مارک تواین:

فرقی میان کسی که کتاب نمی خواند با کسی که نمی تواند بخواند نیست.

مارک تواین:

فرقی میان کسی که کتاب نمی خواند با کسی که نمی تواند بخواند نیست.

  • ۰
  • ۰

 امروز قصد دارم اشاره ای به پیدایش حیات و مفهوم میدات حیات از کتاب " به دنبال وحدت، از فیزیک تا عرفان" از دکتر بهزاد زمانی مقدم اشاره کنم. البته لازم به توضیح است که قبلا نیز اشاره ای به پیدایش حیات از دیدگاه داروین داشته ام.

زمین و پیدایش حیات:

« پیدایش منظومه خورشیدی ما به حدود پنج میلیارد سال پیش بر می گردد. خورشید که یک ستاره نسل دوم یا سوم( پس از انفجار بزرگ است) است، در اثر انفجار ستاره مادری متراکم و شعله ور شده است. پس از این شعله وری برای به تعادل رسیدن نیروی گرانش و نیروی بیرون ریزی ناشی از انفجارات هسته ای، بخشی از جرم خورشید به اطراف پراکنده شده است. این اجرام به مرور در اثر نیروی جاذبه خود فشرده تر شده و سیارات و سیارکها را در اطراف خورشید پدید آورده اند.

نخستین سلولهای حیات از اولین مواد آلی در حدود سه تا سه و نیم میلیارد سال پیش در روی زمین ایجاد شده اند. یعنی هنگامی که عمر زمین بین یک تا یک و نیم میلیارد سال بوده است. کشت این مولوکول های آلی در داخل اقیانوس ها، مرداب ها و به خصوص خاک های رُسی پایه های مولوکول های اولیه زندگی ، DNA و RNA را بنا نهاده است. خاک های رسی به عنوان کاتالیزور نقش مهمی در تکوین مولوکول های خارق العاده حیات را داشته اند. (خلق الانسان من صلصال کالفخّار : انسان را از گل رس همچون سفال آفرید)

در مراحل اولیه حیات، شرایط محیطی به گونه بود که سیر تکاملی ابتدا در جهت تولید گیاهان برآمد و دنیایی سبز که بر عمل فتوسنتز استوار بود و کلروفیل مسئول آن بود پدید آمد. عمل فتوسنتز مقدار بسیار زیادی اکسیژن در جو آزاد کرد، به طوری که لایه اُزن کنونی ناشی از آن دوران است. با افزایش میزان اکسیژن شرایط جوی تغییر کرد و روند تکاملی را به جهتی سوق داد تا برخی از مولوکول های زنده، مازاد اکسیژن را مصرف کنند و از آنجا دنیای سرخ ایجاد شد که بر پایه تنفس و متکی بر هموگلوبین بود. سپس زمانی رسید که باکتری ها و سلول ها به حداکثر تکامل خود رسیده بودند و دیگر نمی توانستند به تنهایی تحولات بیشتری داشته باشند و تنها راه تکاملشان اتحاد با یکدیگر بود. بدین ترتیب تنوع زیادی پس از به وجود آمدن چند سلولی ها در حیات جانداران ایجاد شد: قارچها، خزه های چند سلولی، آبزی های دریایی، انواع ماهی ها، انواع حشرات و پرندگان و بالاخره پستانداران.

از پیوند اتم ها و مولوکول ها دو نوع ماده به وجود می آید، مواد معدنی و مواد آلی. مواد معدنی دارای میدان حیاتی جمادی هستند و مواد آلی که به مرور تکامل یافته و سلولها و اندام ها را پی ریزی کرده اند می توانند حاوی دو میدان حیاتی گیاهی یا جانوری باشند که به ترتیب پیشرفته تر از حیات جمادی هستند.

ساده ترین شکل حیات را می توان در فتون ها یا ذرات بنیادی جستجو کرد. فوتون ها می دانند چه وقت به شکل ذره باشند و چه وقت به شکل موج. اگر شیار باریکی در سر راه یک فوتون قرار دهیم که نتواند عبور کند، بلافاصله پس از برخورد با لبه های شیار کد تبدیلی فعال می شود و فوتون ماهیت موجی پیدا می کند و از شیار عبور می کند.

میدان حیات:

در سال 1936 هارولد بور پی به وجود میدانی در اطراف موجودات زنده برد. وی سمندری را در یک ظرف آب نمک قرار داد و ظرف را به دور سمند چرخاند. الکترودهایی که در این ظرف وجود داشتند یک جریان متناوب را نشان دادند. هنگامی که بور این آزمایش را بدون سمند انجام داد هیچ جریانی مشاهده نشد. این بدان معنی است که در اطراف موجودات زنده میدانی وجود دارد که خاصیت مغناطیسی دارد».

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

مکانیک کوانتوم

مکانیک کوانتوم

 امروز قصد دارم اشاره ای به مکانیک کوانتوم از کتاب " به دنبال وحدت، از فیزیک تا عرفان" از دکتر بهزاد زمانی مقدم اشاره کنم. در اینجا اشاره ای - تا حد ممکن ساده - به تاریخچه و مفهوم مکانیک کوانتوم می شود:

« اگر قطعه ای فلز را گرم کنیم، دمای این جسم قابل حس می شود و با افزایش دما جسم شروع به رنگین شدن می کند و چهره ای سرخ به خود می گیرد و پس از آن پرتقالی و سپس زرد و الی آخر رنگ های دیگر می شود. در سال 1900 میلادی ماکس پلانک فیزیکدان آلمانی اظهار داشت که مواد، گرمای جذب شده را به صورت بسته های  انرژی نوری به نام کوانتوم منتشر می کند. بر طبق این نظریه نور در بسته های ( کوانتوم های) مشخصی منتشر می شود که انرژی هر کوانتوم آن وابسته به فرکانس نور تابش شده و ثابتی به نام ثابت پلانک می باشد ( E=hv).  هرگاه بخواهیم از دنیای عادی فیزیک کلاسیک خارج شده و به دنیای غیر عادی و شگفت انگیز کوانتومی وارد شویم ناگزیر از گذر از دریچه بسیار تنگ ثابت کوانتوم هستیم.

اینشتین در سال 1905 با استفاده ازفرضیه کوانتومی پلانک توضیحی در مورد ماهیت نور ارائه داد. وی کوانتوم های نور را که طبق نظریه پلانک بسیار ریز و گسسته بودند فوتون نامید. فیزیکدانان نور را پدیده ای دو گانه( موجی- ذره ای) در نظر می گیرند. جنبه های موجی و ذره ای نور خصوصیات ذاتی تابش های الکترومغناطیسی هستند ولی هیچگاه هر دو بطور همزمان آشکار نمی شوند. هرگاه نور به شکل موج ظاهر شود، خاصیت ذره ای آن بکلی محو می شود و برعکس. پس فوتون ها موجوداتی هستند با دو جایگشت ظاهراً متفاوت موج و ذره.

عقاید فلسفی اینشتین به وی اجازه نمی داد که اصول مطرح شده در مکانیک کوانتوم را بپذیرد و معتقد بود که خداوند طاس بازی نمی کند و با اینکه بالاخره پذیرفت که اصل عدم قطعیت عاری از تضاد درونی است ولی تا پایان عمر از این اصل رضایت خاطر نداشت.

در سال 1924 لویی دوبروی شاهزاده فرانسوی طول موج الکترون را بصورت رابطه زیر نشان داد:

h/mv=h/p=λ

بر این اساس هرچه جرم و سرعت ذره بیشتر باشد، طول موج مربوط به آن ذره نیز کوتاهتر است. بنابر نظریات دوبروی ما در جهانی با ماهیت دوگانه موج- ذره زندگی می کنیم. تمام ذره ها می توانند به صورت موجی نیز ظاهر شوند و هرچه جرم ذره ها  کوچکتر باشد این خاصیت موجی بارزتر خواهد بود و هرچه جرم ذره ها بیشتر شود ( به حیطه مکانیک کلاسیک نزدیک تر شویم) خاصیت ذره ای نمایانتر می گردد.

در مکانیک نیوتونی مشخصات آینده یک ذره با توجه به موقعیت اولیه اش، اندازه حرکتش و نیروهایی که بر آن اعمال می شود کاملا قابل پیشگویی است اما مکانیک کوانتومی بیان می کند که قطعیت در پیشگویی آینده وجود ندارد چراکه اندازه گیری های ما دقت کافی را ندارند. به عبارتی آینده ناشناخته است.

براین اساس نسبت دادن یک شعاع ثابت برای مدار الکترونی در اتم هیدروژن (R= 5.3*10-11m) توصیفی دقیق از مدار حرکت الکترون درون اتم هیدروژه نخواهد بود. چرا که الکترون دقیقا به شکل ذره ای نیست که روی مدار مشخصی با شعاع R حرکت کند بلکه الکترون به صورت امواجی اطراف هسته را پوشانده است و می تواند در مدارهایی با شعاع کمتر و یا بیشتر از R دوران کند و تنها می توان گفت احتمال اینکه در شعاع R حرکت کند بیشتر است.

با تعمقی  بیشتر در مکانیک کوانتوم می توان گفت که مکانیک کلاسیک در واقع تفسیری تقریبی از مکانیک کوانتوم است و حوزه عملکرد قوانین فیزیک کلاسیک جهان ماکروسکوپی است. روابط فیزیک کلاسیک محدود به سرعت هایی خیلی کمتر از سرعت نور و جرم هایی بسیار بیشتر از جرم اتم است. همچنین نسبیت با سرعت های بسیار زیاد و مقیاس های بزرگ کیهانی سروکار دارد و مکانیک کوانتومی با سرعت های بسیار کمتر از سرعت نور و جهان بسیار خرد اتمی

اصل عدم قطعیت:

در سال 1927 هایزنبرگ حدس زد که دو مفهوم ذره و موج را که در ابعاد اتمی به خوبی صادق اند را نمی توان به طور همزمان بکار برد و اگر خطای اندازه گیری مکان را با Δx و خطای اندازه گیری اندازه حرکت را با Δp نشان دهیم آنگاه حاصلظرب این دو خطا همیشه بزرگتر از ثابت پلانک خواهد بود. یعنی حتی خطاهای اندازه گیری انسانی و ابزار آلات را هم به صفر برسانیم باز هم این حاصلضرب هیچگاه کوچکتر از ثابت پلانک نخواهد بود پس اگر با تمرکز بر یک بعد دقت اندازه گیری در آن را بالا ببریم آنگاه از جنبه دیگر غافل شده ایم و خطای اندازه گیری آن جنبه دیگر افزایش یافته است. این یک محدودیت طبیعی است که خطای اندازه گیری جنبه های موجی - ذره ای هیچگاه صفر نخواهد شد همانگونه که هیچگاه به سرعت نور نخواهیم رسید، هیچگاه بازده ماشینی صد درصد نخواهد شد، هیچگاه نمی توانیم موی سر خود را گرفته و خود را از روی زمین بلند کنیم و بسیاری محدودیت های دیگر.

تاثیر مشاهده و اندازه گیری بر یک پدیده

در فیزیک کلاسیک جهان به شکل ماشینی در نظر گرفته می شود که به حضور ناظر وابستگی ندارد یعنی مشاهده و پدیده را دو امر مجزا از هم می داند اما در جهان های زیر اتمی و فیزیک کوانتوم ناظر بخشی از جهان است بگونه ای که مشاهده و اندازه گیری اش پدیده ای را تغییر می دهد و یا حتی ایجاد می کند.

یک سوال فلسفی قدیمی وجود دارد که می گوید اگر در جنگلی که هیچ شخصی وجود ندارد درختی بیافتد آیا صدایی تولید می شود؟ بنا بر فیزیک کلاسیک یک واقعه مستقل از ناظر و مشاهده است بنابراین پاسخ مثبت است و صدا تولید می شود. اما بنا بر مکانیک کوانتوم پاسخی منفی خواهیم داشت چرا که در مکانیک کوانتوم معتقدیم پدیده بدون مشاهده و اندازه گیری وجود ندارد بنابراین صدایی تولید نمی شود.

نیمه عمر تمام مواد رادیواکتیو مشخص است و بنابراین می توان گفت که مثلا یک کیلوگرم از رادیوم چند سال طول می کشد تا تماماً به مواد سبکتر تجزیه شود اما در مورد یک اتم خاص در آن ماده نمی توان نظری داد شاید یک ثانیه بعد و شاید یک سال دیگر.

مثالی دیگر: یک داوطلب کنکور را نخواهیم دانست که در آزمون سالیانه کنکور چگونه عملکردی داشته است اما به کمک علم احتمالات می توان عملکرد کل داوطلبان را با دقت بالایی پیش بینی کرد.

شرودینگر  دانشمند اتریشی در سال 1935 از این عدم قطعیت در طرح معمایی موسوم به گربه شرودینگر استفاده کرد: جعبه ای در بسته را در نظر بگیرید که درون آن یک گربه و یک بطری گاز سمی وجود دارد و شمارنده ای روی یک اتم خاص رادیوم متمرکز شده است که در صورت تجزیه شدن آن فرمانی صادر می کند و بطری می ترکد و گربه خفه می شود. اما طبق آنچه گفته شد نمی توان پیش بینی کرد که چه وقت اتم تجزیه می شود, یک ثانیه بعد یا سال دیگر. در نتیجه گربه به احتمال 50 درصد مرده و 50 درصد زنده است و مادامی که در جعبه باز نشود نمی توان نظری در مورد زنده بودن گربه داد. مکانیک کوانتوم بیان می کند که تنها، مشاهده تکلیف گربه را مشخص می کند و آن را از حالت شبح گونه ی مرده- زنده بیرون می آورد.

ماهیت نور نیز با توجه به وسیله اندازه گیری مشخص می شود که موجی است یا ذره ای و هر دو حالت ممکن است.

جهان های موازی:

اگر در جعبه را باز کردیم و گربه را زنده یافتیم چه بر سر گربه مرده آمده است. یک پاسخ ممکن این است که در لحظه مشاهده هر دو حالت رخ می دهد بدین گونه که جهان و ناظر به دو ناظر و جهان تقسیم می شوند و هر ناظر در جهان خود یکی از حالات گربه را مشاهده می کنند. این دو جهان مستقل از یکدیگر و به موازات هم ادامه دارند. در یک جهان ناظری با گربه زنده و در جهان دیگری ناظر با گربه مرده مواجه می شود.

نظریه جهان های موازی اول بار توسط hug evert در سال 1957 مطرح شد. بر طبق این نظر تمام حالات ممکن اتفاق می افتند ولی در جهان های موازی و غیر قابل دسترس. ارتباط با جهان های موازی تنها در یک صورت ممکن است و آن نیز برگشت زمان به عقب. شاید هم یک پل ارتباطی بین این جهان های موازی، رویاهای انسان باشد.

پاد ذره و پاد ماده:

در سال 1930فیزیکدان جوانی به نام دیراک با خلق معادله ای پیوندی بین مکانیک کوانتوم و نسبیت ایجاد کرد. از دستاوردهای وی تعریف دو جهان مثبت و منفی بود. جهانی که ما در آن هستیم , با قوانین مخصوص به خود را جهان مثبت نامید و جهان دیگر را جهان منفی. در جهان منفی انرژی یک ذره منفی است و اگر نیرویی به آن وارد شود در خلاف جهت نیرو به حرکت در خواهد آمد. قوانین حاکم بر جهان منفی کاملاً متضاد جهان مثبت است. الکترون در جهان ما بار منفی و انرژی مثبت دارد در حالی که در جهان منفی کاملاً برعکس است. مطابق هر ذره ای در این جهان ذره ای متناظر در جهان منفی وجود دارد که پاد ذره نامیده می شود. ذرات و پاد ذرات بلافاصله پس از ملاقات با هم جرقه ای تولید کرده و از بین می روند.

هایزنبرگ که به شدت تحت تاثیر نتایج معادلات دیراک قرار گرفته بود بیان داشت:" من واقعاً فکر می کنم که قاطع ترین کشف در ارتباط با خواص و طبیعت ذرات ابتدایی کشف ذرات پادماده توسط دیراک باشد".

مطابق نظریه میدان کوانتوم، اجسام به طور معمول دارای تعداد مساوی از بارهای مثبت و منفی هستند بنابراین نیروهای الکترومغناطیسی جاذبه و دافعه بین آنها همدیگر را خنثی نموده و می توان گفت نیروی الکترومغناطیسی خالص در اجسام وجود ندارد، مگر اینکه تعادل این بارها را به هم بزنیم. در حالتی که ذره باردار ساکنی( الکترون ساکن) داشته باشیم، در اطراف آن میدان الکتریکی وجود دارد. اگر این ذره با سرعت ثابتی حرکت کند( مانند جریان الکترون ها در یک سیم) آنگاه میدان مغناطیسی ظاهر خواهد شد و در حالتی که این ذرات به طور شتابدار حرکت کنند ، میدان الکترومغناطیسی نمایان خواهد شد.»

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

نسبیت عام و خاص

امروز قصد دارم به بخشی دیگر از کتاب " به دنبال وحدت، از فیزیک تا عرفان" اشاره کنم و تعریفی از نسبیت عام و نسبیت خاص از دید نویسنده را بیان کنم:

« نسبیت خاص

در سال 1900 آلبرت اینشتین جوان خسته و نا امید از بیکاری خویش سعی در گذران امور بصورت معلم نیمه وقت داشت. تا اینکه در سال 1902 توانست در اداره ثبت اختراعات سوئیس مشغول به کار شد. اینشتین از معادلات ماکسول دریافت که سرعت نور بایستی برای هر ناظر با هر سرعتی، ثابت باشد.

در سال 1967 جیمز کلرک ماکسول به رابطه ای مهم که بیانگر ارتباطی مابین خواص الکتریسیته, مغناطیسی و اپتیک بود دست یافت:

این معادله یکی از مهمترین کشفیات قرن نوزدهم نام گرفت. اینشتین  در اهمیت معادلات ماکسول گفته است:" نظریه نسبیت خاص پیدایش خود را مدیون معادلات ماکسول است".

اینشتین  نظریه نسبیت خود را بر دو اصل ینا نهاد: اصل اول اینکه قوانین فیزیک در کلیه دستگاه های لخت( دستگاه های مرجعی که با سرعت ثابت نسبت به هم حرکت می کنند) یکسان است و اصل دوم اینکه سرعت نور در خلا مقدار ثابت 300000 km/h و مستقل از هر ناظر لخت است.

یکی از پیامدهای نظریه نسبیت این بود که یک قطعه سنگ در شرایط خاص می تواند طبق رابطه E=mc2 منبع بیکرانی از انرژی را در اختیار ما قرار دهد.

به طور کلی در فیزیک کلاسیک ما محدود به انرژی و سرعت های کم هستیم اما اگر سرعت اجسامی که در اطراف ما هستند از 100,000 km/h بیشتر باشد آنگاه هیچیک از قوانین فیزیک کلاسیک کارایی نخواهند داشت. در این حالت قوانین فیزیک نسبیت هستند که حکم فرما خواهند بود. هرچه این سرعت بیشتر باشد آهنگ گذر زمان کندتر خواهد بود و اگر این سرعت به سرعت نور برسد( که برای هیچ جسمی امکان پذیر نیست) آنگاه زمان متوقف می شود. پس برای فوتون ها گذر زمان معنی و مفهومی ندارد.

حرکت نه تنها بر آهنگ گذر زمان اثر می گذارد بلکه بر فضا هم اثر کرده و آن را فشرده می کند و تمام طول های هم جهت با حرکت را فشرده می کند. این مطلب ارتباطی به خطای دید ناظر ندارد و حرکت واقعا فضا را منقبض می کند. بنابراین حداکثر طول یک میله در حالتی است که آن میله نسبت به ناظر ساکن باشد.

نسبیت عام

در نظر بگیرید که خورشید ناگهان ناپدید شود چه اتفاقی خواهد افتاد؟ از نظر فیزیک نیوتونی با ناپدید شدن ناگهانی خورشید، نیروی جاذبه آن نیز ناگهان ناپدید می شود و زمین نیز بلافاصاله از مدار گردش خود خارج می شود. این پاسخ برای اینشتین قابل قبول نبود، چرا که هیچ چیز قادر به حرکتی سریعتر از نور خورشید نیست. بنابراین حداقل هشت دقیقه طول خواهد کشید تا کره زمین از مدارش خارج شود( مدت زمانی که طول می کشد تا نور فاصله زمین تا خورشید را طی کند). راه حل اینشتین برای این سوال ارائه نظریه نسبیت عام در سال 1915 بود.

فرض کنید چندین نفر چادری را از چند طرف بکشند تا سطحی صاف ایجاد شود. حال اگر گلوله سنگینی را درون چادر قرار دهیم، طبعاً چادر اندکی فرو خواهد رفت. در این حالت اگر تیله کوچکی را بر لبه چادر قرار دهیم تیله به سمت گلوله بزرگ سرازیر خواهد شد و اگر تیله بجای رها شدن با سرعت ثابتی در امتداد حاشیه پرتاب شود آنگاه تیله در مداری دایره ای به دور گلوله به گردش در خواهد آمد.

نسبیت عام

در این فرض گلوله یعنی خورشید و تیله یعنی زمین و چادر همان فضا- زمانی است که در اثر وجود جرم انحنا یافته است. وجود ماده- انرژی سبب خمشی در فضا- زمان می شود که همان جاذبه است. اگر گلوله ناگهان از مرکز چادر برداشته شود، چادر به بالا جهش می کند. این جهش همچون موجی در سطح چادر منتشر و پس از کسری از ثانیه به تیله منتقل می شود. در صورتی که خورشید به صورت ناگهانی ناپدید شود، امواج غیر مادی (الکترومغناطیسی) با سرعت نور در فضا- زمان حرکت کرده و تقریباً پس از 8 دقیقه به زمین رسیده و آن را از مدارش خارج می کند. بر اساس نظریه نسبیت عام علاوه بر سرعت که باعث می شود آهنگ گذر زمان کندتر شده و طولها کوچکتر شوند( همانگونه که در نسبیت خاص مطرح شد) فاصله از مرکز گرانش نیز همین اثر را دارد. بطوری که هرچه به مرکز گرانش نزدیکتر شویم آهنگ گذر زمان کندتر و طول ها کشیده تر می شوند. یعنی ساعتی که در ارتفاع بالاتری قرار دارد به علت کمتر بودن نیروی جاذبه تندتر کار می کند. به عنوان مثال افرادی که در برج های بلند زندگی می کنند زودتر از افراد دیگر پیر می شوند!! ( البته چون این ارتفاع از زمین بسیار ناچیز است، کاهش عمر آنها نیز در حد چند میلیونیوم ثانیه است).

