مارک تواین:

فرقی میان کسی که کتاب نمی خواند با کسی که نمی تواند بخواند نیست.

مارک تواین:

فرقی میان کسی که کتاب نمی خواند با کسی که نمی تواند بخواند نیست.

آخرین مطالب

۱۴ مطلب با موضوع «رولف دوبلی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

طوری زندگی کن انگار فقط یک روز دیگر زنده ای

مدت ها بود که از کتاب هنر شفاف اندیشیدن مطلبی نگذاشته بودم امروز می خوام به یک خطای شناختی به نام خطای کاهش اغراق آمیز از فصل 51 کتاب اشاره ای کنم.

احتمالا بسیاری از ما شنیده ایم که می گویند "طوری زندگی کن انگار فقط یک روز دیگر زنده ای" معنای این جمله ذاتاً باشکوه است چراکه بیانگر اشتیاق و میل شدید به لذت بردن از لحظه هاست. ما ارزش بیش از حدی به لذت بردن از لحضات داریم ولی این شیوه ی هوشمندانه ای برای زندگی نیست. تصور کن بخواهی عیناً از این مفهوم پیروی کنی دیگر دندانهایت را مسواک نمی زنی، موهایت را نمی شوری، خانه ات را تمیز نمی کنی، سرکار نمی روی، قبض ها را پرداخت نمی کنی و ... در زمان کوتاهی ورشکسته، بیمار و یا پشت میله های زندان خواهی بود.

به دو سوال توجه کن:

سوال یک: آیا ترجیح می دهی 1000 دلار پس از یک سال دریافت کنی یا 1100 دلار پس از یک سال و یک ماه؟ بسیاری از ما احتمالا 1100 دلار پس از 13 ماه را ترجیح می دهیم.

سوال دو: آیا ترجیح می دهی 1000 دلار اکنون دریافت کنی یا 1100 دلار پس از یک ماه؟ این بار بسیاری از ما 1000 دلار اکنون را ترجیح خواهیم داد. چرا اینگونه است در حالی که مدت انتظار برای 100 دلار اضافی در هر دو سوال یک ماه است؟ در مورد اول ما می گوییم ما  که می خواهیم یک سال صبر کنیم یک ماه هم رویش اما در مورد دوم "حالا" وارد می شود و باعث می شود که در تصمیم گیری ثبات نداشته باشیم. هرچه پاداشی سریعتر داده شود ما زودتر تسلیم می شویم. این پدیده، " کاهش اغراق آمیز"  خوانده می شود.

در دهه شصت میلادی والتر میشل آزمایشی روی کودکان انجام داده که معروف به آزمایش مارشملو است. در این آزمایش گروهی از کودکان چهار ساله یک شیرینی دریافت می کنند. آنها می توانند بلافاصله این شیرینی را بخورند و یا دو دقیقه صبر کنند و یک شیرینی دیگر دریافت کنند. عده ی کمی از کودکان منتظر ماندند تا شیرینی اضافی را بگیرند. نتیجه شگفت انگیزی که میشل از این آزمایش کسب کرد  این بود، کودکانی که دو دقیقه را صبر کردند در آینده از موقعیت شغلی مناسب تری برخوردار شدند. در واقع صبر یک نعمت است. هرچه بتوانیم بر امیال خود مسلط تر باشیم، بهتر می توانیم از این دام پرهیز کنیم. از طرفی دیگر، اگر فروشنده ی محصولی هستی امکان دستیابی آنی به محصول را به مشتریان بده. برخی افراد حاضرند پول بیشتری بدهند تا مجبور به صبر کردن نشوند.

در نهایت طوری زندگی کن انگار فقط یک روز دیگر زنده ای اما فقط یک روز در هفته!

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

می خواستم خلاصه ای از رمان «هویت» از میلان کوندرا را این جا بنویسم اما برای معرفی میلان کوندرا نیاز به اینترنت داشتم و چون این چند روزه اینترنت قطع بود تصمیم گرفتم مجددا به کتاب هنر شفاف اندیشیدن از رولف دوبلی برگردم

مطلب امروزم  خطایی به نام " خطای خدمت به خود" است.

