مارک تواین:

فرقی میان کسی که کتاب نمی خواند با کسی که نمی تواند بخواند نیست.

مارک تواین:

فرقی میان کسی که کتاب نمی خواند با کسی که نمی تواند بخواند نیست.

۱۶ مطلب با موضوع «فلسفه» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

عرفان شرقی

امروز به آخرین قسمت از کتاب به دنبال وحدت از فیزیک تا عرفان می پردازم که متفاوت تر از سایر قسمت های کتاب است و اشاره ای به عرفان شرقی دارد:

« عرفای ایرانی پیش از اسلام در آیین مهر و یا مذهب مانی طی طریق می کردند. به روایت شاهنامه فردوسی آیین مهر کهن ترین آیین عرفانی در ایران بوده است و خیلی پیش از مذهب زرتشت و در دوران اساطیری ضحاک پدید آمده است.

از دیگر مکاتب عرفان شرقی که قدمت آن به 1500 سال پیش از میلاد می رسد هندوئیسم یا مذهب برهمایی است. یکی از طرق مهم آزاد سازی شخص از حجاب تن و الحاق به روح جهان( برهمن ) یوگاست که نوعی مراقبه محسوب می شود. در این آیین لذات نفسانی، جزیی از کلیت انسان محسوب می شوند و جلوگیری و سرکوب آن جایز نیست.

مکتب دیگری که می توان از آن یاد کرد آیین بوداست. در حدود 600 پیش از میلاد سیدارتاگوتاما( بودای مشهور ) پس از هفت سال ریاضت در جنگل زیر درخت بودهی بیدار شد( بودا: بیدار شده) و به آگاهی در تردید های خود رسید. گویند وی شاهزاده ای هندی بوده و در 29 سالگی ترک جاه و مقام نموده است و به سیر و سیاحت پرداخته است و در 40 سالگی نور حقیقت بر وی تابیده است. پس از مرگ سیدارتا آیین بودایی به دو شاخه هینایانا و ماهایانا تقسیم می شود. هینایانا که متکی بر تعالیم و رساله بوداست در تبت و نپال، چین و ژاپن گسترش می یابد. اما ماهایاما در هندوستان با مذهب برهمایی در می آمیزد. مذهبی منعطف تر است و بر این باور است روح اصول نظریه بودا مهم است و اگر در جزئیات آن تغییری حاصل شود از ارزش آن کاسته نمی شود. بودایی ها این جهان متغیر را سامسارا می نامند که به معنب پیوسته متغیر است و معتقدند که چیزی در این جهان لایق دل بستن نیست.

در طول سده ششم پیش از میلاد تفکر چینی در دو مکتب فلسفی متمایز کنفسیوسی و تائویی انتشار یافت. اصول مکتب کنفوسیوسی  مبتنی بر سازماندهی اجتماعی، معرفت علمی، وضع مقررات دقیق و سخت در آداب و معاشرت و  مراسم آبا و اجدادی بود. اما مکتب تائویی که گرایشی عرفانی داشت، در پی مشاهده طبیعت و کشف طریقت بود. بنیانگذار مکتب تائویی، لائوتزو بود که کتاب روایت قصارش، کتاب مقدس پیروان این آیین است. تائویی ها معتقدند که همه چیز به شکل گذرا در حقیقتی پیوسته و جاری (تائو) شارش دارد. چینی ها همچون ایرانیان و هندی ها بر این باور بوده اند که یک حقیقت غایی وجود دارد که بنیان تمام اجزای جهان را گذارده و آن را تائو نامیده اند. از دیدگاه چینی ها تمام تجلیات تائو از برهم کنش زوج اضداد پدید می آید. آرم باستانی چین گویای این حقیقت است. "یین" و "یانگ" که دو قطب متضاد یکدیگرند اعضای پیکری اند که در کنار هم تکمیل می شوند. یانگ به معنی نور و مظهر قدرت است و یین نمودار تاریکی و ظلمت بوده است. طب سنتی چینی هم بر پایه تعادل یین و یانگ در انسان است. هرگاه این تعادل به هم بخورد، بیماری بر بدن چیره می شود».

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

 امروز قصد دارم اشاره ای به پیدایش حیات و مفهوم میدات حیات از کتاب " به دنبال وحدت، از فیزیک تا عرفان" از دکتر بهزاد زمانی مقدم اشاره کنم. البته لازم به توضیح است که قبلا نیز اشاره ای به پیدایش حیات از دیدگاه داروین داشته ام.

زمین و پیدایش حیات:

« پیدایش منظومه خورشیدی ما به حدود پنج میلیارد سال پیش بر می گردد. خورشید که یک ستاره نسل دوم یا سوم( پس از انفجار بزرگ است) است، در اثر انفجار ستاره مادری متراکم و شعله ور شده است. پس از این شعله وری برای به تعادل رسیدن نیروی گرانش و نیروی بیرون ریزی ناشی از انفجارات هسته ای، بخشی از جرم خورشید به اطراف پراکنده شده است. این اجرام به مرور در اثر نیروی جاذبه خود فشرده تر شده و سیارات و سیارکها را در اطراف خورشید پدید آورده اند.

نخستین سلولهای حیات از اولین مواد آلی در حدود سه تا سه و نیم میلیارد سال پیش در روی زمین ایجاد شده اند. یعنی هنگامی که عمر زمین بین یک تا یک و نیم میلیارد سال بوده است. کشت این مولوکول های آلی در داخل اقیانوس ها، مرداب ها و به خصوص خاک های رُسی پایه های مولوکول های اولیه زندگی ، DNA و RNA را بنا نهاده است. خاک های رسی به عنوان کاتالیزور نقش مهمی در تکوین مولوکول های خارق العاده حیات را داشته اند. (خلق الانسان من صلصال کالفخّار : انسان را از گل رس همچون سفال آفرید)

در مراحل اولیه حیات، شرایط محیطی به گونه بود که سیر تکاملی ابتدا در جهت تولید گیاهان برآمد و دنیایی سبز که بر عمل فتوسنتز استوار بود و کلروفیل مسئول آن بود پدید آمد. عمل فتوسنتز مقدار بسیار زیادی اکسیژن در جو آزاد کرد، به طوری که لایه اُزن کنونی ناشی از آن دوران است. با افزایش میزان اکسیژن شرایط جوی تغییر کرد و روند تکاملی را به جهتی سوق داد تا برخی از مولوکول های زنده، مازاد اکسیژن را مصرف کنند و از آنجا دنیای سرخ ایجاد شد که بر پایه تنفس و متکی بر هموگلوبین بود. سپس زمانی رسید که باکتری ها و سلول ها به حداکثر تکامل خود رسیده بودند و دیگر نمی توانستند به تنهایی تحولات بیشتری داشته باشند و تنها راه تکاملشان اتحاد با یکدیگر بود. بدین ترتیب تنوع زیادی پس از به وجود آمدن چند سلولی ها در حیات جانداران ایجاد شد: قارچها، خزه های چند سلولی، آبزی های دریایی، انواع ماهی ها، انواع حشرات و پرندگان و بالاخره پستانداران.

از پیوند اتم ها و مولوکول ها دو نوع ماده به وجود می آید، مواد معدنی و مواد آلی. مواد معدنی دارای میدان حیاتی جمادی هستند و مواد آلی که به مرور تکامل یافته و سلولها و اندام ها را پی ریزی کرده اند می توانند حاوی دو میدان حیاتی گیاهی یا جانوری باشند که به ترتیب پیشرفته تر از حیات جمادی هستند.

ساده ترین شکل حیات را می توان در فتون ها یا ذرات بنیادی جستجو کرد. فوتون ها می دانند چه وقت به شکل ذره باشند و چه وقت به شکل موج. اگر شیار باریکی در سر راه یک فوتون قرار دهیم که نتواند عبور کند، بلافاصله پس از برخورد با لبه های شیار کد تبدیلی فعال می شود و فوتون ماهیت موجی پیدا می کند و از شیار عبور می کند.

میدان حیات:

در سال 1936 هارولد بور پی به وجود میدانی در اطراف موجودات زنده برد. وی سمندری را در یک ظرف آب نمک قرار داد و ظرف را به دور سمند چرخاند. الکترودهایی که در این ظرف وجود داشتند یک جریان متناوب را نشان دادند. هنگامی که بور این آزمایش را بدون سمند انجام داد هیچ جریانی مشاهده نشد. این بدان معنی است که در اطراف موجودات زنده میدانی وجود دارد که خاصیت مغناطیسی دارد».