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

به دنبال وحدت

 

اخیراً کتابی با عنوان « به دنبال وحدت، از فیزیک تا عرفان» که از دوستی عزیز هدیه گرفته بودم، مطالعه کردم. کتابی به غایت زیبا که به سیر تکامل علم فیزیک از دوران باستان تا معاصر با زبانی ساده و گیرا می پردازد. کتاب اثری از دکتر بهزاد زمانی مقدم و انتشارات اطلاعات است. در ادامه به بخش هایی از این کتاب اشاره می کنم:

« بابلیان و ایرانیان خدای خود را در آسمانها می جستند و به این دلیل سعی در شناخت آسمان و حتی رسیدن به آن را داشتند. اما خدایان یونانیان قابل دسترس در سطح زمین مثلا ارتفاعات قله المپوس بودند. بنابراین توجه آنها به وقایع زمینی بیشتر از اقوام دیگر بوده است. برای مثال منشاء علم مغناطیس را زمانی دانسته اند که چوپانی یونانی به اسم ماگنتس متوجه شد که نوک عصایش هنگام نزدیک شدن به قطعه سنگ معدنی که در مسیر هر روزه اش بود، جذب می شود.

در زبان یونانی «فیلو» یعنی عشق و «سوفس» یعنی خرد و بنابراین فیلوسوفس به معنی دوستدار و عاشق خرد است.

مستندترین تاریخی را که می توان برای شکل گیری فیزیک نام برد, قرن ششم پیش از میلاد است. فیثاغورس در این ایام می زیسته و معتقد به نظم جهانی بوده است که اعداد بر آن حاکم اند.

پس از فیثاغورس می توان به نظریه پرداز بزرگی به نام دموکریتوس - 470 پیش از میلاد- اشاره کرد که نظریه مهمش- تعبیری از اتم- توسط بزرگان پس از خودش به مدت دو هزار سال مدفون ماند.

هنگامی که دموکریتوس از دنیا رفت ارسطوی جوان فقط چهارده سال داشت. ارسطو بعدها معلم اسکندر مقدونی شد و مورد حمایت وی قرار داشت و بنابراین عموم مردم برای نظریاتش احترام فراوانی قائل بودند. با اینکه ارسطو در توسعه علم تاثیر بسزایی داشت ولی در نظریه های فیزیکی اش اندیشه انسانی را به مدت دو هزار سال عقب انداخت. نقطه ضعف ارسطو تمایل نداشتن به ریاضیات بود. وی هرگونه تحقیق و تجربه ای را درباره طبیعت و جنس چیزها غیر ضروری می دانست. ارسطو معتقد به زمین مرکزی بود. در اواخر قرون وسطی اندیشه های ارسطو چنان غالب شده بود که اشاره به نام وی بدون کلمه «فیلسوف» میسر نبود.

از جمله اولین کسانی که در شکستن سد افکار ارسطویی- کلیسایی پرچمدار شد کوپرنیک لهستانی(1473-1543) بود. وی در کتابش اشاره به مرکزیت خورشید کرد ولی برای اینکه مورد تکفیر کلیسا قرار نگیرد در مقدمه کتابش ذکر کرد این صرفا یک فرضیه  است که در آن جنبه تمرین ریاضی پررنگتر است.

تقریبا در اواسط قرن هفدهم جنبشی با عنوان علوم تجربی برپا شد که عرصه را بر فلسفه طبیعی باستان تنگ کرد و تاکیدش بر تجربه و ریاضی بود نه بر تفکر انتزاعی و خیال پردازی ساده.

کسی که شاید بتوان گفت پایه گذار فیزیک کلاسیک شد کسی نیود جز ایزاک نیوتن که در سال 1642 در انگلستان متولد شد. نیوتن در سال های اولیه زندگی اش نشانه ای از نبوغ در وی مشاهده نمی شد. وی مرد خوش سلوکی نبود و غالب اوقات ظاهری ژولیده داشت و آدمی فراموشکار و بی توجه به مسایل پیرامونش بود و اغلب با همکاران دانشگاهی خود در مناقشه بود و بیشتر اکتشافات خود را پنهان می کرد. نیوتن با ابداع حساب دیفرانسیل- که خود انقلابی در ریاضیات بود- ، قانون گرانش عمومی و همچنین ارائه سه قانون مهم در مکانیک، چهره فیزیک را دگرگون کرد و این تحول به اندازه ای بارز بود که از آن پس علم فیزیک به فیزیک نیوتونی معروف شد. در باب ماهیت نور برخلاف هویگنس اعتقادی به موجی بودن آن نداشت و آن را متشکل از ذرات مادی بسیار ریز می  پنداشت. تا اوایل قرن نوزدهم فیزیک نیوتونی بدون هیچ مرزی بر تمام پدیده های طبیعی حکومت می کرد.

لاپلاس ارادت خاصی به نیوتن داشت و در مورد وی گفته که « کشف نیوتن بهترین و بالاترین فراورده هوش و ادراک بشری است». تحسین ریاضیدان مشهور دیگری به نام لاگرانژ از این هم بالاتر رفته و گفته که « در این دنیا هیچگاه کسی قادر نخواهد بود کشفی بالاتر از کار علمی نیوتن انجام دهد و نیوتن خوشبخت ترین فرد روی زمین است».

بر اساس نظریه نیوتن می توان سرعت فرار از زمین( سرعتی که جسم از کمند جاذبه زمین رها شده و جو زمین را ترک می کند) را دقیقاً محاسبه کرد. این سرعت در روی زمین برابر 11.2 km/s است. در سال 1796 لاپلاس به کمک اصول ریاضی و اصول نیوتونی وجود سیاهچاله ها را پیش بینی کرد. در حقیقت لاپلاس اولین کسی بود که پی به وجود اجسام نامرئی در آسمان برد.

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

قصد دارم به بخش دوم و پایانی کتاب جهان در پوست گردو اشاره کنم:

«مطابق نسبیت عام جهان با دما و چگالی بینهایت در مهبانگ تشکیل شده است. در یک صدم ثانیه بعد از مهبانگ دما 100 میلیارد درجه بوده است. در سه دقیقه بعدی با خنک شدن جهان تا حدود یک میلیارد درجه، پروتون ها و نوترون ها شروع به ترکیب شدن کردند تا هسته های هلیم و هیدروژن و سایر عناصر سبک تشکیل شوند. اما عناصر سنگین تری که ما از آنها ساخته شده ایم مانند کربن و اکسیژن میلیارد ها سال بعد و از سوختن هلیم در مرکز ستارگان شکل گرفته است. . در ستارگان بزرگ واکنش همجوشی اتفاق می افتد. در نتیجه این واکنش هیدروژن می سوزد به هلیوم تبدیل می شود و همچنین نور به فضا تابانده می شود. حرارت تولید شده از این فرآیند فشاری تولید می کند که از ستاره در مقابل جاذبه خودش محافظت می کند. سوخت هیدروژن ستارگان سرانجام بعد از مدتی- چند صد میلیون سال بعد- به اتمام می رسد و آنها با بحران مواجه می شوند. این ستارگان می توانند هلیوم را بسوزانند و به عناصر سنگین تری مانند اکسیژن و کربن تبدیل شوند ولی این واکنش ها انرژی زیادی را تولید نمی کند. بنایراین فشار حرارتی که از آنها در مقابل جاذبه محافظت می کرد از بین می رود و در نتیجه به تدریج کوچک می شوند. پس آنها مچاله شده و اندازه شان به صفر و چگالی شان به بی نهایت میل می کند.

اولین بحث در مورد سیاه چاله ها در سال 1783 توسط جان میچل چنین مطرح شد: اگر ذره ای مانند گلوله توپ را رو به بالا پرتاب کنیم جاذبه زمین صعود آن را بعد از مدتی متوقف کرده و سرانجام باعث سقوط گلوله می گردد. اما اگر سرعت اولیه پرتاب بیش از یک سرعت بحرانی به نام سرعت گریز باشد آنگاه جاذبه توانایی توقف ذره را نخواهد داشت. سرعت گریز زمین حدود 12 کیلومتر بر ثانیه است و در خورشید 618 کیلومتر بر ثانیه است. هر دوی این سرعت ها در مقایسه با سرعت نور یعنی 300 هزار کیلومتر بر ثانیه بسیار اندک هستند بنابراین نور بدون هیچ مشکلی از زمین و خورشید دور شود. اما میچل استدلال کرد که ممکن است ستارگانی بسیار بزرگتر از خورشید وجود داشته باشند که سرعت گریز آنها بیشتر از سرعت نور باشد آنگاه  نور قدرت خروج از این ستارگان را نخواهد داشت. زیرا جاذبه این ستارگان، اجازه خروج نور را نمی دهد. میچل این ستاره ها را ستاره های تاریک خواند و اکنون ما آنها را سیاهچاله می نامیم. البته اینشتین به وجود سیاه چاله ها اعتقادی نداشت.

اصطلاح سیاه چاله نخستین بار از سوی فیزیکدان آمریکایی جان آرچیبالد ویلر (1911-2008) پیشنهاد شد حال سوال این است که اگر نوری از سیاه چاله خارج نمی شود چگونه می توان پی به وجود آنها برد. پاسخ این است که سیاه چاله هنوز بر اجسام پیرامونی گرانش جاذبه ای اعمال می کند. بنابراین یکی از راه های جستجوی سیاه چاله جستجوی ماده ای است که به دور شی عظیم و فشرده شده ای که قابل رویت نیست می چرخد.

سفر در زمان

 فیزیک دانان باید بتوانند بدون آنکه مورد تمسخر قرار  گیرند آزادانه در مورد سفر در زمان بحث کنند. حتی اگر مشخص شود سفر در زمان ناممکن است درک علت ناممکنی آن بسیار مهم است. کیپ تورن برنده جایزه نوبل فیزیک- اولین دانشمند واقعی است که این شهامت را داشت که در مورد سفر در زمان به منزله امکانی عملی بحث کند.

برای ساخت ماشین زمان متناهی باید انرژی منفی داشته باشیم. در نظریه کلاسیک چگالی انرژی همواره مثبت است. بنابراین امکان سفر در زمان غیر ممکن است ولی در  نظریه کوانتوم سفر در زمان در مقیاس میکروسکوپی ممکن است اما این کار برای اهداف علمی تخیلی فایده چندانی ندارد.

کورت گودل (1906-1978) ریاضی دان برجسته اتریشی و پایه گذار قضیه ناتمامی گودل نشان داد که مسائلی وجود دارندکه با هیج مجموعه ای از قوانین قابل حل نیستند. قضیه گودل محدویت های بنیادینی بر ریاضیات اعمال کرد و ضربه ای هولناک بر جامعه علمی وارد کرد  زیرا این باور متداول که ریاضیات نظامی منسجم و کامل است که بر پایه بنیاد منطقی واحدی بنا شده است را از میان برد. به عقیده هاووکینگ از قضیه گودل می توان دریافت که حتی پیچیده ترین قضایای فیزیک ناکامل هستند. 

در هیچ زمانی در حدود ده هزار سالی که از آخرین عصر یخبندان می گذرد، نوع بشر در چنین وضعیتی از دانش پایدار نبوده است. رشد جمعیت جهان به عنوان معیاری از توانایی فناورانه در کنار مصرف الکتریسیته و مقالات علمی می باشد. نرخ رشد جمعیت حدود 9/1 درصد می باشد یعنی هر چهل سال جمعیت جهان دو برابر می شود. اگر رشد جمعیت و مصرف الکتریسیته با نرخ فعلی ادامه یابد، تا سال 2600 مردم جهان تنها می توانند بصورت ایستاده کنار هم روی زمین جا شوند و میزان مصرف الکتریسیته به قدری خواهد بود که زمین از گرما سرخ می شود.

مسلم است که نرخ رشد فعلی جمعیت تا ابد نمی تواند ادامه یابد. پس چه رخ خواهد داد؟ یکی از احتمالات این است که فاجعه ای مانند جنگ هسته ای به کلی ما را نابود خواهد کرد. گفتاری طنز وجود دارد که دلیل اینکه فرازمینی ها با ما تماس نگرفته اند این است که وقتی تمدنی به سطح توسعه ی ما برسد، ناپایدار می شود و با دستان خودش نابود می شود.

هر نوع حیات بیگانه ای احتمالا در مرحله ای بسیار ابتدایی تر یا بسیار پیشرفته تر خواهد بود. همچنین شاید نژادی پیشرفته در خارج از زمین وجود داشته باشد که از وجود ما آگاه است ولی ما را بسیار پست می داند که لایق توجه باشیم. آیا هیچ یک از ما به حشرات یا کرم های خاکی که زیر پای ما له می شوند توجه کرده ایم. یک توضیح منطقی این است که احتمال ایجاد حیات در سیارات دیگر یا ایجاد آن به شکلی هوشمند بسیار اندک است.

بسیاری از مردم- همچون من- معتقد به ممنوعیت مهندسی ژنتیک انسان ها هستند، اما به احتمال زیاد نمی توانیم مانع از آن شویم. سرانجام کسی در جایی انسان های پیشرفته طراحی خواهد کرد مگر آنکه نظم جهانی استبدادی بر ما حاکم شود. بدیهی است که خلق انسان های پیشرفته برای انسان های غیر پیشرفته مشکلات اجتماعی سیاسی زیادی ایجاد خواهد کرد. اگر نوع بشر بخواهد با دنیای اطرافش که روز به روز پیچیده تر می شود مقابله کند و با چالش های جدیدی مانند سفر فضایی مواجه شود باید به نوعی کیفیات ذهنی و فیزیکی اش را بهبود بخشد. به علاوه اگر قرار باشد سیستم های زیستی از سیستم های الکترونیکی پیشی گیرند- طبق قانون مور هر 18 ماه سرعت و پیچیدگی کامپیوترها دو برابر می شود-  انسان باید بتواند پیچیدگی اش را افزایش دهد. احتمالا لازمه سفر در فضا و رفتن به ورای منظومه شمسی، یا انسان های مهندسی ژنتیکی اند و یا کاوشگرهای بدون سرنشینی که با کامپیوتر کنترل می شوند.

از نظر زیستی حد هوش انسان با اندازه مغز وی که از مجرای زایمان عبور می کند, تعیین می شود. اما من انتظار دارم که در بازه صد سال آینده بتوانیم بچه ها را در خارج از بدن انسان پرورش دهیم تا این محدودیت از میان برود. بنابراین پرورش جنین انسان خارج از بدن انسان مغز بزرگتر و هوش بیشتر را ممکن می سازد.

مشخص نیست که هوش ارزش چندانی برای بقا داشته باشد و اگر این هوش موجب شود که جنگ هسته ای راه بیاندازیم و از صحنه روزگار محو شویم باکتری ها( ی بدون هوش ) پس از ما به حیات خود ادامه می دهند. بنابراین در هنگام کاوش کهکشان ممکن است اشکال بدوی حیات را بیابیم، ولی به احتمال زیاد موجوداتی شبیه به خودمان را نخواهیم یافت.»

