مارک تواین:

فرقی میان کسی که کتاب نمی خواند با کسی که نمی تواند بخواند نیست.

مارک تواین:

فرقی میان کسی که کتاب نمی خواند با کسی که نمی تواند بخواند نیست.

  • ۰
  • ۰

اوایل امسال کتاب "هفت عادت مردمان موثر" از استفن کاوی را با ترجمه ای از خانم پروین قائمی خواندم.

نویسنده, تاجر و سخنران انگیزشی آمریکایی (1932-2012) که کتاب هفت عادت مردمان موثر  وی معروفترین اثر وی می باشد. این کتاب از زمان انتشار آن در سال 1989 بیش از 25 ملیون نسخه فروش رفته است و نسخه صوتی این کتاب بهترین کتاب غیر داستانی(non-fiction) در آمریکا بوده است.

وی در زمره نویسندگانی است که در حوزه خودیاری(Self-Help)  فعالیت نموده است ولی تفاوتی که با سایر نویسندگان این حوزه دارد در این است که آثارش دارای پشتوانه علمی بیشتری می باشد.

وی در سال 2012 در نتیجه ی یک سانحه دوچرخه سواری درگذشت.

حال می پردازم به کتاب:

استفن در این کتاب اشاره می کند که با توجه به تغییرات بارز تکنولوژی دیگر تنها آموختن کافی نیست بلکه ناچاریم که دائما آموخته های خود را به روز و خود را بازسازی کنیم.

همچنین معتقد است که کتاب های 50 سال اخیر در حوزه موفقیت, بسیار سطحی و مملو از دستورالعمل های آنی هستند که ممکن است موقتا رنج را کاهش دهند اما مشکل بصورت اصولی و عمیق رفع نمی گردد و در وجود انسان بصورت مزمن باقی می ماند.

او در ابتدای کتاب خود گوشه ای از زندگی خود را که مربوط به وضعیت یکی از پسرانش بوده را روایت می کند:

اشاره می کند که پسرش در مدرسه مشکلات فراوانی در انجام تکالیف و ورزش و ارتباط با دیگران داشت و مورد تمسخر همکلاسی هایش قرار می گرفت.

استفن و همسرش ساندرا به دفاع از پسرشان و کمک به وی می کردند و سعی می کردند با تکنیک های رویکرد ذهنی مثبت روحیه او را تقویت کنند ولی هربار شکست می خوردند و نتیجه ای عایدشان نمی شد. تا بالاخره اینکه تصمیم خود را عوض می کنند و دست از حمایت های بی چون و چرای خویش از پسرشان بر می دارند و سعی می کنند وضعیت را از دریچه دیگری نظاره کنند.

آنها متوجه شدند که تا حال سعی شان بر این بوده است تا از طریق رفتار خوب فرزاندانشان به نوعی از احترام و اعتبار اجتماعی دست یابند و حال اینکه رفتار پسرشان با این معیارها جور در نمی آمد. در نظر آنها تصویری که از خودشان به عنوان پدر و مادری دلسوز داشتند عمیقتر از تصویر پسرشان بود آنها گرفتار تصویری بودند که می دیدند و نگران خراب نشدن این تصویر بودند نه سلامت روانی و آسایش فرزندشان.

بنابراین تلاش می کنند تلاش و توجه خود را متوجه خویش کنند یعنی متوجه عمیق ترین انگیزه ها و برداشت هایشان از پسرشان. و تلاش می کنند بجای اینکه او را عوض کنند از وی کمی فاصله بگیرند و هویت و فردیت و ارزش او را احساس کنند. تلاش می کنند دیگر به زور او را در قالب مورد نظر خود که ناشی از انتظارات جامعه بوده جای ندهند و سعی نکنند که او را در قالب مورد پسند جامعه در آورند.

پسرشان که تا مدت ها تحت حمایت بی چون و چرای والدین خود بود دچار دردهای ناشی از این قطع ارتباط شد. او این دردها را بیان می کرد و پدر و مادرش هم می پذیرفتند ولی لزوما پاسخی نمی دادند. پیام ضمنی شان این بود که "نیازی نمی بینیم از تو حمایت کنیم, تو خودت اشکال نداری و از پس کارهایت بر می آیی".

بتدریج پسرشان خود را می یابد واعتماد به نفس پیدا می کند.استعداد های او با سرعت عجیبی شروع به پیشرفت می کند و از نظر تحصیل, ورزش و فعالیت های اجتماعی بسیار پیشرفت می نماید. و بعد از چند سال رهبر چند سازمان نوجوانان می گردد.

در روزهای آینده باز به فرازهایی مهم از این کتاب اشاره خواهم کرد.

  • ۹۶/۰۸/۰۲
  • مهرزاد نوشاد

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی