مارک تواین:

فرقی میان کسی که کتاب نمی خواند با کسی که نمی تواند بخواند نیست.

مارک تواین:

فرقی میان کسی که کتاب نمی خواند با کسی که نمی تواند بخواند نیست.

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

توهم بدن شناگر

رولف دوبلی در کتاب هنر شفاف اندیشیدن می گوید که نسیم طالب در فکر ورزشی برای کاهش وزن و تناسب اندام بود و بعد از دقت در ورزش های مختلف به این نتیجه رسید که با توجه به تناسب اندام شناگران, ورزش شنا را انتخاب و تمرین کند. لذا شروع به ورزش شنا کرد ولی بعد از مدتی دریافت که آن نتیجه مدنظر را نمی گیرد و در نهایت به این نتیجه رسید که شناگران به علت اندام زیبا و مناسبی که داشته اند در ورزش شنا موفق بوده اند نه اینکه در نتیجه تمرین های سخت شنا به این امر رسیده باشند.

هرگاه ما عوامل انتخاب را با نتایج آن اشتباه بگیریم طعمه این توهم که وی آن را توهم بدن شناگر نامید, می شویم.

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

مدتی است که کتاب "هنر شفاف اندیشیدن" از " رولف دوبلی با ترجمه عادل فردوسی پور را می خوانم.

رولف دوبلی نویسنده ای سویسی است که همانطور که خودش در مقدمه کتاب می گوید قبل از هر چیز خودش را یک رمان نویس و یک سرمایه گذار می داند و بعد از یک قرار ملاقاتی که با نسیم طالب داشته است قدم در مسیری برداشته است که منتهی به نگارش کتابی شده است که پرفروشترین کتاب در آلمان و جزو ده کتاب پرفروش در کشورهای انگلیس, کره جنوبی, هند, ایرلند و ایران بوده است.

روزنامه تایمز وی را چنین معرفی کرده است: "رهبری در زمینه اصول خودیاری که آلمانی ها عاشقش هستند"

رولف دوبلی در این کتاب سعی کرده است خطاهای شناختی و انحرافات در افکار و رفتار بهینه و عقلانی را در 99 فصل برشمرد.

در روز های آینده همزمان با پیشرفت در خوانش این کتاب قسمت های برجسته آن را در این جا نقل خواهم کرد و بعنوان شروع به یکی از خطاهای رایج اشاره می کنم:

دوبلی معتقد است افراد معمولا احتمال موفقیت خود را بیش از اندازه تخمین می زنند و اشاره می کند که در هر حرفه ای پشت سر هر شخص موفق, صدها شخص شکست خورده وجود دارند که معمولا اشاره ای به آنها نمی شود و رسانه ها نیز معمولا تمرکزشان بر روی افراد موفق بوده است.

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

کتاب کیمیاگر پائولو کوئیلو تعریفی زیبا از خوشبختی دارد که مناسب دیدم آن را در اینجا بیاورم:

تاجری پسرش را برای آموختن "راز خوشبختی" به نزد خردمندترین انسان ها فرستاد. پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه می رفت تا اینکه بالاخره به قصری زیبا بر فراز قله کوهی رسید.مرد خردمندی که او در جستجویش بود آنجا زندگی می کرد.

بجای اینکه با یک مرد مقدس روبرو شود وارد تالاری شد که جنب و جوش بسیاری در آن به چشم می خورد,فروشندگان وارد و خارج می شدند, مردم در گوشه ای گفتگو می کردند, ارکستر کوچکی موسسیقی لطیفی می نواخت و روی یک میز انواع و اقسام خوراکیهای لذیذ آن منطقه چیده شده بود. خردمند با این و آن در گفتگو بود و جوان ناچار شد دو ساعت صبر کند تا نوبتش فرا رسد.

خردمند با دقت به سخنان مرد جوان که دلیل ملاقاتش را توضیح می داد گوش کرد اما به او گفت که فعلا وقت ندارد که  "راز خوشبختی" را برایش فاش کند. پس به او پیشنهاد کرد که گردشی در قصر بکند و حدود دو ساعت دیگر به نزد او باز گردد. مرد خردمند اضافه کرد: از شما خواهشی هم دارم. آن وقت یک قاشق کوچک به دست پسر جوان داد و دو قطره روغن در آن ریخت و گفت: در تمام مدت گردش این قاشق را در دست داشته باشید و کاری کنید که روغن آن نریزد.

مرد جوان شروع کرد به بالا و پایین رفتن از پله های قصر در حالی که چشم از قاشق بر نمی داشت. دو ساعت بعد به نزد خردمند برگشت.