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

کتاب جهان در پوست گردو از دانشمند معاصر استیون هاووکینگ (1942-2018) کتابی است که در سال 2001 منتشر شده است و در سال 2002 هم جایزه اونتیس برای کتاب های علمی را برده است و کتابی است که در ادامه کتاب پرفروش تاریخچه مختصر زمان ( که به مدت چهار سال در صدر کتاب های پرفروش روزنامه ساندی تایمز لندن قرار داشت) نگارش شده است. در این کتاب هاووکینگ سعی می کند که مفاهیم نوین فیزیک و کیهان شناسی را در قالبی تا حدی ساده و عامه فهم و بدور از فرمول های پیچیده شرح دهد. من کتاب را با ترجمه خانم ماندانا مظاهری و انتشارات ندای معاصر مطالعه کردم. کتابی با ترجمه ای متوسط به بالا و کیفیت نشر بسیار ضعیف!! متاسفم که تا این حد صریح در مورد ناشر می نویسم ولی در عجبم که چطور کتابی تا این حد بی کیفیت اجازه نشر می گیرد. آیا نظارتی بر روی کتاب های منتشر شده در بازار وجود ندارد. به عنوان چند نمونه از ضعف ناشر می توانم اشاره کنم به اینکه

  1.  ناگهان رشته کلام گسسته می شد و ادامه مطلب را با جستجو در چند سطر بعد یا حتی صفحه بعد می یافتم.
  2. توضیحاتی که برای شکل ها نوشته شده هیج تفاوتی در فونت و سایز فونت با متن نداشت و می بایست حدس زد که نوشته آیا مربوط به شکل است یا متن اصلی
  3. در متن اشاره به رنگ های شکل ها می شود در حالی که شکل ها به صورت سیاه سفید چاپ شده اند!
  4. و چند مورد کوچتر که از اشاره به آنها خودداری می کنم.

 ولی مجددا باید اشاره کنم که سوای این مشکلات خود متن کتاب بسیار جذاب بود و مطالب آموزنده فراوانی در کتاب وجود داشت.

عنوان کتاب از نوشته ای از شکسپیر در نمایشنامه هملت اخذ شده است که می گوید« من می توانم در پوست گردویی محصور باشم و خودم را پادشاه جهان بی کران بدانم». هاووکینگ اشاره می کند که ممکن است منظور هملت این باشد که اگرچه ما انسان ها به لحاظ فیزیکی بسیار محدودیم، اما ذهن ما آزاد است تا کل جهان را بکاود و شجاعانه پیش رود.

حال در ادامه اشاره به برخی مطالب کتاب می کنم.

«آلبرت اینشتین کودکی نابغه نبود اما به نظر می رسد ادعاهای مطرح شده در این مورد که وی در مدرسه شاگردی ضعیف بوده است، اغراق آمیز باشند. ماهیت جدل آفرین و نفرت وی از قدرت موجب شد که نزد استادانش- در دانشگاهی که فارغ التحصیل شده بود- هیچ گونه محبوبیتی نداشته باشد و هیچ یک از آنها وی را برای پست دستیاری که مسیری عادی برای حرفه دانشگاهی بود انتخاب نکردند.

در اواخر قرن 19 دانشمندان معتقد بودند که به توصیف کامل جهان نزدیک شده اند. آنها تصور می کردند که جهان با ماده ای به نام اتر پر شده است. پرتوهای نور و سیگنال های رادیویی امواجی هستند که در این اتر حرکت می کنند.

اینشتین معتقد بود که قوانین طبیعت باید برای همه ناظرانی که حرکتی آزادانه دارند یکسان به نظر برسد و این بنیادی برای نظریه نسبیت شد یعنی تنها حرکت نسبی مهم است.

برخی اینشتین را مسبب بمباران اتمی ژاپن می دانند، اما این امر مانند این است که نیوتن را مسبب سقوط هواپیماها بدانیم چراکه او جاذبه زمین را کشف کرده است. اینشتین شخصا در پروژه منهتن شرکت نکرد و از بمباران هیروشیما و ناکازاکی دچار وحشت شد. پس از جنگ جهانی دوم اینشتین متفقین را ترغیب کرد که بمب اتمب را کنترل کنند. در سال1948 ریاست جمهوری اسرائیل به وی پیشنهاد شد ولی وی آن را نپذیرفت. او زمانی گفته بود سیاست گذراست ولی معادلات تا ابد برجای می مانند.

رابطه میان جرم و انرژی، یکی از پیامدهای مهم نظریه نسبیت است. فرضیه اینشتین مبنی بر اینکه سرعت نور باید برای همه یکسان به نظر برسد حاکی از این است که هیچ چیز نمی تواند سریعتر از نور حرکت کند. هنگام به کار گیری انرژی برای شتاب بخشیدن به هر چیزی جرم آن افزایش می یابد و شتاب دهی بیشتر به آن دشوارتر می گردد. شتاب دادن به یک ذره تا حد سرعت نور غیر ممکن است زیرا انرژی لازم برای این کار بی نهایت است.

جهان درحال انبساط است و فاصله میان دوکهکشان با گذر زمان افزایش می یابد و هرچه کهکشانی از ما دورتر باشد با سرعت بیشتری از ما دور می شود. ادوین هابل  در سال 1920 نشان داد که همه کهکشان ها با سرعت V  که با فاصله آنها از زمین(R) متناسب است از ما دور می شوند.

V=H*R      در این رابطه H   ثابت هابل است.

اگر کهکشان ها از هم دور می شوند پس باید در گذشته به هم نزدیک بوده باشند. با استفاده از سرعت گسترش کنونی جهان می توانیم تخمین بزنیم که آنها 10 یا 15 میلیارد سال پیش به هم بسیار نزدیک بوده باشند و بصورت نقطه ای با چگالی بینهایت بوده باشند.

ما نشان دادیم که نسبیت عام پیش بینی می کند زمان درون سیاه چاله ها به پایان می رسد اما آغاز و پایان زمان مکان هایی خواهند بود که معادلات نسبیت عام در آنها قابل تعریف نیستند. به همین دلیل است که این نظریه نمی تواند پیش بینی کند که ماحصل مهبانگ چه خواهد بود. دلیل آنکه نسبیت عام در هنگام مهبانگ بی فایده است این است که با نظریه کوانتوم سازگار نیست.

در سال 1900 مکس پلانک در برلین کشف کرد که تشعشع حاصل از جسمی که در اثر داغی سرخ شده است تنها در صورتی قابل توصیف است که نور به صورت بسته هایی به نام کوانتوم ساتع یا جذب شود. این فرضیه تا سال 1920 ناشناخته بود و در این زمان فیزیکدان آلمانی ورنر هایزنبرگ اصل مشهور عدم قطعیت را بنا نهاد. او پی برد که فرضیه پلانک نشان می دهد هرقدر مکان ذره دقیق تر مشخص شود به همان نسبت از دقت تعیین سرعت آن کاسته می شود. او نشان داد عدم قطعیت مکان ذره ضرب در عدم قطعیت اندازه حرکت آن باید همواره از ثابت پلانک بزرگتر باشد.

 اینشتین هرگز بطور کامل نظریه کوانتوم را نپذیرفت. او در جمله معروفی گفته است که خدا تاس بازی نمی کند. اما اغلب دانشمندان این نظریه را پذیرفته اند. چراکه طیف وسیعی از پدیده هایی را که تا پیش از آن توضیحی برای آن نداشتند، توصیف کرد. این قوانین مبنای پیشرفت های مدرن در شیمی، زیست شناسی مولکولی و الکترونیک بود.

نسبیت عام بعد زمان را با سه بعد دیگر فضا ترکیب می کند تا فضا زمان را بسازد. این نظریه بیان می کند که توزیع انرژی و ماده در جهان، در فضا زمان انحنا ایجاد می کند و آن را منحرف می سازد - تاثیر جاذبه منظور می گردد- و به همین دلیل فضا زمان مسطح نیست. در نظریه نیوتن که زمان مستقل از هرچیز دیگری موجود است می توان سوال کرد که خداوند پیش از خلق جهان چه می کرد؟ اما در نسبیت عام فضا و زمان مستقل از یکدیگر نیستند و بنابراین اگر زمان بدینگونه در درون جهان تعریف شود باید مقداری کمینه یا بیشینه- یعنی آغاز و پایان- داشته باشد. و در نتیجه دیگر معنی ندارد که سوال کنیم پیش از آغاز و یا پس از پایان چه رخ داده است زیرا این زمان ها تعریف ناپذیرند.

