هایت را به رخ پایین دستی ها بکشی این کار را هم کلاً کنار بگذار چون آنها فقط به تو حسادت خواهند ورزید.

6.      مردم هنگامی که مورد تهدید و خطر قرار می گیرند, پست و تنگ نظر می شوند.

7.      مرگ به زندگی خاتمه می دهد نه به رابطه.

8.      مرگ پدیده ای طبیعی است. هیولایی که ما آدم ها از مرگ می سازیم همش به خاطر اینست که خودمان را بصورت عضوی از چرخه ای طبیعت نگاه نمی کنیم. فکر می کنیم چون ما انسان هستیم, پدیده ای فراطبیعی هستیم.

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

دیروز  موفق شدم کتاب هنر شفاف اندیشیدن را تمام کنم. کتاب بسیار خوبی بود مخصوصا برای کسانی که سابقه شان در کتاب خوانی کم باشد(مثل من) و هنوز خواندن کتاب های غیر رمان بدلیل سنگین بودن مطالب برایشان سخت است.

چون مدتی است که پیاپی از این کتاب مطلب گذاشته ام, بعد از این پیام سعی می کنم برای تنوع هم شده از سایر کتاب ها پست بگذارم.

بعنوان آخرین خطای رفتاری رولف دوبلی تاکید به پرهیز از اخبار می کند که ابتدا به آن اشاره و در ادامه مطلبی در همین راستا از استفن کاوی ذکر خواهم کرد:

«زلزله در سوماترا, سانحه ی هوایی در روسیه, استعفای رییس جمهور مالی, حمله در پاکستان, رکورد جدید جهانی در وزنه برداری جهان.

آیا نیازی هست که همه این چیزها را بدانیم؟

علیرغم این که ما بطرز عجیبی بمباران اطلاعاتی می شویم اما بطور شگفت آوری کم می دانیم. اخبار برای ذهن همانند قند برای بدن اشتها آور, آسان هضم و در دراز مدت بسیار مخرب است.

دوبلی اشاره می کند که سه سال قبل خواندن و شنیدن اخبار را متوقف کرده است ونتیجه اش بعد از سه سال : افکار صریح تر, دید ارزشمند تر, تصمیمات بهتر و زمان بیشتر بوده است و البته بهترین نکته اینکه هیچ چیز مهمی را از دست نداده است.

در یکسال گذشته احتمالا حدود ده هزار خبر کوتاه را دریافت کرده اید , فقط یکی را نام ببرید که به شما کمک کرده باشد که تصمیم بهتری- در مقایسه با حالت عدم اطلاع از آن خبر- را اتخاذ کرده باشید. اگر واقعا اخبار کمکی در راستای پیشرفت انسان ها بود, خبرنگاران باید در راس هرم درآمدی می بودند.

در انتها تاکید می کند که پرهیز از این خطا مهمتر از پرهیز از کل خطاهای ذکر شده در این کتاب می باشد! و کتاب را بهترین وسیله برای شناخت جهان معرفی می کند.»

و اما استفن کاوی در کتاب هفت عادت مردمان موثر( که اوایل امسال موفق به خواندن آن شدم و در مطلبی جداگانه به آن اشاره خواهم کرد) کلا توصیه به کاهش ساعت استفاده از تلوزیون می کند:

« طی بررسی های مکرر معلوم شده است که تلوزیون حدود 35 تا 45 ساعت در هفته از وقت افراد را اشغال می کند و این تقریبا به اندازه وقتی است که افراد برای کسب و کارشان صرف می کنند و بیشتر از زمانی است که به تحصیلشان اختصاص می دهند.

وی اشاره می کند که در خانواده اش تماشای تلوزیون محدود به هفته ای هفت ساعت شده است. و اشاره می کند که علیرغم بسیاری از برنامه های سطح بالای تلوزیون, اما بسیاری از برنامه ها وقت و مغز ما را به هدر می دهند.

و بعنوان جمله ای کلیدی می گوید: تلوزیون خدمتکار خوب ولی ارباب بدی است

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

باز هم اشاره ای به یک خطای شناختی مهم از کتاب هنر شفاف اندیشدن از رولف دوبلی

«بعنوان یک فرضیه تصور کن به یک ملیون میمون فرصت سرمایه گذاری در بورس داده می شود, بعد از یک هفته نصف میمون ها ضرر کرده و از دور خارج می شوند و نصف میمون ها سود کرده (حدود 500 هزار میمون) و مجددا فرصت سرمایه گذاری را می یابند. مجددا میمون های باقی مانده شروع به انتخاب سهام و سرمایه گذاری می کنند باز مشخص است که در پایان هفته نصف میمون ها ضرر کرده و از دور خارج شده و نصف میمون ها (حدود 250 هزار میمون) مجددا سود می کنند. به همین منوال قابل تصور است که بعد از 10 هفته فقط 1000 میمون باقی مانده باشد و بعد از حدود 20 هفته فقط یک میمون باقی مانده باشد میمونی که 20 هفته متوالی درست پیش بینی و سرمایه گذاری کرده است(عجیب نیست؟). نام این میمون را مثلا میمون موفق می گذاریم.

حال چه اتفاقی می افتد؟ همه خبرنگاران به سمت میمون موفق رفته و علت موفقیت وی را جویا می شوند.

داستان میمون توصیف کننده خطایی است بنام خطای نتیجه. ما معمولا تصمیم ها را بر اساس نتایج حاصله توصیف می کنیم و نه فرایند تصمیم.

یک نتیجه خوب همیشه نشان دهنده ی یک تصمیم خوب و بالعکس نمی باشد.»

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

خطای داستان

خطای داستان

رولف دوبلی در کتاب هنر شفاف اندیشیدن به یکی از خطاهای شناختی بنام خطای داستان چنین اشاره می کند:

« دو داستان از رمان نویس انگلیسی بنام ای.ام.فورستر نقل می کنم کدام یک را بهتر به خاطر می سپاری:

الف) پادشاه مرد, ملکه هم مرد

ب) پادشاه مرد, ملکه هم دق کرد و مرد

بیشتر مردم داستان دوم را بهتر به خاطر می سپارند چونکه در داستان دوم فقط توالی مرگ ذکر نشده است بلکه از نظر احساسی نیز به هم متصل هستند. داستان الف تنها یک گزارش واقعه است اما داستان ب در خود معنا دارد.

شرکت های تبلیغاتی نیز از این موضوع استفاده می کنند. بجای اینکه به مزایای  محصول خود بپردازند درباره آن یک داستان می سازند. داستان ها بی اهمیت اند اما ما هنوز نمی توانیم در مقابل آن ها مقاومت کنیم»!

  • مهرزاد نوشاد