وقتی شرکتی سالی موفقیت آمیز را سپری می کند مدیرعامل، مجموعه ای از تصمیم سازی های خود را موثر خواهد دانست از جمله: تلاش خستگی ناپذیر و بکارگیری یک فرهنگ کاری پویا و بسیاری موارد دیگر. اما وقتی که شرکت سالی ناامیدکننده را پشت سر می گذارد آنگاه مدیرعامل شرکت، مجموعه ای از عوامل بیرونی را دخیل خواهد دانست از جمله: مداخله دولتی، بد اقبالی ناشی از نوسان ارز، فعالیت مخرب چینی ها و بسیاری عوامل دیگر. به بیانی کوتاه ما معمولا موفقیت را به خودمان و شکست را به عوامل بیرونی نسبت می دهیم. این همان " خطای خدمت به خود" است.

در دوره تحصیل نیز نمرات عالی خود را ناشی از سعی و تلاش خود می دانستیم و نتایج ضعیف را به بسیاری عوامل بیرونی از جمله سختگیری استاد نسبت می دادیم.

اما امروزه شاید جای نمره را در زندگی، پارامترهای دیگری مانند بازار بورس اشغال کرده باشد. سود را به خود نسبت می دهیم و تراز مالی منفی را فقط ناشی از بازار می دانیم.

ولی چرا ما موفقیت را به مهارت های خود و شکست را به عوامل دیگر نسبت می دهیم. ساده ترین پاسخ شاید این باشد که حس خوبی به ما می دهد و ضرری هم ندارد. چرا که اگر داشت تکامل آن را در طول صدها هزار سال گذشته از میان می برد.

 رولف دوبلی به تجربه خود در این مورد اشاره می کند:

در آپارتمان من پنج دانشجو با هم در یک واحد زندگی می کنند. یکبار تصمیم گرفتم جداگانه از آنها سوال کنم که هر کدام هر چند وقت یکبار زباله ها را بیرون می برند. مجموع جواب این دانشجوها باید 100 درصد می شد ولی رقم شگفت انگیز 320 درصد حاصل شد. هر کدام از آنها نقش خود را بیش از مقدار واقعی بیان کرده بودند.

حال با شناختی که از این خطا بدست آوردیم چگونه می توان خود را از این خطا در امان نگاه داشت. اگر دوستانی داری که حقیقت را بی کم و کاست به تو بگویند بسیار خوش شانس هستی. اگر نه، حداقل یک دشمن که داری. او را به صرف یک قهوه دعوت کن و نظر صادقانه اش را درباره نقاط ضعف و قوت خود جویا باش. مطمئن باش از این کارت همیشه به نیکی یاد خواهی کرد.

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

اثر هاله ای

قصد دارم باز هم به یک خطای شناختی دیگر از کتاب هنر شفاف اندیشیدن از رولف دوبلی به نام اثر هاله ای اشاره کنم:

«ادوارد لی ثورندایک , روانشناس, برای اولین بار به اثر هاله ای اشاره و آن را کشف کرد و چنین توصیف کرد که یک ویژگی خاصی( مانند زیبایی, سن یا موقعیت اجتماعی) تمام ویژگی های دیگر را تحت الشعاع قرار داده و منجر به برداشتی مثبت یا منفی نسبت به شخص یا شی می گردد. پژوهش های مختلف نشان می دهند که ما بطور ناخودآگاه افراد خوش سیما را موفق , باهوش, راستگو و حتی دوست داشتنی می پنداریم. در مدارس هم گاهی معلمان ناخودآگاه به دانش آموزان زیبارو نمره های بیشتری می دهند.

اثر هاله ای به ابزار مناسبی در تبلیغات نیز تبدیل شده است. این که چه چیزی راجرفدررِ تنیس باز را کارشناس دستگاه قهوه ساز می کند جای بحث دارد و معمولا توجه نمی کنیم که چرا حمایت افراد مشهور از کالایی باید روی ما اثر بگذارد.

اثر هاله ای جلو دیدن خصوصیت های واقعی را می گیرد. برای خنثی کردن این اثر بایستی از ارزش های ظاهری فراتر رفت. ارکسترها در کلاس جهانی با وادار کردن نامزدها به نواختن در پشت صحنه به ویژگی های حقیقی می رسند تا جنسیت, نژاد, سن و ظاهر در تصمیم آنها تاثیری نداشته باشند.»

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

علیت نادرست

امروز به یکی از خطاهای شناختی به نام علیت نادرست از کتاب هنر شفاف اندیشیدن می پردازم.

« به دو روایت زیر توجه کنید:

 برای ساکنان جزیره ای در شمال اسکاتلند شپش های سر بخشی از زندگی بودند. اگر آنها میزبانشان را ترک می کردند، آن فرد مریض می شد و تب می کرد. بنابراین برای برطرف کردن تب، مردم بیمار عمداً شپش در سرشان می گذاشتند. به محض اینکه شپش ها در سرشان ساکن می شدند، حال بیمار بهتر می شد.

