مارک تواین:

فرقی میان کسی که کتاب نمی خواند با کسی که نمی تواند بخواند نیست.

مارک تواین:

فرقی میان کسی که کتاب نمی خواند با کسی که نمی تواند بخواند نیست.

آخرین مطالب

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

قصد دارم گوشه هایی از زندگی افلاطون کسی که تاثیری ژرف بر آینده جهان داشته است را از کتاب دنیای سوفی و همچنین از کتاب "ماجراهای جاودان در فلسفه" اثری از "هنری توماس و دانالی توماس" را بنویسم.

«افلاطون ( 428-347 پیش از میلاد) بیست ونه ساله بود که سقراط جام شوکران را نوشید و از مدتی پیش نیز شاگرد سقراط بود. عمده آثار افلاطون برخلاف فیلسوفان پیشین باقی مانده است. افلاطون مدرسه فلسفه خود را به یاد پهلوان افسانه ای یونان آکادموس، آکادمیا نامید. در آکادمی افلاطون فلسفه، ریاضی و ورزش تدریس می شد.

فیلسوفان می کوشند مسایل مبتذل روز را نادیده انگارند و در مقابل توجه ما را به جاودانه "درست", جاودانه "زیبا" و جاودانه "نیکو" جلب نمایند.

افلاطون عقیده داشت هرچیز ملموس در طبیعت "روان" است و بنابراین جوهری وجود ندارد که تجزیه نشود. تمام چیزهای جهان مادی از ماده ای ساخته شده است که با مرور زمان فرسایش می یابند ولی چیزهایی که از قالب یا صورت بی زمان ساخته شده اند, جاودانه و تغییر ناپذیرند.

جعبه ای پر از لِگو را در نظر بگیرید که اسبی با آنها می سازید. بعد آنها را از هم جدا بکنید و داخل جعبه بریزید. حال هرچه جعبه را به هم بزنید اسبی ساخته نمی شود. ولی کس دیگری می تواند با استفاده از این قطعات، اسب را بسازد. چرا؟ چونکه تصویری از اسب در ذهن دارد. اسب لگو از الگویی ساخته شده است که از اسبی به اسب دیگر تغییر نمی کند.

افلاطون به این نتیجه رسید که در ورای این جهان مادی باید حقیقتی نهان باشد و این حقیقت را عالم مثال خواند. در این عالم در پشت هر پدیدۀ طبیعت الگویی جاودان و تغییر ناپذیر وجود دارد. این اندیشه مهم, نظریه مُثُل نامیده شد.

هر فیلسوف می کوشد به چیزی جاودان و تغییر ناپذیر دست یابد. نوشتن یک رساله فلسفی در باب حیات یک حباب مطمئناً داوطلبان زیادی نخواهد داشت چرا که نوشتن در باب پدیده ای که بیش از پنج ثانیه دوام نمی آورد چندان جذاب نخواهد بود.

افلاطون معتقد بود که همه چیزهای پیرامون ما همانند حبابِ آب هستند چونکه عالم محسوسات دوام ندارند و بنابراین ما نمی توانیم از چیزهایی که پیوسته درحال تغییر هستند شناخت حقیقی پیدا کنیم. شناخت حقیقی فقط از چیزهایی ممکن است که با عقل خود تشخیص می دهیم.

بنظر افلاطون ما انسان ها موجودی دوگانه هستیم. از یک طرف بدن همانند حباب آب, فانی است و حواس ما چونکه مستقر در بدنمان است قابل اعتماد نیستند ولی روح فنا ناپذیری هم داریم که قلمرو عقل است و چون مادی نیست می تواند عالم مثال را دریابد.

افلاطون برای تشریح نظریه اش افسانه ای سرهم می کند:

فرض کنید که عده ای عادت کرده اند داخل غار رو به دیوار انتهایی غار و پشت به دهانه غار بنشینند و تمام چیزی را که می بینند سایه ای از پدیده های پشت سرشان است. حال اگر یکی از آنها جرات کند و پا به بیرون از غار نهد خواهد دید که تصویر واقعی این سایه ها چقدر زیبا و متفاوتند و اگر بعد از مدتی به درون غار برگردد و وصف آنچه را که دیده است بیان کند کسی او را باور نخواهد کرد بلکه دیوار غار را نشان خواهند داد و خواهند گفت ما آنچه را که به چشم خود می بینیم باور می کنیم و سرانجام او را می کشند( همانگونه که سقراط کشته شد).

دولت افلاطون

افلاطون معتقد است که حکیمان بایست دولتمرد و صاحب آن شوند و در توضیح این امر ساختمان بدن را مثال می زند.

