مارک تواین:

فرقی میان کسی که کتاب نمی خواند با کسی که نمی تواند بخواند نیست.

مارک تواین:

فرقی میان کسی که کتاب نمی خواند با کسی که نمی تواند بخواند نیست.

آخرین مطالب

۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

متاسفانه ماه گذشته بدلیل تصادفی که برایم اتفاق افتاد( خوشبختانه خسارت جدی جانی نداشت) نتوانستم نوشته ای داشته باشم. امروز می خواهم اشاره ای به فصل تسلی بخشی در مواجهه با ناکامی از کتاب تسلی بخش های فلسفه از آلن دو باتن کنم.

«سنکا فیلسوف رواقی هم عصر با نرون 28 ساله و دیکتاتور خودکامه بود. وی پنج سال معلم خصوصی نرون بود  و ده سال نیز مشاور وفادار وی. ولی یک توطئه کودتا اوضاع را دگرگون کرد. نرون دچار جنون انتقام از اطرافیان شد و با اینکه مدرکی دال بر همدستی فیلسوف معروف با توطئه گران نبود دستور خودکشی برای معلم سابق خود را داد. قبل از این دستور، وی همسر, مادر, برادر ناتنی و بسیاری از سناتورها را نیز به کام مرگ فرستاده بود. در سال 65 بعد از میلاد یک سناتور از جانب نرون فرمانی آورد مبنی بر اینکه سنکا باید خودکشی کند. معاشران نرون وقتی از پیام نرون آگاه شدند شروع به بی تابی و گریه کردند ولی سنکا سعی کرد ایشان را آرام کند و خطاب به نزدیکانش گفت " کجا رفته فلسفه ایشان و کجاست پایداری ایشان در برابر مصائب حیات، همان پایداری ای که سالیانی دراز یکدیگر را بدان تشویق کرده اند".

سنکا رو به همسرش کرد و او را به گرمی در آغوش گرفت و بعد طبق فرمان نرون خودکشی کرد. سنکا با متانت ضرورت های تکان دهنده واقعیت را پذیرفت. وی از ابتدا فلسفه را رشته ای برای کمک به انسان ها در غلبه بر تضادها و خواسته هایشان می دانست و معتقد بود" من زندگی خود را مرهون فلسفه هستم، و این کم ترین دین من به فلسفه است".

به نظر سنکا اوج حکمت آن است که یاد بگیریم سرسختی و لجاجت جهان را با واکنش هایی مثل فوران خشم، احساس بدبختی، اضطراب، ترشرویی، خود برحق بینی و بدگمانی بدتر نسازیم.

سنکا همچنین معتقد بود بیشترین  آسیب را از ناکامی هایی می بینیم که اصلاً انتظارشان را نداشته ایم و هنگامی می توانیم این ناکامی ها را تحمل کنیم که خود را برای آن ها آماده کرده باشیم.

سنکا در مورد عصبانیت معتقد است شدیدترین عصبانیت های ما ناشی از رویدادهایی هستند که درک ما از اصول هستی را نقص می کنند و هنگامی عصبانی می شویم که عقیده داشته باشیم لیاقت بدست آوردن آن چیز را داریم. علت عصبانیت نوعی باور است, باوری که خاستگاه تقریباً خوشبینانه و خنده داری دارد، این باور که در قرارداد زندگی چیزی به نام ناکامی نوشته نشده است.

ما باید خود را با نقایص ناگزیر هستی سازگار کنیم, آیا عجیب است که اشرار اعمال شریرانه انجام می دهند یا غیر منتظره است که دشمنانتان به شما آسیب می زنند یا پسرتان اشتباهی می کند. هرگاه از امیدواری بیش از حد دست برداریم, دیگر عصبانی نخواهیم شد.

به عقیده سنکا باید همواره احتمال وقوع فاجعه را در ذهن داشته باشیم. هیچ چیزی نباید برای ما غیر منتظره باشد. ما نباید به چیزهایی توجه کنیم که به وقوع آنها عادت داریم بلکه باید به آنچه می تواند رخ دهد نظر کنیم.