در یکی از شهرها مطالعات نشان می داد در هر آتش سوزی، هرچه آتش نشانان شدیدتر اعلام خطر کنند، آسیب آتش سوزی بیشتر خواهد بود.

هر دو داستان از دو استاد فیزیک آلمانی، هانس پیتر بک بورنهلت و هانس هرمان دوبن نقل شده است. آنها در کتابشان اشتباه گرفتن علت و معلول را توضیح می دهند. اگر شپش ها فرد بیمار را ترک می کنند، به علت تبی است که آن فرد دارد و باعث شده است که پای شپش ها داغ شود. وقتی تب برطرف شود آن ها بر می گردند. همچنین هرچه آتش سوزی شدیدتر باشد، آتش نشانان شدیدتر اعلام خطر می کنند.

مثالی دیگر: اگر کتاب های زیادی در خانه دانش آموزان باشد، آنها در مدرسه نمره های بهتری کسب می کنند. این هم یک مثال دیگر از علیت نادرست است. حقیقت اینست که والدین تحصیل کرده کتاب های بیشتری در منزل دارند و همچنین والدین تحصیل کرده بیشتر از والدین تحصیل نکرده به درس خواندن فرزندشان ارزش و اهمیت قایل هستند.

نویسندگان کتاب های تجاری و مشاوران معمولا براساس همین علیت نادرست عمل می کنند.

در نتیجه همبستگی دلیل برعلیت نیست. با دقت بیشتر به اتفاق های مرتبط نگاه کن. بعضی وقت ها آنچه علت معرفی می شود معلول از کار در می آید و برعکس


  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

عدد جادویی هفتاد

عدد جادویی هفتاد

امروز می خوام به ضعف انسان ها در درک رشد تصاعدی اشاره کنم و کمک عدد جادویی هفتاد در درک هرچه بهتر رشد تصاعدی. این مطلب زیبا, مربوط به فصل 34 از کتاب هنر شفاف اندیشیدن از رولف دوبلی است.

یک سوال؛ از بین این دو گزینه کدام را انتخاب خواهی کرد:

الف) در سی روز آینده هر روز سی دلار از من دریافت کنی

ب) در سی روز آینده در روز اول یک سنت و روز دوم دو سنت و روز سوم چهار سنت و روز چهارم هشت سنت و همینطور تا روز سی ام

کدام گزینه مطلوب شما خواهد بود؟

اگرچه معمولا در نگاه اول گزینه اول را مطلوب خواهی دانست ولی گزینه دوم برای شما بهتر خواهد بود, چراکه در حالت اول در سی روز سی هزار دلار نصیب شما خواهد شد ولی در حالت دوم بیش از پنجاه میلیون دلار به جیب خواهی زد.

ما رشد خطی را بطور حسی درک می کنیم. با این حال هیچ درکی از رشد تصاعدی نداریم، چونکه درگذشته اجدادمان به آن احتیاج نداشته اند. اغلب تجربه اجدادمان از نوع خطی بوده. هرکس دو برابر بیشتر ماموت شکار می کرد، دوبرابر غذای بیشتری می داشت. هرکس دو برابر وقت بیشتری برای جمع آوری دانه صرف می کرد، درآمدش دو برابر می شد.

 از این گزاره چه برداشتی می کنید:

هرساله تعداد حوادث رانندگی هفت درصد رشد دارد. اگر با خود روراست باشیم خواهیم دانست که درک ما از این گزاره چقدر پرت بوده است. اینجاست که عدد جادویی هفتاد کمک بزرگی در تبدیل این آمار به خطی خواهد داشت. کافی است که عدد هفتاد را بر نرخ رشد برحسب درصد تقسیم کنیم یعنی هفتاد تقسیم بر هفت که می شود ده. خب حالا می توانیم بیانی خطی از گزاره بالا داشته باشیم:" تعداد حوادث رانندگی بعد از  ده سال دو برابر می شود". چه آمار نگران کننده ای!

یک مثال دیگر: "نرخ تورم پنج درصد است". بنظرمی رسد که زیاد بد هم نباشد. حال با استفاده از عدد جادویی هفتاد داریم: هفتاد تقسیم بر پنج که می شود چهارده. یعنی بعد از چهارده سال ارزش دلار نصف خواهد شد. بنظر می رسد که فاجعه ای در حال رخ دادن باشد!