بسیاری از فیزیکدانان از نتیجه ما دلخور شدند، ولی رهبران مذهبی جهان از آن خرسند شدند زیرا شواهد علمی خلقت را بدست آورده بودند. ما با رد فرض ضمنی کانت مبنی بر اینکه زمان معنایی مستقل از جهان دارد اثبات کردیم در مدل ریاضی نسبیت عام آغاز زمان باید در مهبانگ باشد و با استدلال هایی مشابه پایان زمان هنگامی است که ستاره ها یا کهکشان ها پس از پایان انرژی سوخت هسته ای خود تحت جاذبه خود مچاله شده و سیاهچاله ها را تشکیل دهند.»

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

طوری زندگی کن انگار فقط یک روز دیگر زنده ای

مدت ها بود که از کتاب هنر شفاف اندیشیدن مطلبی نگذاشته بودم امروز می خوام به یک خطای شناختی به نام خطای کاهش اغراق آمیز از فصل 51 کتاب اشاره ای کنم.

احتمالا بسیاری از ما شنیده ایم که می گویند "طوری زندگی کن انگار فقط یک روز دیگر زنده ای" معنای این جمله ذاتاً باشکوه است چراکه بیانگر اشتیاق و میل شدید به لذت بردن از لحظه هاست. ما ارزش بیش از حدی به لذت بردن از لحضات داریم ولی این شیوه ی هوشمندانه ای برای زندگی نیست. تصور کن بخواهی عیناً از این مفهوم پیروی کنی دیگر دندانهایت را مسواک نمی زنی، موهایت را نمی شوری، خانه ات را تمیز نمی کنی، سرکار نمی روی، قبض ها را پرداخت نمی کنی و ... در زمان کوتاهی ورشکسته، بیمار و یا پشت میله های زندان خواهی بود.

به دو سوال توجه کن:

سوال یک: آیا ترجیح می دهی 1000 دلار پس از یک سال دریافت کنی یا 1100 دلار پس از یک سال و یک ماه؟ بسیاری از ما احتمالا 1100 دلار پس از 13 ماه را ترجیح می دهیم.

سوال دو: آیا ترجیح می دهی 1000 دلار اکنون دریافت کنی یا 1100 دلار پس از یک ماه؟ این بار بسیاری از ما 1000 دلار اکنون را ترجیح خواهیم داد. چرا اینگونه است در حالی که مدت انتظار برای 100 دلار اضافی در هر دو سوال یک ماه است؟ در مورد اول ما می گوییم ما  که می خواهیم یک سال صبر کنیم یک ماه هم رویش اما در مورد دوم "حالا" وارد می شود و باعث می شود که در تصمیم گیری ثبات نداشته باشیم. هرچه پاداشی سریعتر داده شود ما زودتر تسلیم می شویم. این پدیده، " کاهش اغراق آمیز"  خوانده می شود.

در دهه شصت میلادی والتر میشل آزمایشی روی کودکان انجام داده که معروف به آزمایش مارشملو است. در این آزمایش گروهی از کودکان چهار ساله یک شیرینی دریافت می کنند. آنها می توانند بلافاصله این شیرینی را بخورند و یا دو دقیقه صبر کنند و یک شیرینی دیگر دریافت کنند. عده ی کمی از کودکان منتظر ماندند تا شیرینی اضافی را بگیرند. نتیجه شگفت انگیزی که میشل از این آزمایش کسب کرد  این بود، کودکانی که دو دقیقه را صبر کردند در آینده از موقعیت شغلی مناسب تری برخوردار شدند. در واقع صبر یک نعمت است. هرچه بتوانیم بر امیال خود مسلط تر باشیم، بهتر می توانیم از این دام پرهیز کنیم. از طرفی دیگر، اگر فروشنده ی محصولی هستی امکان دستیابی آنی به محصول را به مشتریان بده. برخی افراد حاضرند پول بیشتری بدهند تا مجبور به صبر کردن نشوند.

در نهایت طوری زندگی کن انگار فقط یک روز دیگر زنده ای اما فقط یک روز در هفته!

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

می خوام برای آخر بار گریزی به کتاب خوش بینی آموخته شده از مارتین سلینگمن بزنم و چند مطلب جذاب دیگر از این کتاب را اشاره کنم:

  1. آزمایش:

در یه خانه سالمندان دو طبقه ساکنان طبقه اول در زندگی خود از کنترل بیشتری برخوردار بودند و امکان انتخاب های بیشتری داشتند. ساکنان طبقه دوم نیز از همان امکانات اضافی برخوردار بودند اما این برخورداری با خواسته یا عملکرد آنها بی ارتباط بود.

افراد طبقه ای که اختیار و کنترل داشتند، فعال تر و شادتر بودند و تعداد کمتری از این گروه در مقایسه با افراد طبقه دیگر فوت کرده بودند. این حقیقت شگفت آور به روشنی نشان می داد که اختیار و کنترل می تواند باعث تداوم زندگی شود و چه بسا درماندگی به مرگ منجر شود.

این پدیده در آزمایشگاه و تحت شرایط کنترل شده نیز بررسی شده است. سه گروه موش انتخاب شدند به گروه اول شوک ملایم گریزپذیر و به گروه دوم شوک ملایم گریزناپذیر و به گروه سوم هیچ شوکی داده نشد. اما در روز قبل از این کار چند سلول سرطانی به پهلوی هر یک از موش ها پیوند زده شد.

ظرف یک ماه 50 درصد موش هایی که سلول های سرطانی دریافت کرده بودند مردند. اما 30 درصد موش هایی که با استفاده از یک اهرم می توانستند شوک الکتریکی را قطع کنند مردند و 73 درصد موش های درمانده در این بازه زمانی مردند.

سوگواری، افسردگی  و بدبینی همه می توانند باعث کاهش فعالیت دستگاه ایمنی بدن شوند.

 

  1. میزان ابتلا به افسردگی از زمان جنگ جهانی دوم بیش از 10 برابر شده است. چرا زندگی مدرن در کشورهای توسعه یافته باعث چنین افسردگی شدیدی شده است. یک جواب می تواند اشاره به غروب جمع و طلوع فرد باشد.

طلوع فردیت: جامعه ما خوشی ها و رنج های فرد را بسیار بها داده است. اقتصاد ما نیز به گونه ای است که به آرزوهای فرد بال و پر می دهد. این خودِ گسترش یافته به همراه آزادی خطرهایی را نیز به همراه آورده است که مهمترین آنها افسردگی شدید است.

غروب جمع: انسان ها به بستری از معنا و امید نیاز دارند. در گذشته ما به بستری فراخ عادت داشتیم و در هنگامه شکست، در آن محیط تجدید قوا می کردیم. این محیط بزرگ که همان مشترکات است شامل ایمان به وطن، خدا و خانواده می باشد. همانگونه که رویدادهای سیاسی باعث کم رنگ شدن ایمان به وطن شده است، روندهای اجتماعی نیز باعث رنگ باختن مذهب و خانواده شده است. بدون ایمان به وطن، خدا و تضعیف نهاد خانواده انسان برای کسب هویت و هدف و امید به چه منبعی می تواند رجوع کند؟

باک شفلین متخصص انسان شناسی تلاش کرد در ساکنان قبیله کاکولی در گینه نو که در شرایط عصر حجر زندگی می کنند، چیزی معادل افسردگی بیابد، اما توفیقی نیافت. ارتباط متقابل میان تک تک افراد و قبیله مانع از بروز افسردگی می شد. هرگاه خوک یکی از افراد فرار کند و فرد دچار ناراحتی گردد، قبیله خوک دیگری به او می بخشد و این فقدان توسط گروه جبران می گردد و درنتیجه درماندگی به افسرگی  و فقدان به استیصال منجر نمی گردد.