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

مکانیک کوانتوم

مکانیک کوانتوم

 امروز قصد دارم اشاره ای به مکانیک کوانتوم از کتاب " به دنبال وحدت، از فیزیک تا عرفان" از دکتر بهزاد زمانی مقدم اشاره کنم. در اینجا اشاره ای - تا حد ممکن ساده - به تاریخچه و مفهوم مکانیک کوانتوم می شود:

« اگر قطعه ای فلز را گرم کنیم، دمای این جسم قابل حس می شود و با افزایش دما جسم شروع به رنگین شدن می کند و چهره ای سرخ به خود می گیرد و پس از آن پرتقالی و سپس زرد و الی آخر رنگ های دیگر می شود. در سال 1900 میلادی ماکس پلانک فیزیکدان آلمانی اظهار داشت که مواد، گرمای جذب شده را به صورت بسته های  انرژی نوری به نام کوانتوم منتشر می کند. بر طبق این نظریه نور در بسته های ( کوانتوم های) مشخصی منتشر می شود که انرژی هر کوانتوم آن وابسته به فرکانس نور تابش شده و ثابتی به نام ثابت پلانک می باشد ( E=hv).  هرگاه بخواهیم از دنیای عادی فیزیک کلاسیک خارج شده و به دنیای غیر عادی و شگفت انگیز کوانتومی وارد شویم ناگزیر از گذر از دریچه بسیار تنگ ثابت کوانتوم هستیم.

اینشتین در سال 1905 با استفاده ازفرضیه کوانتومی پلانک توضیحی در مورد ماهیت نور ارائه داد. وی کوانتوم های نور را که طبق نظریه پلانک بسیار ریز و گسسته بودند فوتون نامید. فیزیکدانان نور را پدیده ای دو گانه( موجی- ذره ای) در نظر می گیرند. جنبه های موجی و ذره ای نور خصوصیات ذاتی تابش های الکترومغناطیسی هستند ولی هیچگاه هر دو بطور همزمان آشکار نمی شوند. هرگاه نور به شکل موج ظاهر شود، خاصیت ذره ای آن بکلی محو می شود و برعکس. پس فوتون ها موجوداتی هستند با دو جایگشت ظاهراً متفاوت موج و ذره.

عقاید فلسفی اینشتین به وی اجازه نمی داد که اصول مطرح شده در مکانیک کوانتوم را بپذیرد و معتقد بود که خداوند طاس بازی نمی کند و با اینکه بالاخره پذیرفت که اصل عدم قطعیت عاری از تضاد درونی است ولی تا پایان عمر از این اصل رضایت خاطر نداشت.

در سال 1924 لویی دوبروی شاهزاده فرانسوی طول موج الکترون را بصورت رابطه زیر نشان داد:

h/mv=h/p=λ

بر این اساس هرچه جرم و سرعت ذره بیشتر باشد، طول موج مربوط به آن ذره نیز کوتاهتر است. بنابر نظریات دوبروی ما در جهانی با ماهیت دوگانه موج- ذره زندگی می کنیم. تمام ذره ها می توانند به صورت موجی نیز ظاهر شوند و هرچه جرم ذره ها  کوچکتر باشد این خاصیت موجی بارزتر خواهد بود و هرچه جرم ذره ها بیشتر شود ( به حیطه مکانیک کلاسیک نزدیک تر شویم) خاصیت ذره ای نمایانتر می گردد.

در مکانیک نیوتونی مشخصات آینده یک ذره با توجه به موقعیت اولیه اش، اندازه حرکتش و نیروهایی که بر آن اعمال می شود کاملا قابل پیشگویی است اما مکانیک کوانتومی بیان می کند که قطعیت در پیشگویی آینده وجود ندارد چراکه اندازه گیری های ما دقت کافی را ندارند. به عبارتی آینده ناشناخته است.

براین اساس نسبت دادن یک شعاع ثابت برای مدار الکترونی در اتم هیدروژن (R= 5.3*10-11m) توصیفی دقیق از مدار حرکت الکترون درون اتم هیدروژه نخواهد بود. چرا که الکترون دقیقا به شکل ذره ای نیست که روی مدار مشخصی با شعاع R حرکت کند بلکه الکترون به صورت امواجی اطراف هسته را پوشانده است و می تواند در مدارهایی با شعاع کمتر و یا بیشتر از R دوران کند و تنها می توان گفت احتمال اینکه در شعاع R حرکت کند بیشتر است.

با تعمقی  بیشتر در مکانیک کوانتوم می توان گفت که مکانیک کلاسیک در واقع تفسیری تقریبی از مکانیک کوانتوم است و حوزه عملکرد قوانین فیزیک کلاسیک جهان ماکروسکوپی است. روابط فیزیک کلاسیک محدود به سرعت هایی خیلی کمتر از سرعت نور و جرم هایی بسیار بیشتر از جرم اتم است. همچنین نسبیت با سرعت های بسیار زیاد و مقیاس های بزرگ کیهانی سروکار دارد و مکانیک کوانتومی با سرعت های بسیار کمتر از سرعت نور و جهان بسیار خرد اتمی

اصل عدم قطعیت:

در سال 1927 هایزنبرگ حدس زد که دو مفهوم ذره و موج را که در ابعاد اتمی به خوبی صادق اند را نمی توان به طور همزمان بکار برد و اگر خطای اندازه گیری مکان را با Δx و خطای اندازه گیری اندازه حرکت را با Δp نشان دهیم آنگاه حاصلظرب این دو خطا همیشه بزرگتر از ثابت پلانک خواهد بود. یعنی حتی خطاهای اندازه گیری انسانی و ابزار آلات را هم به صفر برسانیم باز هم این حاصلضرب هیچگاه کوچکتر از ثابت پلانک نخواهد بود پس اگر با تمرکز بر یک بعد دقت اندازه گیری در آن را بالا ببریم آنگاه از جنبه دیگر غافل شده ایم و خطای اندازه گیری آن جنبه دیگر افزایش یافته است. این یک محدودیت طبیعی است که خطای اندازه گیری جنبه های موجی - ذره ای هیچگاه صفر نخواهد شد همانگونه که هیچگاه به سرعت نور نخواهیم رسید، هیچگاه بازده ماشینی صد درصد نخواهد شد، هیچگاه نمی توانیم موی سر خود را گرفته و خود را از روی زمین بلند کنیم و بسیاری محدودیت های دیگر.

تاثیر مشاهده و اندازه گیری بر یک پدیده

در فیزیک کلاسیک جهان به شکل ماشینی در نظر گرفته می شود که به حضور ناظر وابستگی ندارد یعنی مشاهده و پدیده را دو امر مجزا از هم می داند اما در جهان های زیر اتمی و فیزیک کوانتوم ناظر بخشی از جهان است بگونه ای که مشاهده و اندازه گیری اش پدیده ای را تغییر می دهد و یا حتی ایجاد می کند.

یک سوال فلسفی قدیمی وجود دارد که می گوید اگر در جنگلی که هیچ شخصی وجود ندارد درختی بیافتد آیا صدایی تولید می شود؟ بنا بر فیزیک کلاسیک یک واقعه مستقل از ناظر و مشاهده است بنابراین پاسخ مثبت است و صدا تولید می شود. اما بنا بر مکانیک کوانتوم پاسخی منفی خواهیم داشت چرا که در مکانیک کوانتوم معتقدیم پدیده بدون مشاهده و اندازه گیری وجود ندارد بنابراین صدایی تولید نمی شود.

نیمه عمر تمام مواد رادیواکتیو مشخص است و بنابراین می توان گفت که مثلا یک کیلوگرم از رادیوم چند سال طول می کشد تا تماماً به مواد سبکتر تجزیه شود اما در مورد یک اتم خاص در آن ماده نمی توان نظری داد شاید یک ثانیه بعد و شاید یک سال دیگر.

مثالی دیگر: یک داوطلب کنکور را نخواهیم دانست که در آزمون سالیانه کنکور چگونه عملکردی داشته است اما به کمک علم احتمالات می توان عملکرد کل داوطلبان را با دقت بالایی پیش بینی کرد.