پس حواسمان باشد وقتی که پای نرخ رشد در میان است به برداشت های حسی مان اکتفا نکنیم. باید قبول کنیم که درک ما از آن زیاد درست نخواهد بود. آنچه در چنین مواقعی به ما کمک خواهد کرد یک ماشین حساب و یا برای نرخ رشدهای پایین عدد جادویی هفتاد.


  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

یک خطای جالب از کتاب هنر شفاف اندیشی از رولف دوبلی

« مثال اول؛ مارک یک مرد لاغر اندام اهل آلمان است که عینک به چشم می زند و دوست دارد کارهای موتزارت را گوش دهد. کدام یک محتمل تر است؟ اینکه مارک

الف) یک راننده کامیون باشد

ب) استاد ادبیات در فرانکفورت

مثال دوم؛ یک مرد جوان را با چاقو می زنند و او به شدت مجروح می شود کدامیک محتمل تر است؟

الف) ضارب یک آمریکایی از طبقه متوسط باشد

ب) ضارب یک مهاجر روسی باشد که به طور غیرقانونی چاقوی مبارزه وارد می کند

بیشتر افراد  در هر دو مثال گزینه دوم را محتمل تر می دانند که البته اشتباه است! چرا؟

در آلمان تعداد راننده های کامیون ده هزار برابر استادان ادبیات است. به همین خاطر بسیار محتمل تر است که مارک راننده کامیون باشد.

تعداد آمریکایی های طبقه متوسط میلیون ها برابر روس های وارد کننده چاقو است. به همین خاطر بسیار محتمل تر است که ضارب یک آمریکایی باشد.

پس چه اتفاقی افتاده است؟ آن توضیحات با جزئیات ما را فریب داد که حقایق آماری را نادیده بگیریم. دانشمندان این خطا را غفلت از نرخ پایه می گویند. تقریباً تمام روزنامه نگاران , اقتصاد دانان و سیاستمداران دایماً اسیر این خطا می شوند.

در پزشکی نیز غفلت از نرخ پایه نقش مهمی را ایفا می کند. شعاری که در گوش هر پزشک آینده خوانده می شود: قبل از اینکه سراغ آزمایش بیماری های کمیاب بروی, به دنبال معاینه اختلال های متداول باش, حتی اگر متخصص درمان بیماری های کمیاب باشی.»


  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

 امروز به یک خطای رفتاری از کتاب هنر شفاف اندیشیدن از رولف دوبلی به نام «نادیده گرفتن احتمالات» اشاره می کنم:

«دو بازی شانسی را در نظر بگیرید: در بازی اول می توانی ده میلیون دلار برنده شوی که می تواند باعث تغییر کلی در زندگیت شود و در بازی دوم می توانی ده هزار دلار برنده شوی که می توانی یک سرمایه گذاری کوچک کنی و یا به یک مسافرت عالی بروی. احتمال برنده شدن در بازی اول یک در صد میلیون و دربازی دوم یک در ده هزار است. کدام را انتخاب خواهی کرد؟

احساسات ما را به سمت بازی اول هدایت می کند درحالی که با یک بررسی منطقی متوجه می شویم بازی دوم ده برابر بهتر است(مقدار برد ضرب در احتمال). بنابراین اقبال عامه مردم به بردهای کلان است صرفنظر از احتمال ناچیز آن.

در سال 1972 میلادی در آزمایشی شرکت کنندگان به دو گروه تقسیم شدند. به اعضای گروه اول گفته شد که به آنها یک شوک کوچک الکتریکی وارد می شود و به اعضای گروه دوم گفته شد که احتمال چنین اتفاقی فقط 50 درصد است. محققان در آستانه شروع آزمایش, میزان اضطراب جسمی( ضربان, تعرق, عصبیت و ...) شرکت کنندگان را اندازه گیری کردند. نتایج کاملا شوک آور بود. کوچکترین تفاوتی بین دو گروه نبود.  مرحله بعد اعلام  شد که احتمال شوک الکتریکی به گروه دوم به  20, 10 و 5 درصد کاهش می یابد, باز هم میزان فشار عصبی در هر دو گروه به یک میزان افزایش یافت.

 این آزمایش نشان داد که ما به بزرگی یک رویداد واکنش نشان می دهیم, ولی به احتمال وقوع آن واکنشی نشان نمی دهیم. به عبارت دیگر ما حسی نسبت به احتمالات نداریم.