  1. چگونه می توانیم عادت های قدرتمند خودخواهی را در خود و فرزندانمان بشکنیم؟ پاسخ نوعی ورزش اخلاقی است از جمله کارهای زیر:
  • پنج درصد درآمد خود را کنار گذاشته و شخصاً بین نیازمندان تقسیم کنید.
  • از بخشی از فعالیت هفتگی خود که معمولا برای رضایت شخص خود انجام می دهید از جمله صرف غذا در رستوران، رفتن به سینما و ... چشم پوشی نموده و زمانی معادل یک بعد از ظهر در هفته را اختصاص به سایرین و جامعه نمایید مانند نظافت پارک محله، کار داوطلبانه در آشپزخانه خیریه.
  • به فرزندانتان بیاموزید که یک چهارم پول خود را برای بخشش کنار بگذارند و شخصاً این کار را انجام دهند.
  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

چرا بدبینی؟

مجدداً به بخشی جذاب از کتاب خوشبینی آموخته شده از مارتین سلینگمن اشاره می کنم:

چرا تکامل امکان بقا و پیشرفت بدبینی و افسردگی را فراهم آورده است؟ اگر بدبینی ریشه افسردگی و خودکشی است و اگر به موفقیت کمتر منتهی می شود و به عملکرد ضعیف دستگاه ایمنی بدن و بیماری منجر می شود پس چرا در دوران گذشته از میان نرفته است؟ بدبینی چه نقش متعادل کننده ای برای انسان ایفا می کند؟

بدبینی می تواند از واقع گرایی که همواره بدان نیازمندیم حمایت کند. در برخی موقعیت ها مانند کابین خلبان یک هواپیمای مسافربری آنچه بدان نیاز داریم نگاه خوشبینانه نیست بلکه نگاهی است که به شکل بی رحمانه ای بدبینانه باشد. بدبینی اشتباهات ما را به هنگام خوش بینی اصلاح می کند و باعث درک درست واقعیت می شود.

دلایل زیادی وجود دارد که نشان می دهد افراد افسرده علی رغم غمگین تر بودن، عاقل ترند. افراد غیر افسرده واقعیت را به نفع خود تفسیر می کنند و افراد افسرده واقعیت را آن طور که هست درک می کنند.

شرکت ها به افراد بدبین نیز احتیاج دارند، افرادی که از واقعیت های موجود شناخت درستی داشته باشند و کاری کنند که افراد خوش بین از حقایق ناخوشایند آگاه گردند. و مدیری در راس شرکت ها لازم هست که بتواند تعادلی بین دیدگاه خوش بینانه طراحان و مصیبت نامه های حسابداران برقرار کند.

ما بطور معمول هنگامی که از خواب بیدار می شویم، بیش از ساعات دیگر شبانه روز افسرده ایم و هرچه از بامداد می گذرد، همچنان بدبین تر می شویم.

بدبینی در اشکال خفیف می تواند می تواند ما را تا حدی از ریخت و پاش های پرخطر ناشی از خوش بینی بر حذر دارد، ما را به فکر بیشتر وا می دارد و ما را از انجام اعمالی عجولانه و غیر محتاطانه محفوظ می دارد.

ما می توانیم بیاموزیم که اکثر مواقع خوش بینی را انتخاب کنیم اما به هنگام ضرورت بدبین نیز باشیم.

 

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

انواع افسردگی

قصد دارم به بخشی دیگر از کتاب خوشبینی آموخته شده از مارتین سلینگمن  که به معرفی انواع افسردگی می پردازد اشاره کنم.

سه نوع افسردگی وجود دارد:

یکی افسردگی طبیعی نام  دارد: وقتی شغل دلخواه خود را پیدا نمی کنیم، وقتی ارزش سهام ما سقوط می کند، از سوی افراد مورد علاقه خود طرد می شویم، سخنرانی های بدی ارائه می دهیم و بسیاری از دلایل مشابه احساس ناراحتی و درماندگی می کنیم و یقین پیدا می کنیم که برای تصحیح آن کاری از ما ساخته نیست در این گونه مواقع مبتلا به افسردگی طبیعی شده ایم اما پس از مدتی بنا بر یکی از رموز طبیعت به حالت عادی باز می گردیم. افسردگی طبیعی بقدری شایع است که آن را سرماخوردگی بیماریهای روانی می نامند.

دو نوع دیگر افسردگی، افسردگی تک قطبی و افسردگی دو قطبی هستند و اختلالات افسردگی خوانده می شوند. قبل از توصیف این دو نوع افسردگی لازم است در مورد نوعی از بیماری روانی به نام شیدایی توضیحی داده شود. شیدایی نوعی از بیماری است که ظاهراً دارای علایمی است که عکس افسردگی است. از جمله این علایم می توان به سرخوشی بی دلیل، خود بزرگ بینی، رفتار و گفتاری مشتاقانه و پرحرارت و عزت نفس کاذب اشاره کرد.

مبتلایان به افسردگی تک قطبی بر خلاف نوع دو قطبی هرگز دوره های شیدایی را تجربه نمی کنند دیگر تفاوت این دو نوع در این است که افسردگی دو قطبی بیش از نوع تک قطبی خصوصیت  ارثی دارد. افسردگی دو قطبی بر خلاف نوع تک قطبی و افسردگی طبیعی نوعی بیماری است که آن را اختلال جسمانی می نامند و با دارو درمان می شود.

طی قرن بیستم افسردگی بیش از ده برابر افزایش داشته است. همچنین بنابر آمارهای موجود تعداد زنان افسرده بیش از دو برابر مردان افسرده هستند. مردان بیشتر گرایش به عمل دارند تا فکر و خیال. اما زنان بیشتر تمایل دارند تا در بحر افسردگی  فرو روند و بکرار آن را حلاجی کنند و در تجزیه و تحلیل و تعیین منشاء آن بکوشند. روانشناسان این تجزیه تحلیل وسواس گونه را نشخوار ذهنی نامیده اند.

کسانی که علل موقتی را برای وقایع خوشایند در نظر می گیرند حتی در صورت موفقیت هم ممکن است ناامید شوند زیرا آن را نتیجه چیزی جز خوش شانسی نمی دانند. در مقابل کسانی که برای شکست های خود تبیینی عام دارند با ناکامی در یک زمینه، از همه چیز دست می کشند. کسانی که تبیینی خاص برای آن دارند، شاید در بخشی از زندگی خود درمانده شوند، ولی در بخش های دیگر آن مصممانه پیش می روند. پایدار دانستن علت رویدادهای ناگوار موجب درماندگی طولانی مدت می شود، در حالی که موقتی دانستن آنها به انعطاف پذیری می انجامد.

کسانی که به هنگام شکست خود را سرزنش می کنند در مقایسه با کسانی که در چنین موقعیت هایی عوامل بیرونی را دخیل می دانند عزت نفس پایینتری دارند. البته در اینجا سلینگمن اشاره می کند که هیچ معتقد نیستم که مردم باورهای خود را بطور کلی از درونی به بیرونی تغییر دهند که خود باعث از میان برداشتن مسئولیت های فردی می گردد. ولی در یک وضعیت که آن هم افسردگی است لازم است این کار صورت بگیرد.

  • مهرزاد نوشاد