شرودینگر  دانشمند اتریشی در سال 1935 از این عدم قطعیت در طرح معمایی موسوم به گربه شرودینگر استفاده کرد: جعبه ای در بسته را در نظر بگیرید که درون آن یک گربه و یک بطری گاز سمی وجود دارد و شمارنده ای روی یک اتم خاص رادیوم متمرکز شده است که در صورت تجزیه شدن آن فرمانی صادر می کند و بطری می ترکد و گربه خفه می شود. اما طبق آنچه گفته شد نمی توان پیش بینی کرد که چه وقت اتم تجزیه می شود, یک ثانیه بعد یا سال دیگر. در نتیجه گربه به احتمال 50 درصد مرده و 50 درصد زنده است و مادامی که در جعبه باز نشود نمی توان نظری در مورد زنده بودن گربه داد. مکانیک کوانتوم بیان می کند که تنها، مشاهده تکلیف گربه را مشخص می کند و آن را از حالت شبح گونه ی مرده- زنده بیرون می آورد.

ماهیت نور نیز با توجه به وسیله اندازه گیری مشخص می شود که موجی است یا ذره ای و هر دو حالت ممکن است.

جهان های موازی:

اگر در جعبه را باز کردیم و گربه را زنده یافتیم چه بر سر گربه مرده آمده است. یک پاسخ ممکن این است که در لحظه مشاهده هر دو حالت رخ می دهد بدین گونه که جهان و ناظر به دو ناظر و جهان تقسیم می شوند و هر ناظر در جهان خود یکی از حالات گربه را مشاهده می کنند. این دو جهان مستقل از یکدیگر و به موازات هم ادامه دارند. در یک جهان ناظری با گربه زنده و در جهان دیگری ناظر با گربه مرده مواجه می شود.

نظریه جهان های موازی اول بار توسط hug evert در سال 1957 مطرح شد. بر طبق این نظر تمام حالات ممکن اتفاق می افتند ولی در جهان های موازی و غیر قابل دسترس. ارتباط با جهان های موازی تنها در یک صورت ممکن است و آن نیز برگشت زمان به عقب. شاید هم یک پل ارتباطی بین این جهان های موازی، رویاهای انسان باشد.

پاد ذره و پاد ماده:

در سال 1930فیزیکدان جوانی به نام دیراک با خلق معادله ای پیوندی بین مکانیک کوانتوم و نسبیت ایجاد کرد. از دستاوردهای وی تعریف دو جهان مثبت و منفی بود. جهانی که ما در آن هستیم , با قوانین مخصوص به خود را جهان مثبت نامید و جهان دیگر را جهان منفی. در جهان منفی انرژی یک ذره منفی است و اگر نیرویی به آن وارد شود در خلاف جهت نیرو به حرکت در خواهد آمد. قوانین حاکم بر جهان منفی کاملاً متضاد جهان مثبت است. الکترون در جهان ما بار منفی و انرژی مثبت دارد در حالی که در جهان منفی کاملاً برعکس است. مطابق هر ذره ای در این جهان ذره ای متناظر در جهان منفی وجود دارد که پاد ذره نامیده می شود. ذرات و پاد ذرات بلافاصله پس از ملاقات با هم جرقه ای تولید کرده و از بین می روند.

هایزنبرگ که به شدت تحت تاثیر نتایج معادلات دیراک قرار گرفته بود بیان داشت:" من واقعاً فکر می کنم که قاطع ترین کشف در ارتباط با خواص و طبیعت ذرات ابتدایی کشف ذرات پادماده توسط دیراک باشد".

مطابق نظریه میدان کوانتوم، اجسام به طور معمول دارای تعداد مساوی از بارهای مثبت و منفی هستند بنابراین نیروهای الکترومغناطیسی جاذبه و دافعه بین آنها همدیگر را خنثی نموده و می توان گفت نیروی الکترومغناطیسی خالص در اجسام وجود ندارد، مگر اینکه تعادل این بارها را به هم بزنیم. در حالتی که ذره باردار ساکنی( الکترون ساکن) داشته باشیم، در اطراف آن میدان الکتریکی وجود دارد. اگر این ذره با سرعت ثابتی حرکت کند( مانند جریان الکترون ها در یک سیم) آنگاه میدان مغناطیسی ظاهر خواهد شد و در حالتی که این ذرات به طور شتابدار حرکت کنند ، میدان الکترومغناطیسی نمایان خواهد شد.»

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

نسبیت عام و خاص

امروز قصد دارم به بخشی دیگر از کتاب " به دنبال وحدت، از فیزیک تا عرفان" اشاره کنم و تعریفی از نسبیت عام و نسبیت خاص از دید نویسنده را بیان کنم:

« نسبیت خاص

در سال 1900 آلبرت اینشتین جوان خسته و نا امید از بیکاری خویش سعی در گذران امور بصورت معلم نیمه وقت داشت. تا اینکه در سال 1902 توانست در اداره ثبت اختراعات سوئیس مشغول به کار شد. اینشتین از معادلات ماکسول دریافت که سرعت نور بایستی برای هر ناظر با هر سرعتی، ثابت باشد.

در سال 1967 جیمز کلرک ماکسول به رابطه ای مهم که بیانگر ارتباطی مابین خواص الکتریسیته, مغناطیسی و اپتیک بود دست یافت:

این معادله یکی از مهمترین کشفیات قرن نوزدهم نام گرفت. اینشتین  در اهمیت معادلات ماکسول گفته است:" نظریه نسبیت خاص پیدایش خود را مدیون معادلات ماکسول است".

اینشتین  نظریه نسبیت خود را بر دو اصل ینا نهاد: اصل اول اینکه قوانین فیزیک در کلیه دستگاه های لخت( دستگاه های مرجعی که با سرعت ثابت نسبت به هم حرکت می کنند) یکسان است و اصل دوم اینکه سرعت نور در خلا مقدار ثابت 300000 km/h و مستقل از هر ناظر لخت است.

یکی از پیامدهای نظریه نسبیت این بود که یک قطعه سنگ در شرایط خاص می تواند طبق رابطه E=mc2 منبع بیکرانی از انرژی را در اختیار ما قرار دهد.

به طور کلی در فیزیک کلاسیک ما محدود به انرژی و سرعت های کم هستیم اما اگر سرعت اجسامی که در اطراف ما هستند از 100,000 km/h بیشتر باشد آنگاه هیچیک از قوانین فیزیک کلاسیک کارایی نخواهند داشت. در این حالت قوانین فیزیک نسبیت هستند که حکم فرما خواهند بود. هرچه این سرعت بیشتر باشد آهنگ گذر زمان کندتر خواهد بود و اگر این سرعت به سرعت نور برسد( که برای هیچ جسمی امکان پذیر نیست) آنگاه زمان متوقف می شود. پس برای فوتون ها گذر زمان معنی و مفهومی ندارد.

حرکت نه تنها بر آهنگ گذر زمان اثر می گذارد بلکه بر فضا هم اثر کرده و آن را فشرده می کند و تمام طول های هم جهت با حرکت را فشرده می کند. این مطلب ارتباطی به خطای دید ناظر ندارد و حرکت واقعا فضا را منقبض می کند. بنابراین حداکثر طول یک میله در حالتی است که آن میله نسبت به ناظر ساکن باشد.

نسبیت عام

در نظر بگیرید که خورشید ناگهان ناپدید شود چه اتفاقی خواهد افتاد؟ از نظر فیزیک نیوتونی با ناپدید شدن ناگهانی خورشید، نیروی جاذبه آن نیز ناگهان ناپدید می شود و زمین نیز بلافاصاله از مدار گردش خود خارج می شود. این پاسخ برای اینشتین قابل قبول نبود، چرا که هیچ چیز قادر به حرکتی سریعتر از نور خورشید نیست. بنابراین حداقل هشت دقیقه طول خواهد کشید تا کره زمین از مدارش خارج شود( مدت زمانی که طول می کشد تا نور فاصله زمین تا خورشید را طی کند). راه حل اینشتین برای این سوال ارائه نظریه نسبیت عام در سال 1915 بود.

فرض کنید چندین نفر چادری را از چند طرف بکشند تا سطحی صاف ایجاد شود. حال اگر گلوله سنگینی را درون چادر قرار دهیم، طبعاً چادر اندکی فرو خواهد رفت. در این حالت اگر تیله کوچکی را بر لبه چادر قرار دهیم تیله به سمت گلوله بزرگ سرازیر خواهد شد و اگر تیله بجای رها شدن با سرعت ثابتی در امتداد حاشیه پرتاب شود آنگاه تیله در مداری دایره ای به دور گلوله به گردش در خواهد آمد.

نسبیت عام

در این فرض گلوله یعنی خورشید و تیله یعنی زمین و چادر همان فضا- زمانی است که در اثر وجود جرم انحنا یافته است. وجود ماده- انرژی سبب خمشی در فضا- زمان می شود که همان جاذبه است. اگر گلوله ناگهان از مرکز چادر برداشته شود، چادر به بالا جهش می کند. این جهش همچون موجی در سطح چادر منتشر و پس از کسری از ثانیه به تیله منتقل می شود. در صورتی که خورشید به صورت ناگهانی ناپدید شود، امواج غیر مادی (الکترومغناطیسی) با سرعت نور در فضا- زمان حرکت کرده و تقریباً پس از 8 دقیقه به زمین رسیده و آن را از مدارش خارج می کند. بر اساس نظریه نسبیت عام علاوه بر سرعت که باعث می شود آهنگ گذر زمان کندتر شده و طولها کوچکتر شوند( همانگونه که در نسبیت خاص مطرح شد) فاصله از مرکز گرانش نیز همین اثر را دارد. بطوری که هرچه به مرکز گرانش نزدیکتر شویم آهنگ گذر زمان کندتر و طول ها کشیده تر می شوند. یعنی ساعتی که در ارتفاع بالاتری قرار دارد به علت کمتر بودن نیروی جاذبه تندتر کار می کند. به عنوان مثال افرادی که در برج های بلند زندگی می کنند زودتر از افراد دیگر پیر می شوند!! ( البته چون این ارتفاع از زمین بسیار ناچیز است، کاهش عمر آنها نیز در حد چند میلیونیوم ثانیه است).

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

به دنبال وحدت

 

اخیراً کتابی با عنوان « به دنبال وحدت، از فیزیک تا عرفان» که از دوستی عزیز هدیه گرفته بودم، مطالعه کردم. کتابی به غایت زیبا که به سیر تکامل علم فیزیک از دوران باستان تا معاصر با زبانی ساده و گیرا می پردازد. کتاب اثری از دکتر بهزاد زمانی مقدم و انتشارات اطلاعات است. در ادامه به بخش هایی از این کتاب اشاره می کنم:

« بابلیان و ایرانیان خدای خود را در آسمانها می جستند و به این دلیل سعی در شناخت آسمان و حتی رسیدن به آن را داشتند. اما خدایان یونانیان قابل دسترس در سطح زمین مثلا ارتفاعات قله المپوس بودند. بنابراین توجه آنها به وقایع زمینی بیشتر از اقوام دیگر بوده است. برای مثال منشاء علم مغناطیس را زمانی دانسته اند که چوپانی یونانی به اسم ماگنتس متوجه شد که نوک عصایش هنگام نزدیک شدن به قطعه سنگ معدنی که در مسیر هر روزه اش بود، جذب می شود.

در زبان یونانی «فیلو» یعنی عشق و «سوفس» یعنی خرد و بنابراین فیلوسوفس به معنی دوستدار و عاشق خرد است.

مستندترین تاریخی را که می توان برای شکل گیری فیزیک نام برد, قرن ششم پیش از میلاد است. فیثاغورس در این ایام می زیسته و معتقد به نظم جهانی بوده است که اعداد بر آن حاکم اند.

پس از فیثاغورس می توان به نظریه پرداز بزرگی به نام دموکریتوس - 470 پیش از میلاد- اشاره کرد که نظریه مهمش- تعبیری از اتم- توسط بزرگان پس از خودش به مدت دو هزار سال مدفون ماند.

هنگامی که دموکریتوس از دنیا رفت ارسطوی جوان فقط چهارده سال داشت. ارسطو بعدها معلم اسکندر مقدونی شد و مورد حمایت وی قرار داشت و بنابراین عموم مردم برای نظریاتش احترام فراوانی قائل بودند. با اینکه ارسطو در توسعه علم تاثیر بسزایی داشت ولی در نظریه های فیزیکی اش اندیشه انسانی را به مدت دو هزار سال عقب انداخت. نقطه ضعف ارسطو تمایل نداشتن به ریاضیات بود. وی هرگونه تحقیق و تجربه ای را درباره طبیعت و جنس چیزها غیر ضروری می دانست. ارسطو معتقد به زمین مرکزی بود. در اواخر قرون وسطی اندیشه های ارسطو چنان غالب شده بود که اشاره به نام وی بدون کلمه «فیلسوف» میسر نبود.

از جمله اولین کسانی که در شکستن سد افکار ارسطویی- کلیسایی پرچمدار شد کوپرنیک لهستانی(1473-1543) بود. وی در کتابش اشاره به مرکزیت خورشید کرد ولی برای اینکه مورد تکفیر کلیسا قرار نگیرد در مقدمه کتابش ذکر کرد این صرفا یک فرضیه  است که در آن جنبه تمرین ریاضی پررنگتر است.

تقریبا در اواسط قرن هفدهم جنبشی با عنوان علوم تجربی برپا شد که عرصه را بر فلسفه طبیعی باستان تنگ کرد و تاکیدش بر تجربه و ریاضی بود نه بر تفکر انتزاعی و خیال پردازی ساده.

کسی که شاید بتوان گفت پایه گذار فیزیک کلاسیک شد کسی نیود جز ایزاک نیوتن که در سال 1642 در انگلستان متولد شد. نیوتن در سال های اولیه زندگی اش نشانه ای از نبوغ در وی مشاهده نمی شد. وی مرد خوش سلوکی نبود و غالب اوقات ظاهری ژولیده داشت و آدمی فراموشکار و بی توجه به مسایل پیرامونش بود و اغلب با همکاران دانشگاهی خود در مناقشه بود و بیشتر اکتشافات خود را پنهان می کرد. نیوتن با ابداع حساب دیفرانسیل- که خود انقلابی در ریاضیات بود- ، قانون گرانش عمومی و همچنین ارائه سه قانون مهم در مکانیک، چهره فیزیک را دگرگون کرد و این تحول به اندازه ای بارز بود که از آن پس علم فیزیک به فیزیک نیوتونی معروف شد. در باب ماهیت نور برخلاف هویگنس اعتقادی به موجی بودن آن نداشت و آن را متشکل از ذرات مادی بسیار ریز می  پنداشت. تا اوایل قرن نوزدهم فیزیک نیوتونی بدون هیچ مرزی بر تمام پدیده های طبیعی حکومت می کرد.

لاپلاس ارادت خاصی به نیوتن داشت و در مورد وی گفته که « کشف نیوتن بهترین و بالاترین فراورده هوش و ادراک بشری است». تحسین ریاضیدان مشهور دیگری به نام لاگرانژ از این هم بالاتر رفته و گفته که « در این دنیا هیچگاه کسی قادر نخواهد بود کشفی بالاتر از کار علمی نیوتن انجام دهد و نیوتن خوشبخت ترین فرد روی زمین است».

بر اساس نظریه نیوتن می توان سرعت فرار از زمین( سرعتی که جسم از کمند جاذبه زمین رها شده و جو زمین را ترک می کند) را دقیقاً محاسبه کرد. این سرعت در روی زمین برابر 11.2 km/s است. در سال 1796 لاپلاس به کمک اصول ریاضی و اصول نیوتونی وجود سیاهچاله ها را پیش بینی کرد. در حقیقت لاپلاس اولین کسی بود که پی به وجود اجسام نامرئی در آسمان برد.

  • مهرزاد نوشاد
  • ۱
  • ۰

عصر باروک

مطلبی کوتاه می نوسیم در معرفی عصر باروک با استناد از کتاب دنیای سوفی از نویسنده ارزشمند یوستین گردر:

« لفظ باروک از واژه ای است که برای توصیف کردن مرواریدهای با اشکال نامنظم به کار می رود. در قیاس با سبک ساده و موزون رنسانس، بی نظمی ویژگی باروک بود. قرن هفدهم معروف به عصر باروک شده است و این به دلیل تضاد های آشتی ناپذیر این قرن بوده است. هم کاخ های سر برافراشته را داریم و هم دیرهای دور افتاده. از یک طرف خودنماییهای پر زرق و برق را داریم و از طرفی نهضتهای رهبانی تارک دنیا. از یک سو اشراف فرانسوی و دربار ورسای را داریم و از سوی دیگر مردم تنگدست فرانسه.

از دید سیاسی نیز دورانی پر زدو خورد بود. جنگ اروپا را ویران کرده بود. مشخص ترین آنها جنگ سی ساله بین سال های 1618 تا 1648 بود که بیشتر قاره اروپا را به هم ریخت. مجموعه ای از چند جنگ که در نهایت آلمان لطمه زیادی خورد و فرانسه رفته رفته قدرت غالب اروپا شد. این جنگ ها تا اندازه زیادی میان کاتولیک ها و پروتستان ها بود.

تئاتر به نوعی رایجترین نماد عصر باروک بود. تئاتر نو و همه صحنه سازی سازی و ماشین آلات آن را عصر باروک بوجود آورد. شکسپیر یکی از بزرگترین نمایشنامه نویسان یک پایش در عصر رنسانس و یک پایش در عصر باروک بود.

زندگی به نوعی صحنه تئاتر و رویا تشبیه می شود. در نمایشنامه ای از لودویک هولبر، چهره بزرگ اسکاندیناوی، می خوانیم: " یپه کارگر فقیر مزرعه در گودالی می خوابد ... و در تختخواب سلطان از خواب بر می خیزد. خیال می کند شاید خواب می دیده که کارگر تهیدست مزرعه است. بعد دوباره که می خوابد او را می برند باز به گودال و از خواب بیدار می شود. این بار خیال می کند که خواب می دیده است که در تخت سلطان است". مشابهاً فرزانه باستان چین چوانگ تسه گفته:" من یکبار خواب دیدم که پروانه ام، و حالا دیگر نمی دانم که آیا چوانگ تسه ام که خواب دید پروانه است یا پروانه ام که خواب می بیند که چوانگ تسه است".

فلسفه هم دستخوش کشمکشی شدید میان طرز فکرهای متضاد بود. همانطور که می دانیم برخی فیلسوفان برآنند که آنچه وجود دارد در کنه، ماهیتی معنوی دارد این دید را آرمان گرایی( ایده آلیسم) می نامند و دیدگاه مغایر آن را ماده گرایی( ماتریالیسم) می نامند. منظور از ماده گرایی فلسفه ایست که می گوید که تمام چیزهای حقیقی از مواد مادی ملموس بدست می آید. فلسفه ماده گرایی در قرن هفدهم هواداران فراوانی یافت. بانفوذ ترین آنها شاید فیلسوف انگلیسی توماس هابز بود. هابز عقیده داشت همه پدیده ها از جمله انسان و حیوان فقط و فقط از ذرات مادی تشکیل شده است. حتی ضمیر یا روح انسان نیز ناشی از حرکت ذره های ریز در مغز است.

علوم جدید پیوسته از ماده گرایی تغذیه می کرد. نیوتن نشان داد که قوانین حرکت همسانی در تمامی جهان حکم فرماست و همه تغییرات دنیای طبیعی را می توان با اصول گرانش عمومی و حرکت اجسام تبیین کرد. کلمه مکانیک از واژه یونانی میخانی به معنای ماشین گرفته شده است.

شگفت آور اینکه هابز و نیوتن هیچکدام تضادی میان دید مکانیکی جهان و ایمان به خداوند ندیدند. ولی وضع ماده گرایان قرن هجدهم با اینان متفاوت بود

عصر باروک با قتل پادشاه سوئد، گوستاو سوم در تالار اپرا در سال 1792 به پایان رسید. ».

 


  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

فلسفه کار

مجموعه کتاب های تجربه و هنر زندگی کتاب هایی از انتشارات گمان هستند که تحت سرپرستی و سرویراستاری آقای خشایار دیهمی انجام می شوند و کتاب هایی هستند که با دیدی فلسفی به جنبه های مختلف زندگی می پردازند.

فلسفه کار هم یکی از این مجموعه کتاب هاست که نگاهی فلسفی به کار و اهمیت کار در زندگی انسان می پردازد. بهتر است که در ابتدا اشاره ای به معرفی خشایار دیهمی از این کتاب، داشته باشم و بعد به خود کتاب بپردازم:

« فلسفه در همه کشورها و فرهنگ ها واژه ای پر ابهت و دارای دافعه است و کتاب های فلسفه نیز معمولا در قفسه ها در جایی قرار می گیرند که متناسب با این ابهتشان باشد و کمتر کتابخوان عادی به سراغ این کتاب ها می رود.

کلاً فیلسوفان به دو دسته کلی تقسیم بندی می شوند: فیلسوفان هنر زندگی و فیلسوفان نظری سیستماتیک. فیلسوفان دسته اول همان راه سقراط را در پیش گرفتند یعنی طرح سوال هایی که به زندگی مربوط می شود و پاسخ به آنها راه زندگی هر کس را معین می کند. اما عده بیشتری در دسته دوم قرار گرفتند و به بحث های کلی و انتزاعی پیچیده پرداختند و اوج آن پدید آمدن فلسفه تحلیلی بود.

آثار اندیشمندان دسته اول بسیار شبیه نوشته های ادیبان و شاعران است و به همین دلیل دسته دوم که دارای نفوذ بیشتری نیز هستند اینان را نه فیلسوف بله همان شاعر و ادیب قلمداد می کنند. در مقابل، فیلسوفان دسته هنر زندگی نیز فیلسوفان نظری سیستماتیک را افرادی گمراه می خوانند که فلسفه را از وظیفه اصلی اش که همان هرچه بهتر کردن زندگی است دور می کنند. افرادی نظیر مونتنی، پاسکال، شوپنهاور،کیرگگور، امرسون و کلا اگزیستانسیالیست ها در زمره گروه اول جای می گیرند و افرادی نظیر کانت، روسو و هیوم در دسته دوم جای می گیرند.»

حال می پردازم به کتاب فلسفه کار نوشته لارس اسوندسن فیلسوف نروژی و ترجمه فرزانه سالمی. ترجمه کتاب خوب بود و محتوی کتاب نیز اگر کمی با حوصله خوانده شود مفید و گیراست. البته باید اشاره کنم که فحوای کتاب در کشورهای غربی می چرخد و هنگام مطالعه کتاب دانستن این موضوع شاید مهم باشد. کتاب های اسونسن به 22 زبان دنیا ترجمه شده اند.

«جان لاک معتقد به حداقل سه ساعت کار بدنی برای اهل اندیشه بود و معتقد بود که علاوه بر اندیشه باید جسم را هم به کار گرفت.

عجیب است که اغلب افراد فکر می کنند که اوضاع کار بدتر از گذشته است و کار بیش از اندازه ی ما، در نهایت ما را از پای می اندازد و به مرگ زودرس منتهی می کند. در حالی که در گذشته مردم مجبور به ساعات کار طولانی بودند بطوری که احتمالاً کار امروز ما را پاره وقت به شمار بیاورند. هدف قانون کار 1833 در کارخانه های انگلیس کاهش ساعت کار برای بزرگسالان و کودکان بود. در این قانون برای کارگران بالای 13 سال روزانه 12 ساعت و برای کودکان 9 تا 13 ساله هم روزانه 9 ساعت کار تصویب شده بود وضعیتی که در روزگار ما جنون آمیز محسوب می شود.

این دیدگاه منفی به کار را شاید بتوان ریشه در معنی لغوی کار دانست مثلاً در یونانی، کلمه ponos معنای اندوه را می دهد و کلمه آلمانی arbeit معنای سختی و فلاکت را می دهد. کلمه عبری avodah نیز مانند eved معنای برده را می دهد. کلمه لاتین labor به اعمال شاقه اشاره دارد. کلمه فرانسوی travail از ریشه لاتین tripalium مشتق شده است که ابزاری است از سه تکه چوب برای شکنجه.

در وصف کار می توان گفت که کار می تواند با دستمزد یا بی دستمزد، سرگرم کننده یا کسالت بار، آزادگی بخش یا شبه بردگی باشد. کار برای بعضی ها نفرین است و برای بعضی موهبت و برای بسیاری از ما ملغمه ای از هردو.

کار یکی از همگانی ترین ویژگی های زندگی بشر است. حتی افراد پولداری که نیازی به کار کردن ندارند باز معمولاً کار می کنند.

ظاهراً کار برای شکل گیری برداشت ما از هویتمان ضروری است. اگر شخصی را در یک مهمانی ملاقات کنیم و دریابیم که وی یک روانشناس، نوازنده، آتش نشان یا بانکدار است، مسلماً برداشتمان از وی بر اساس شغل ولی حالت خواهد گرفت. بنابراین ما از روی شغل افراد استنباط می کنیم که آنها چه جور آدمی هستند گرچه معمولا چنین استنباط هایی اشتباه از آب در می آیند. کاری که ما هر روز انجام می دهیم بر دیدگاه کلی ما به گیتی و خودمان تاثیر می گذارد. هیچ کس نمی تواند هویت شغلی اش را در سر کار جا بگذارد و آن را تا حدی وارد زندگی اش نکند.

از دوران باستان تا عصر ظهور پروتستان ها کار نفرینی بی معنا قلمداد می شد. از نظر افلاطون و ارسطو خود کار کردن کسر شان بود و حتی معتقد بودند که روح را فاسد می کند. با ظهور فرهنگ مسیحی در قرون وسطا، فلسفه کار تغییر کرد. در فرهنگ مسیحی، کار نتیجه رانده شدن آدم و حوا از باغ عدن است. این وضعیت در دوران جنبش اصلاحات پروتستانی بکلی تغییر کرد. این جنبش از کار به عنوان چیزی مثبت یاد می کرد. از نظر راهب و اصلاحگر کلیسا در قرن شانزدهم، مارتین لوتر، بهترین راه خدمت به خدا این بود که خودت را وقف حرفه ات کنی و وظیفه دینی هر کسی است که شغلی انتخاب کند که بیشترین درآمد را برایش حاصل کند. عجیب است که پروتستانیسم به نیروی اصلی در گسترش سرمایه داری بدل شد در حالی که مشخصه اصلی مسیحیت بیزاری شدید از پول بوده است. نرخ اشتغال در کشورهایی که اکثریت با پروتستان هاست شش درصد بیشتر از کشورهایی است که اکثریت با سایر مذاهب است.

امانوئل کانت معتقد بود که کار به زندگی ما محتوا می بخشد ولی شاید کمی در اشتباه بوده باشد چونکه آن نیاز حیاتی، نه کار بلکه نیاز به معناست. برخی از شغل ها نسبت به بقیه قابلیت بیشتری برای معنا بخشی دارند.

برای آدام اسمیت فیلسوف و اقتصاددان، رفاه تهی دستان دغدغه اصلی بود. او نوشته است که جامعه ای که اکثریت مردم آن فقیر باشند نمی تواند شکوفا و نیکبخت باشد.

شواهد محکمی درباره فواید کار برای سلامتی انسان در دست است از جمله تحقیقی که توسط دانشمندان انگلیسی در سال 2006 انتشار یافت نشان می دهد که کار در مجموع برای سلامتی روحی و جسمی مفید است. بیکاری در کنار بیماری های سخت و طلاق یکی از عوامل موثر است که بیشترین تاثیر منفی بر احساس خوشبختی را دارد. البته کار بیش از حد نیز تاثیر منفی بر سلامتی دارد و ویرانگر است.

در کنار کار انسان به تفریح نیز نیاز دارد، البته اینکه چه فعالیتی کار محسوب می شود و چه فعالیتی تفریح ممکن است محل اختلاف باشد. اگر فعالیتی ورزشی برای ما تفریح محسوب می شود برای ورزشکاران حرفه ای این فعالیت یک کار تلقی خواهد شد. اگر من یک قفسه کتاب می سازم این یک فعالیت تفریحی است ولی همین برای نجار یک کار محسوب می شود. این روزها چنان تفریح پر دردسر شده است که اغلب برگشتن به سرکار، تعطیلات واقعی به نظر می رسد. شاید علت عمده اینکه بسیاری از مردم امروزه از خستگی و فرسودگی و غیره شکایت دارند سخت بودن کارشان نیست، بلکه سخت بودن تفریحاتشان است.

تحقیقی در سال 1996 در دانمارک انجام شده است که در آن از بسیاری از مردم پرسیده شد که آیا کار برایشان پر اهمیت تر است یا فراعت و یا هر دو به یک اندازه برایشان رضایت بخش تر است. ده درصد از پاسخ دهندگان کار را انتخاب کردند. سیزده درصد فراغت و اکثریت یعنی 77 درصد هر دو را انتخاب کردند. در نظر اکثریت احتمالا این نظر غالب بوده است که برخورداری از یکی بدون داشتن دیگری باعث می شود که ارزش همان اولی نیز پایین بیاید، حال آنکه برخورداری از هر دو باعث بالا رفتن ارزش هر دو می شود.

در تقسیم بندی مهارت های هر شخص، یکی مهارت های نرم هستند، همان هایی که اشاره به نوع شخصیت فرد دارند مانند اینکه آیا اجتماعی هستند یا اهل مشارکت و غیره. دیگری مهارت های سخت هستند که همان مهارت های فنی می باشند. یک دلیل اینکه امروزه مهارت های نرم چنین پر اهمیت شده اند این است که نیاز به کار گروهی بیشتر شده است.

فرض کنید از بین این دو حالت می توانستیم یکی را انتخاب کنیم:

*)      شما سالانه 35 هزار دلار درآمد دارید و درآمد سالانه دیگران 45 هزار دلار است.

**)      شما سالانه 25 هزار دلار درآمد دارید و درآمد سالانه دیگران 20 هزار دلار است.

پاسخ بسیاری گزینه دو خواهد بود چون عاملی که به نظر فاکتور رضایت بخشی محسوب می گردد، درآمد نسبی است نه درآمد مطلق.

نهاد بردگی در مجموع در دوران باستان پذیرفته شده بود. یونانی ها و رومی ها معمولا با برده ها رفتاری انسانی داشتند، دست کم در قیاس با بلای هولناکی که بعدها برده داران اروپایی و آمریکایی بر سر برده های آفریقایی آوردند.

به قول آدام اسمیت" از تجربه تمام اعصار و ملل به این نتیجه رسیده ام که کاری که انسان های آزاد انجام می دهند در نهایت ارزان تر از کاری در می آید که برده ها می کنند."

بعد از جنگ جهانی دوم سطح بهره وری به شدت افزایش یافته است و از دو برابر هم بیشتر شده است یعنی در واقع ما می توانیم با نصف کاری که مردمان 50 سال پیش انجام می دادند سطح رفاه بیشتری را دارا باشیم.

بسیاری از ملکه ها و پادشاهان روزگاران قدیم اگر دوران ما را درک می کردند به سطح ثروت مادی شما حسرت می ورزیدند. اما از دیدگاه شما مسلما چنین نیست چونکه این سطح زندگی برای شما عادی شده است.

این باور که تکنولوژی های کاهنده ی کار منجر به بیکاری خواهند شد شاید در وهله اول منطقی به نظر برسد ولی در واقع یک سفسطه است. زیرا تکنولوژی های کاهنده کار عملا باعث افزایش بهره وری و در نتیجه کاهش قیمت تمام شده کالا می گردد و در نتیجه افزایش تقاضا برای کالا. افزایش تقاضا برای کالا نیز منجر به بیکاری نخواهد شد. در کل شغل هایی که تکنولوژی باعث از بین رفتنشان می شوند جایشان را به شغل هایی حتی بیشتر داده اند که تازه ایجاد شده اند.»


  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

رنسانس

رنسانس

در ادامه معرفی که از قرون وسطا در نوشته قبل داشتم حال می پردازم به دوران رنسانس که پس از قرون وسطا آغاز گردید و برای این امر باز هم از کتاب دنیای سوفی مدد می گیرم.

زمانی که دین وعلم توانستند آزادانه با هم ارتباط داشته باشند،آنگاه پایه و اساس رنسانس در قرن پانزده بنا نهاده شد. مقصود از رنسانس تحول فرهنگی است که در اواخر قرن چهاردهم در ایتالیای شمالی شروع شد.

پس از دوران طویل تاریکی قرون وسطا که طی آن تمام جنبه های حیات از دریچه انوار الهی نگریسته می شد بار دیگر همه چیز گرد انسان دور می زد. آموختن زبان یونانی بین مردم رواج یافت.

سه کشف تازه قطب نما، سلاح گرم و ماشین چاپ، لازمه اصلی پیدایش دوران تازه بود. قطب نما کار دریانوردی- مبنای سفرهای اکتشافی بزرگ- را راحت تر کرد. سلاح های جدید به اروپاییان در مقابله با فرهنگ آمریکایی و آسیایی بر تری نظامی داد. صنعت چاپ نقش پر اهمیتی در گسترش اندیشه های انسانی تازه رنسانس ایفا کرد. فن چاپ مسلما از جمله عواملی بود که کلیسا را واداشت که دیگر ترویج دانش را فقط منحصر به خود نداند.

انسان مداری رنسانس بر خلاف تاکید تعصب آمیز قرون وسطا بر طبیعت گناه کار انسان، منجر به باوری تازه به انسان و ارزش های انسانی شد. خدا در سراسر قرون وسطا سرآغاز همه چیز بود. انسان گرایان رنسانس، بشر را نقطه آغاز کار خود ساختند. همانند دوران باستان مردم باز دست به تشریح مردگان زدند تا از چگونگی کارکرد بدن انسان سر درآورند. این کار هم برای علم پزشکی و هم برای هنر مفید بود. رشد و تحول بی مانندی در تمام شئون زندگی پدید آمد. هنر، معماری،ادبیات، موسیقی، فلسفه و علوم رونق بی نظیری یافتند. و این ناشی از رویکردی تازه به علم بود. از قرن چهاردهم به بعد شماری از اندیشمندان بر ضد اطاعت کورکورانه از نظرات گذشتگان چه آموزه های دینی و چه فلسفه طبیعی ارسطویی هشدار داده بودند. اکنون گفته می شد که هرگونه بررسی پدیده های طبیعی باید بر پایه مشاهده، تجربه و آزمایش باشد. به این می گوییم روش تجربی.

در سراسر قرون وسطا تفکر زمین مرکزی حاکم بود یعنی زمین ساکن است و اجسام فلکی دیگر حول زمین در گردش هستند. ایمان مسیحی نیز به تداوم این باور کمک می کرد. برای بار اول در سال 1543 کوپرنیک ستاره شناس لهستانی ایده خورشید مرکزی جهان را ارائه داد.

در کلیسای کاتولیک قرون وسطا آداب دینی همه با لاتین برگزار می شد. کتاب مقدس فقط به زبان لاتین بود. در دوره رنسانس تورات و انجیل از زبان های عبری و یونانی به زبان های محلی ترجمه شدند. یکی از مصلحان دینی این دوران مارتین لوتر (1473-1546) آلمانی، بنیان گذار مذهب پروتستان بود. لوتر از کلیسای کاتولیک جدا شد چراکه معتقد به آمرزش فروشی کلیسا نبود و می گفت برای دریافت بخشایش خدا نیاز به پادرمیانی کلیسا نیست و می خواست به مسیحیت اولیه آنچنان که در عهد جدید آمده برگردد. لوتر کتاب مقدس را به آلمانی ترجمه کرد. وی معتقد بود که رستگاری فقط از طریق ایمان ممکن است.

هیچ عصری را نمی توان مطلقاً خوب یا بد نامید. در خلال رنسانس انسان ستیزی نیز رواج یافت. در این دوران برای محاکمه جادوگران، سوزاندن کجروان، برای سحر و جادو و خرافات و برای تسخیر وحشیانه قاره آمریکا عطش فوق العاده ای وجود داشت. رهاورد انقلاب فنی دوران رنسانس هم ماشین ریسندگی بود و هم بیکاری، هم بیماری های تازه بود و هم دارو، هم بهبود کارایی کشاورزی بود و هم تخریب محیط زیست. عده ای معتقدند ما به چیزی دست یافتیم که دیگر نمی توانیم مهارش کنیم. انسان از زمانه رنسانس دیگر جزئی از آفرینش نبوده است بلکه شروع به مداخله در طبیعت کرد.


  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

قرون وسطا

قرون وسطا

بارها در محاوره و رسانه عبارت قرون وسطا را شنیده ایم ولی من به شخصه اطلاع چندانی از این واژه نداشتم تا اینکه در کتاب دنیای سوفی این ابهام برای من حل و آشکار شد.

«در سال 313 بعد از میلاد، مسیحیت به عنوان یکی از ادیان پذیرفته امپراتوری روم شد و از سال 380 دین رسمی سراسر امپراتوری روم گردید. ولی نقطه ای از اروپا که از همه جای آن دیرتر مسیحیت را دریافت قسمت های اسکاندیناوی بودند. نروژ تنها در قرن نوزده بود که مسیحی شد.

به عنوان چکیده ای از سرنوشت امپراتوری روم باید گفت که در سال 330 میلادی، امپراتور قسطنطین کبیر پایتخت امپراتوری روم را به شهری جدید که خود بنا نهاد به نام قسطنطنیه منتقل کرد که این شهر بعدها  اسلامبول نامیده شد.

 در سال 395 امپراتوری روم به دو بخش تقسیم شد: امپراتوری غربی به پایتختی رم و امپراتوری شرقی به پایتختی قسطنطنیه. در سال 476 امپراتوری غربی از بین رفت ولی امپراتوری شرقی تا سال 1453 که ترکها قسطنطنیه را فتح کردند باقی مانده بود.

قرون وسطا مشتمل بر  ده قرن می باشد که از قرن چهارم شروع می شود و تا قرن چهاردهم ادامه می یابد. قرون وسطا که برخی آن را به دوران تیرگی نام نهاده اند بین دوران باستان و دوران رنسانس بر اروپا سایه افکنده است. در این دوره سال 529 مهم می باشد چراکه در این سال کلیسا آکادمی افلاطون را در آتن بست و بدین سان این سال نمادی شد از چگونگی سرپوش نهادن کلیسا بر فلسفه یونانی. از آن پس آموزش و پرورش و اندیشه به انحصار دیر و صومعه درآمد.

اما با اینهمه برخی مورخان نظر دیگری دارند و این عصر را یک دوره نشو و نما پنداشته اند و بعنوان دلیل اشاره نموده اند که نخستین مدارس راهبه ها ومدارس مسیحی و نخستین دانشگاه ها در این دوره پدید آمده اند.

قرون اولیه این دوران براستی زوال فرهنگی بود. در دوران رومیان شهرهایی با مجاری فاضلاب, کتابخانه ها, معماری شکوهمند در همه جا دیده می شد. این پیشرفت و فرهنگ در چند سده اولیه قرون وسطا بکلی از بین رفت. چیزی از بازرگانی و اقتصاد باقی نماند و مردم مجدداً به مبادله پایاپای کالا روی آوردند. جمعیت رم از یک میلیون نفر در دوران باستان به چهل هزار نفر در سال 600 میلادی رسید. هر وقت مردم به مصالح ساختمانی احتیاج پیدا می کردند به سراغ ویرانه های بناهای دوران باستان مراجعه می کردند.

اما سرنوشت فلسفه یونانی چه شد؟ اگر فلسفه یونانی را بعنوان یک رودی در نظر بگیریم آنگاه باید بگوییم که این رود در این دوران به سه شاخه منشعب شد و در پایان این دوران مجدداَ به یکدیگر ملحق شدند:

در اروپای غربی به پایتختی رم، فرهنگ مسیحی لاتینی همراه با فلسفه نوافلاطونی، در اروپای شرقی فرهنگ مسیحی یونانی به مرکزیت قسطنطنیه همراه با فلسفه افلاطونی حاکم شدند و در جنوب شامل شمال آفریقا و خاورمیانه و اسپانیا مسلمانان با اندیشه هایی از فلسفه ارسطویی حاکم شدند. این سه شعبه در پایان قرون وسطی در ایتالیا به یکدیگر ملحق شدند و این آغاز رنسانس و تولد دوباره فرهنگ باستان بود.

علیرغم اینکه کلیسا در قرون وسطی شدیداً زیر سلطه مردان بود ولی زنانی مانند هیلده گارد بودند که بعنوان یک طبیب، گیاه شناس، واعظ و نویسنده در این دوران می زیسته است.

مسیحیان و یهودیان از قدیم معتقد بودند که خدا فقط مرد نیست و جنبه زنانه نیز دارد. به این جنبه زنانه مام طبیعت نیز گفته می شود.در یونانی به این جنبه زنانه، سوفیا به معنی دانایی می گویند.»


  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

متاسفانه ماه گذشته بدلیل تصادفی که برایم اتفاق افتاد( خوشبختانه خسارت جدی جانی نداشت) نتوانستم نوشته ای داشته باشم. امروز می خواهم اشاره ای به فصل تسلی بخشی در مواجهه با ناکامی از کتاب تسلی بخش های فلسفه از آلن دو باتن کنم.

«سنکا فیلسوف رواقی هم عصر با نرون 28 ساله و دیکتاتور خودکامه بود. وی پنج سال معلم خصوصی نرون بود  و ده سال نیز مشاور وفادار وی. ولی یک توطئه کودتا اوضاع را دگرگون کرد. نرون دچار جنون انتقام از اطرافیان شد و با اینکه مدرکی دال بر همدستی فیلسوف معروف با توطئه گران نبود دستور خودکشی برای معلم سابق خود را داد. قبل از این دستور، وی همسر, مادر, برادر ناتنی و بسیاری از سناتورها را نیز به کام مرگ فرستاده بود. در سال 65 بعد از میلاد یک سناتور از جانب نرون فرمانی آورد مبنی بر اینکه سنکا باید خودکشی کند. معاشران نرون وقتی از پیام نرون آگاه شدند شروع به بی تابی و گریه کردند ولی سنکا سعی کرد ایشان را آرام کند و خطاب به نزدیکانش گفت " کجا رفته فلسفه ایشان و کجاست پایداری ایشان در برابر مصائب حیات، همان پایداری ای که سالیانی دراز یکدیگر را بدان تشویق کرده اند".

سنکا رو به همسرش کرد و او را به گرمی در آغوش گرفت و بعد طبق فرمان نرون خودکشی کرد. سنکا با متانت ضرورت های تکان دهنده واقعیت را پذیرفت. وی از ابتدا فلسفه را رشته ای برای کمک به انسان ها در غلبه بر تضادها و خواسته هایشان می دانست و معتقد بود" من زندگی خود را مرهون فلسفه هستم، و این کم ترین دین من به فلسفه است".

به نظر سنکا اوج حکمت آن است که یاد بگیریم سرسختی و لجاجت جهان را با واکنش هایی مثل فوران خشم، احساس بدبختی، اضطراب، ترشرویی، خود برحق بینی و بدگمانی بدتر نسازیم.

سنکا همچنین معتقد بود بیشترین  آسیب را از ناکامی هایی می بینیم که اصلاً انتظارشان را نداشته ایم و هنگامی می توانیم این ناکامی ها را تحمل کنیم که خود را برای آن ها آماده کرده باشیم.

سنکا در مورد عصبانیت معتقد است شدیدترین عصبانیت های ما ناشی از رویدادهایی هستند که درک ما از اصول هستی را نقص می کنند و هنگامی عصبانی می شویم که عقیده داشته باشیم لیاقت بدست آوردن آن چیز را داریم. علت عصبانیت نوعی باور است, باوری که خاستگاه تقریباً خوشبینانه و خنده داری دارد، این باور که در قرارداد زندگی چیزی به نام ناکامی نوشته نشده است.

ما باید خود را با نقایص ناگزیر هستی سازگار کنیم, آیا عجیب است که اشرار اعمال شریرانه انجام می دهند یا غیر منتظره است که دشمنانتان به شما آسیب می زنند یا پسرتان اشتباهی می کند. هرگاه از امیدواری بیش از حد دست برداریم, دیگر عصبانی نخواهیم شد.

به عقیده سنکا باید همواره احتمال وقوع فاجعه را در ذهن داشته باشیم. هیچ چیزی نباید برای ما غیر منتظره باشد. ما نباید به چیزهایی توجه کنیم که به وقوع آنها عادت داریم بلکه باید به آنچه می تواند رخ دهد نظر کنیم.

سنکا توصیه می کند که ثروتمندان باید چند روزی را در اتاقی بادگیر با رژیم غذایی سوپ رقیق و نان بیات بگذرانند. این پند را یکی از فلاسفه محبوب سنکا به او داده بود: معلم بزرگ لذت طلب, اپیکور, عادت داشت ایامی را تقریباً گرسنه بماند.

سنکا معتقد بود که هیچگاه نباید فیلسوفان را از تحصیل ثروت بازداشت؛ هیچ کس حکمت را به فقر محکوم نکرده است. رواقیگری سفارش می کند نه از فقر بترسیم و نه آن را خوار بدانیم بلکه رواقیگری ثروت را نوعی امر مرجح می داند. تنها یک نکته است که رواقیون را حکیم می نمایاند و آن چگونکی واکنش آن ها به فقر ناگهانی است. ایشان بدون سرخوردگی و عصبانیت از خانه و خدمتکاران خود کناره می گیرند.

البته اگر ما همه ناکامی ها را می پذیرفتیم دستاوردهای بزرگ انسانی بسیار معدود می بود. نیروی محرکه ی ابتکار ما این سوال است که "آیا باید اینطور باشد؟"

به نظر سنکا، حکمت یعنی تشخیص صحیح این که کجا آزادیم تا واقعیت را مطابق خواسته های خود شکل دهیم و کجا باید امر تغییر ناپذیر را با آرامش بپذیریم.

به نظر بسیاری از رومی ها عجیب بود که چنین فیلسوفی غرق در تجمل بود. سنکا تا اوایل چهل سالگی از طریق شغل سیاسی اش آن قدر پول کافی داشت که ویلا،  مزارع و اثاثیه گرانبها بخرد.

رواقیون تصویر دیگری داشتند که مطابق آن ما موجوداتی هستیم که گاهی قادر به تغییر اموریم ولی با وجود این همواره مقهور ضرورت های بیرونی هستیم. ما شبیه سگ هایی هستیم که به گاری پیش بینی ناپذیری بسته شده ایم. قلاده ما آن قدر بلند است که به ما درجه ای از آزادی عمل بدهد، ولی آن قدر بلند نیست که به ما اجازه دهد هر کجا خواستیم برویم. حکما یاد می گیرند که ضرورت را بشناسند و بی درنگ از آن پیروی کنند، نه اینکه خود را با مخالفت و اعتراض از پا درآورند.

ولی نکته اصلی سنکا چیزی ظریف تر است. پذیرفتن چیزی غیر ضروری به عنوان امری ضروری، همان اندازه غیر عاقلانه است که طغیان علیه چیزی ضروری. با پذیرش امرغیر ضروری و انکار امر ممکن، همان اندازه می توان به سادگی گمراه شد که با انکار امر ضروری و طلب امر غیر ممکن. این بر عهده عقل است که میان این امور تمایز گذارد».

حال در ادامه یک معرفی از رواقیون از کتاب دنیای سوفی را می آورم:

«بنیان گذار این مکتب زنون نام داشت. وی که اهل قبرس بود و پس از سانحه ای دریایی به آتن آمده بود. وی پیروان خود را معمولاً زیر سقف یک رواق جمع می کرد. به همین خاطر به رواقی معروف شدند.

به نظر رواقیون هر انسان مینیاتوری از جهان است و یا عالم کوچک که خود بازتابی از عالم بزرگ است.

رواقیون همگان را به دوستی و همدلی ترغیب می کردند. اهل سیاست بودند و بسیاری از آنان به ویژه مارکوس اورلیوس امپراتور روم سیاستمدارانی فعال بودند.

رواقیون معتقد بودند که تمام فرآیندهای طبیعی همانند مرگ و بیماری تابع قوانین بی چون و چرای طبیعت اند. بنابراین انسان باید سرنوشت خود را بپذیرد. به نظر آنان انسان باید رویدادهای خوش زندگی را بدون هیاهو بپذیرد.

امروزه حتی در مورد کسی که اجازه ندهد احساسات بر او غلبه کند, اصطلاح "آرامش رواقی" بکار می رود.»


  • مهرزاد نوشاد