مرد خردمند از او پرسید: آیا فرشهای ایرانی اتاق نهارخوری را دیدید؟ آیا باغی را که استاد باغبان ده سال صرف آراستن آن کرده است دیدید؟ آیا اسناد و مدارک زیبا و ارزشمند مرا که روی پوست آهو نگاشته شده در کتابخانه ملاحظه کردید؟

مرد جوان شرمسار اعتراف کرد که هیچ چیز ندیده است. تنها فکر و ذکر او این بوده که قطرات روغنی را که خردمند به او سپرده بود حفظ کند.

خردمند گفت: برگرد و شگفتی های دنیای مرا بشناس, آدم نمی تواند به کسی اعتماد کند مگر اینکه خانه ای را که او در آن ساکن است بشناسد.

مرد جوان با اطمینان بیشتری اینبار به گردش در کاخ پرداخت, در حالی که همچنان قاشق را به دست داشت, با دقت و توجه کامل آثار هنری را که زینت بخش دیوارها و سقفها بودند می نگریست. او باغها را دید و کوهستان های اطراف را, ظرافت گلها و دقتی را که در نصب آثار هنری در جای مطلوب به کار رفته بود تحسین کرد. وقتی به نزد خردمند بازگشت همه چیز را با جزئیات برای او توصیف کرد.

خردمند پرسید پس آن دو قطره روغنی را که به تو سپرده بودم کجاست؟

مرد جوان قاشق را نگاه کرد و متوجه شد که آنها را ریخته است.

آن وقت مرد خردمند به او گفت: تنها نصیحتی که به تو می کنم اینست: "راز خوشبختی" اینست که همه شگفتی های جهان را بنگری بدون اینکه هرگز دو قطره روغن داخل قاشق را فراموش کنی.

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

پائولو کوئیلو نویسنده برزیلی و زاده 1947 در ریودوژانیرو می باشد و کتاب کیمیاگر وی پرفروشترین کتاب در برزیل, فرانسه, ایتالیا,روسیه, آلمان و در سال 1376 در ایران شده است. همچنین گفته می شود که وی کیمیاگر را با الهام از داستانی از دفترششم مثنوی معنوی ویا داستانی از هزارو یک شب نوشته است.

اولین ترجمه از کیمیاگر در ایران توسط "دل آرا قهرمان" در سال 1374 انجام شد.

به نقل از نشریه اکونومیست- که در جلد پشتی کتاب نوشته شده است- در میان نویسندگان آمریکای لاتین فقط گابریل گارسیا مارکز است که نسبت پائولو کوئیلو خوانندگان بیشتری  دارد.

کیمیاگر روایت چوپانی است در اسپانیا که در پی دیدن دوباره ی  خوابی در کلیسایی مخروبه در اسپانیا, بدنبال گنجی در جوار اهرام مصر راهی مغرب و سپس مصر می گردد. در این سفر طولانی وی به اکتشافات درونی در خود می رسد و پس از رسیدن به اهرام مصر وپس از کتک مفصلی که آنجا می خورد متوجه می شود که گنج در همان کلیسای مخروبه بوده است.

 بعضی ها گفته اند که کیمیاگر کتابی است که باید چند مرتبه آن را خواند و در هربار پایان کتاب نکات جدیدی دستگیر خواننده می شود. برای بار اول کتاب را خواندم. کتاب خوبی بود.

در ادامه نکاتی که برایم برجسته به نظر آمدند را اشاره می کنم:

1.    هر برکتی که پذیرفته نشود به نفرین و لعنت تبدیل می شود.

2.    وقتی که واقعا چیزی را بخواهی همه جهان همدست می شود تا تو آرزویت را متحقق کنی.

3.    شرّ در آن چیزی نیست که از دهان به درون می رود , شرّ در آن چیزی است که از دهان بیرون می آید.

4.    فقط یک طریق یاد گرفتن وجود دارد و آن از طریق عمل است.

5.    خردمندان فهمیده اند که این جهان طبیعی, تصویر یا تقلیدی از بهشت است. وجود این جهان خود دلیلی مسلم بر وجود جهانی کاملتر است.

6.    ترس از رنج از خود ترس بدتر است.

7.    هر مرد خوشبخت خدا را در درون خود دارد.

8.    جستجو همواره با "شانس تازه کار" آغاز می شود و با "مقاوت فاتح" پایان می پذیرد.

9.    جهان بخش قابل رویت خداوند است.

10.ضرب المثل: هر چه یکبار اتفاق بیافتد ممکن است هرگز دیگر اتفاق نیافتد, اما آنچه که دوبار اتفاق بیافتد حتما بار سوم هم اتفاق می افتد.

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

هفته گذشته کتاب کارنامه اسلام اثری از دکتر عبدالحسین زرین کوب که از توحید عزیز هدیه گرفته بودم خواندم. کتاب خوبی بود. جمله ی زیر بنظرم جمله ای زیبا از این کتاب بود:

"فرهنگ اسلامی که فی المثل زبانش عربی بود، فکرش فارسی، خیالش هندی و بازویش ترکی، اما دل و جانش اسلامی بود و انسانی".


  • مهرزاد نوشاد