سنکا توصیه می کند که ثروتمندان باید چند روزی را در اتاقی بادگیر با رژیم غذایی سوپ رقیق و نان بیات بگذرانند. این پند را یکی از فلاسفه محبوب سنکا به او داده بود: معلم بزرگ لذت طلب, اپیکور, عادت داشت ایامی را تقریباً گرسنه بماند.

سنکا معتقد بود که هیچگاه نباید فیلسوفان را از تحصیل ثروت بازداشت؛ هیچ کس حکمت را به فقر محکوم نکرده است. رواقیگری سفارش می کند نه از فقر بترسیم و نه آن را خوار بدانیم بلکه رواقیگری ثروت را نوعی امر مرجح می داند. تنها یک نکته است که رواقیون را حکیم می نمایاند و آن چگونکی واکنش آن ها به فقر ناگهانی است. ایشان بدون سرخوردگی و عصبانیت از خانه و خدمتکاران خود کناره می گیرند.

البته اگر ما همه ناکامی ها را می پذیرفتیم دستاوردهای بزرگ انسانی بسیار معدود می بود. نیروی محرکه ی ابتکار ما این سوال است که "آیا باید اینطور باشد؟"

به نظر سنکا، حکمت یعنی تشخیص صحیح این که کجا آزادیم تا واقعیت را مطابق خواسته های خود شکل دهیم و کجا باید امر تغییر ناپذیر را با آرامش بپذیریم.

به نظر بسیاری از رومی ها عجیب بود که چنین فیلسوفی غرق در تجمل بود. سنکا تا اوایل چهل سالگی از طریق شغل سیاسی اش آن قدر پول کافی داشت که ویلا،  مزارع و اثاثیه گرانبها بخرد.

رواقیون تصویر دیگری داشتند که مطابق آن ما موجوداتی هستیم که گاهی قادر به تغییر اموریم ولی با وجود این همواره مقهور ضرورت های بیرونی هستیم. ما شبیه سگ هایی هستیم که به گاری پیش بینی ناپذیری بسته شده ایم. قلاده ما آن قدر بلند است که به ما درجه ای از آزادی عمل بدهد، ولی آن قدر بلند نیست که به ما اجازه دهد هر کجا خواستیم برویم. حکما یاد می گیرند که ضرورت را بشناسند و بی درنگ از آن پیروی کنند، نه اینکه خود را با مخالفت و اعتراض از پا درآورند.

ولی نکته اصلی سنکا چیزی ظریف تر است. پذیرفتن چیزی غیر ضروری به عنوان امری ضروری، همان اندازه غیر عاقلانه است که طغیان علیه چیزی ضروری. با پذیرش امرغیر ضروری و انکار امر ممکن، همان اندازه می توان به سادگی گمراه شد که با انکار امر ضروری و طلب امر غیر ممکن. این بر عهده عقل است که میان این امور تمایز گذارد».

حال در ادامه یک معرفی از رواقیون از کتاب دنیای سوفی را می آورم:

«بنیان گذار این مکتب زنون نام داشت. وی که اهل قبرس بود و پس از سانحه ای دریایی به آتن آمده بود. وی پیروان خود را معمولاً زیر سقف یک رواق جمع می کرد. به همین خاطر به رواقی معروف شدند.

به نظر رواقیون هر انسان مینیاتوری از جهان است و یا عالم کوچک که خود بازتابی از عالم بزرگ است.

رواقیون همگان را به دوستی و همدلی ترغیب می کردند. اهل سیاست بودند و بسیاری از آنان به ویژه مارکوس اورلیوس امپراتور روم سیاستمدارانی فعال بودند.

رواقیون معتقد بودند که تمام فرآیندهای طبیعی همانند مرگ و بیماری تابع قوانین بی چون و چرای طبیعت اند. بنابراین انسان باید سرنوشت خود را بپذیرد. به نظر آنان انسان باید رویدادهای خوش زندگی را بدون هیاهو بپذیرد.

امروزه حتی در مورد کسی که اجازه ندهد احساسات بر او غلبه کند, اصطلاح "آرامش رواقی" بکار می رود.»


  • مهرزاد نوشاد