می گوید که بدن انسان به سه قسمت تقسیم می شود: سر، سینه، شکم. برای هریک نیز سه قرینه در روح تعریف کرد: عقل متعلق به سر, اراده متعلق به سینه و اشتها متعلق به شکم. هر یک نیز متعلق به یک فضیلت می باشند: عقل سودای دانایی در سر دارد, اراده سودای شهامت و اشتها را باید مهار نمود تا اعتدال حاصل گردد. هرگاه این سه قسمت بدن با هم عمل کنند نتیجه، انسانی صاحب فضیلت خواهد بود. حال افلاطون دولت ایده آلی را تصور می کند که به جای سر و سینه و شکم, حکمرانان و پاسداران و زحمت کشان( مثلاً کشاورزان) وجود دارند.

جسم

روح

فضیلت

دولت

سر

عقل

دانایی

حکمرانان

سینه

اراده

شهامت

پاسدارن

شکم

اشتها

اعتدال

زحمت کشان

افلاطون معتقد به حکومت بر مبنای خرد بود، بنابراین عقیده داشت که زنان نیز به مانند مردان می توانند دخیل در حکومت باشند، البته با این شرط که مورد آموزش قرار گیرند و از بچه داری و خانه داری معاف گردند. پرورش کودک را مهمتر از آن می دانست که به عهده فقط یک فرد باشد و عقیده داشت که دولت بایست عهده دار این مسئولیت باشد( افلاطون نخستین فیلسوفی بود که از مدرسه و مهد کودک دولتی حمایت کرد). وی می گفت که دولتی که زنان را تعلیم و تربیت ندهد مانند کسی است که فقط دست راست خود را بپروراند».

در ادامه به فرازهایی از زندگی افلاطون از کتاب "ماجراهای جاودان در فلسفه" اثری از "هنری توماس و دانالی توماس" اشاره می کنم:

«نام حقیقی او آریستوکلس بود و قهرمان کشتی, ولی یکی از دوستانش به مناسبت چهارشانه و فراخ بودن سینه, نام مستعار افلاطون(پلاتو) را به وی داد و این نام بر او جاودانه شد.

بعد از مرگ استادش دیگر فضا را برای ادامه حیات علمی اش مناسب ندید و با توجه به اینکه از یک خانواده اشرافی نیز بود اقدام به مهاجرت نمود. این مهاجرت غریب به دوازده سال به طول انجامید و از روی آثارش به نظر می رسد که به مصر, سیسیلی, ایتالیا و هندوستان سفر کرده باشد.

و اما جامعه مد نظر وی دارای مشخصاتی چنین بود:

کودکان در مدرسه یکدیگر را برادر و خواهر می خوانند چونکه در بدو تولد, کودک از پدرو مادر جدا شده و تربیت وی به دولت سپرده می شود!

این عمل بی رحمانه از نظر وی به این دلیل انجام می شد که پدرو مادر، بی دلیل فقط مغرور کودک خود نباشند و همه کودکان را به چشم فرزند خود بشمارند.

کودکان تا سن بیست سالگی از تحصیلات و ورزش یکسانی برخوردارند. در این سن آزمونی از آنها گرفته شده و آنهایی که موفق به گذراندن این آزمون نگردند درصف کارگران، منشی ها، کشاورزان و بازرگانان قرار می گیرند. افراد پیروز در این آزمون به تحصیل خود ادامه می دهند و در یک آزمون دیگری مجدداً غربال شده و افراد جا مانده از این آزمون در گروه دستیاران قوه مجریه و سپاهیان قرار می گیرند و افراد موفق در این آزمون مدت 5 سال دیگر فلسفه می آموزند و آماده مدارج حکمرانی می شوند.

حال افلاطون وارد خطرناک ترین قسمت ایده اش می گردد. چرا که برای عملی کردن نظریه اش از دیونیسوس پادشاه سیراکوس در سیسیلی می خواهد در جهت پیاده سازی جمهوری مدنظر وی, کمکش کند.

دیونیسوس ابتدا وی را به گرمی می پذیرد چون که در اصل می خواهد افلاطون را به عنوان مشاور و تایید کننده کارهایش منصوب کند ولی رفته رفته وقتی افلاطون از وی نیز می خواهد تا مورد سنجشی در جهت اینکه آیا وی شایسته این مقام است را بپذیرد، اوضاع دگرگون می شود.

فیلسوف زندانی می گردد و در نهایت شاه تصمیم می گیرد آزاداندیش ترین مرد جهان را به بردگی بفروشد و اینگونه افلاطون اشراف زاده به غلامی فروخته شد. کسی که وی را صاحب شد مدتی او را بازیچه کودکانش ساخت.

افلاطون با وساطت دوستانش از بند آزاد شد و توانست روزهای آخر عمر را با خاطرات آرام یک زندگی طوفانی به پایان ببرد».


  • مهرزاد نوشاد