برگردیم به آزمایش شوک الکتریکی: در گروه دوم اعلام شد که احتمال شوک الکتریکی صفر درصد است, این بار واکنش گروه دوم نسبت به گروه اول تغییر کرد. یعنی برای ما ریسک صفر درصد بی نهایت بهتر از یک درصد است (که بسیار غیر محتمل است).

انتظار رسیدن به ریسک صفر درصد نامعقول است و از لحاظ اقتصادی هم ریسک صفر درصدی منطقی نیست.

دو محقق دانشگاه شیکاگو نشان دادند که مردم به یک اندازه از شانس 99 درصدی و یک درصدی مسمومیت با مواد شیمیایی می ترسند- واکنشی غیر منطقی اما متداول. به همین دلیل است که بعد از آنکه رسانه ها خبر یک سانحه هوایی را به شکل گسترده ای پوشش می دهند, پروازهایمان را بدون درنظر گرفتن احتمال بسیار اندک سقوط ( که البته قبل و بعد از فاجعه یکسان می ماند) لغو می کنیم.»

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

اثر مالکیت

مدتی بود که از کتاب ارزشمند هنر شفاف اندیشیدن از رولف دوبلی پستی قرار نداده ام.

امروز به یک خطای رفتاری دیگری از این کتاب اشاره می کنم به نام اثر مالکیت:

«هنگامی که مالک چیزی می شویم آن چیز در نظر ما ارزشمند تر می شود.

دن اریلی روانشناس آزمایشی برای بررسی این اثر ترتیب داد. او در یکی از کلاس هایش تعدادی بلیط برای یک بازی مهم بسکتبال تعیین کرد و سپس از دانشجویان خواست حدس بزنند قیمت این بلیط ها چقدر می تواند باشد. دانشجویانی که بلیطی نداشتند قیمت آن را 17 دلار تخمین زدند, در حالی که دانشجویانی که برنده بلیط شده بودند ارزش بلیط های خود را 240 دلار تعیین کردند.

در معاملات املاک اثر مالکیت قابل لمس است. فروشندگان از نظر عاطفی به خانه های خود وابسته اند و بهمین دلیل دایم قیمت ملک خود را بالاتر می برند. پیشنهاد های بازار را رد می کنند و انتظار دارند که خریداران مبلغ بیشتری پرداخت کنند که البته نامعقول است.

ما در جمع کردن اشیا بسیار ماهرتریم تا دور ریختن آنها. این پدیده نه تنها این مساله را که چرا ما خانه های خود را با وسایل بدرد نخور پر می کنیم توجیه می کند, بلکه نشان می دهد که چرا عاشقان تمبر, ساعت و قطعات هنری بسختی حاضرند از آنها دست بکشند.

حراجی ها نیز بر همین اساس به موفقیت می رسند. یک نفر که تا انتهای مزایده پیشنهاد می دهد این احساس را دارد که آن وسیله عملا متعلق به اوست و بنابراین دایماً قیمت خود را بالاتر می برد. در مزایده های بزرگ معمولاً با نفرین برنده مواجه می شویم؛ پیشنهاد دهنده ی پیروز وقتی اسیر احساسات و جنگ های مزایده ای می شود معمولا بازنده اقتصادی ماجراست.

اگر برای استخدام شغلی داوطلب شوی و بعد با شما تماس نگیرند زیاد ناراحت نمی شود ولی اگر تا مراحل پایانی کار پیش بروی ولی در نهایت استخدام نشوی بسیار بیشتر ناراحت خواهی شد, که البته منطقی نیست. تو یا در اداره مزبور استخدام می شوی یا نمی شوی؛ چیز دیگری نباید اهمیت داشته باشد.

بنابراین خیلی به چیزی وابسته نباش. فرض کن آنچه در اختیار داری چیزیست که جهان بطور موقت به تو امانت داده است و می تواند در یک چشم بر هم زدن آن را از تو بازپس گیرد

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

دیروز  موفق شدم کتاب هنر شفاف اندیشیدن را تمام کنم. کتاب بسیار خوبی بود مخصوصا برای کسانی که سابقه شان در کتاب خوانی کم باشد(مثل من) و هنوز خواندن کتاب های غیر رمان بدلیل سنگین بودن مطالب برایشان سخت است.

چون مدتی است که پیاپی از این کتاب مطلب گذاشته ام, بعد از این پیام سعی می کنم برای تنوع هم شده از سایر کتاب ها پست بگذارم.

بعنوان آخرین خطای رفتاری رولف دوبلی تاکید به پرهیز از اخبار می کند که ابتدا به آن اشاره و در ادامه مطلبی در همین راستا از استفن کاوی ذکر خواهم کرد:

«زلزله در سوماترا, سانحه ی هوایی در روسیه, استعفای رییس جمهور مالی, حمله در پاکستان, رکورد جدید جهانی در وزنه برداری جهان.

آیا نیازی هست که همه این چیزها را بدانیم؟

علیرغم این که ما بطرز عجیبی بمباران اطلاعاتی می شویم اما بطور شگفت آوری کم می دانیم. اخبار برای ذهن همانند قند برای بدن اشتها آور, آسان هضم و در دراز مدت بسیار مخرب است.

دوبلی اشاره می کند که سه سال قبل خواندن و شنیدن اخبار را متوقف کرده است ونتیجه اش بعد از سه سال : افکار صریح تر, دید ارزشمند تر, تصمیمات بهتر و زمان بیشتر بوده است و البته بهترین نکته اینکه هیچ چیز مهمی را از دست نداده است.

در یکسال گذشته احتمالا حدود ده هزار خبر کوتاه را دریافت کرده اید , فقط یکی را نام ببرید که به شما کمک کرده باشد که تصمیم بهتری- در مقایسه با حالت عدم اطلاع از آن خبر- را اتخاذ کرده باشید. اگر واقعا اخبار کمکی در راستای پیشرفت انسان ها بود, خبرنگاران باید در راس هرم درآمدی می بودند.

در انتها تاکید می کند که پرهیز از این خطا مهمتر از پرهیز از کل خطاهای ذکر شده در این کتاب می باشد! و کتاب را بهترین وسیله برای شناخت جهان معرفی می کند.»

و اما استفن کاوی در کتاب هفت عادت مردمان موثر( که اوایل امسال موفق به خواندن آن شدم و در مطلبی جداگانه به آن اشاره خواهم کرد) کلا توصیه به کاهش ساعت استفاده از تلوزیون می کند:

« طی بررسی های مکرر معلوم شده است که تلوزیون حدود 35 تا 45 ساعت در هفته از وقت افراد را اشغال می کند و این تقریبا به اندازه وقتی است که افراد برای کسب و کارشان صرف می کنند و بیشتر از زمانی است که به تحصیلشان اختصاص می دهند.

وی اشاره می کند که در خانواده اش تماشای تلوزیون محدود به هفته ای هفت ساعت شده است. و اشاره می کند که علیرغم بسیاری از برنامه های سطح بالای تلوزیون, اما بسیاری از برنامه ها وقت و مغز ما را به هدر می دهند.

و بعنوان جمله ای کلیدی می گوید: تلوزیون خدمتکار خوب ولی ارباب بدی است

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

باز هم اشاره ای به یک خطای شناختی مهم از کتاب هنر شفاف اندیشدن از رولف دوبلی

«بعنوان یک فرضیه تصور کن به یک ملیون میمون فرصت سرمایه گذاری در بورس داده می شود, بعد از یک هفته نصف میمون ها ضرر کرده و از دور خارج می شوند و نصف میمون ها سود کرده (حدود 500 هزار میمون) و مجددا فرصت سرمایه گذاری را می یابند. مجددا میمون های باقی مانده شروع به انتخاب سهام و سرمایه گذاری می کنند باز مشخص است که در پایان هفته نصف میمون ها ضرر کرده و از دور خارج شده و نصف میمون ها (حدود 250 هزار میمون) مجددا سود می کنند. به همین منوال قابل تصور است که بعد از 10 هفته فقط 1000 میمون باقی مانده باشد و بعد از حدود 20 هفته فقط یک میمون باقی مانده باشد میمونی که 20 هفته متوالی درست پیش بینی و سرمایه گذاری کرده است(عجیب نیست؟). نام این میمون را مثلا میمون موفق می گذاریم.

حال چه اتفاقی می افتد؟ همه خبرنگاران به سمت میمون موفق رفته و علت موفقیت وی را جویا می شوند.

داستان میمون توصیف کننده خطایی است بنام خطای نتیجه. ما معمولا تصمیم ها را بر اساس نتایج حاصله توصیف می کنیم و نه فرایند تصمیم.

یک نتیجه خوب همیشه نشان دهنده ی یک تصمیم خوب و بالعکس نمی باشد.»

  • مهرزاد نوشاد