مارک تواین:

فرقی میان کسی که کتاب نمی خواند با کسی که نمی تواند بخواند نیست.

مارک تواین:

فرقی میان کسی که کتاب نمی خواند با کسی که نمی تواند بخواند نیست.

  • ۰
  • ۰

یک خطای جالب از کتاب هنر شفاف اندیشی از رولف دوبلی

« مثال اول؛ مارک یک مرد لاغر اندام اهل آلمان است که عینک به چشم می زند و دوست دارد کارهای موتزارت را گوش دهد. کدام یک محتمل تر است؟ اینکه مارک

الف) یک راننده کامیون باشد

ب) استاد ادبیات در فرانکفورت

مثال دوم؛ یک مرد جوان را با چاقو می زنند و او به شدت مجروح می شود کدامیک محتمل تر است؟

الف) ضارب یک آمریکایی از طبقه متوسط باشد

ب) ضارب یک مهاجر روسی باشد که به طور غیرقانونی چاقوی مبارزه وارد می کند

بیشتر افراد  در هر دو مثال گزینه دوم را محتمل تر می دانند که البته اشتباه است! چرا؟

در آلمان تعداد راننده های کامیون ده هزار برابر استادان ادبیات است. به همین خاطر بسیار محتمل تر است که مارک راننده کامیون باشد.

تعداد آمریکایی های طبقه متوسط میلیون ها برابر روس های وارد کننده چاقو است. به همین خاطر بسیار محتمل تر است که ضارب یک آمریکایی باشد.

پس چه اتفاقی افتاده است؟ آن توضیحات با جزئیات ما را فریب داد که حقایق آماری را نادیده بگیریم. دانشمندان این خطا را غفلت از نرخ پایه می گویند. تقریباً تمام روزنامه نگاران , اقتصاد دانان و سیاستمداران دایماً اسیر این خطا می شوند.

در پزشکی نیز غفلت از نرخ پایه نقش مهمی را ایفا می کند. شعاری که در گوش هر پزشک آینده خوانده می شود: قبل از اینکه سراغ آزمایش بیماری های کمیاب بروی, به دنبال معاینه اختلال های متداول باش, حتی اگر متخصص درمان بیماری های کمیاب باشی.»


  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

دنیای سوفی

یوستن گُردر نویسنده کتاب دنیای سوفی نویسنده ای نروژی و متولد 1952 می باشد و بعنوان یک معلم فلسفه پیوسته در فکر راهی برای ارائه جذاب فلسفه به شاگردانش بود. تا اینکه در سال 1991 کتاب دنیای سوفی را در قالب یک رمان نوشت. 

نسخه انگلیسی این کتاب ابتدا در سال 1995 منتشر شد و خوش فروشترین کتاب جهان را در آن سال به خود اختصاص داد و تا سال 2011 بالغ بر 59 زبان ترجمه شد.

سوفی آموندسن یک دختر 15 ساله است که در ابتدا از طریق نامه هایی که از یک شخص غریبه دریافت می کند آشنا می شود و رفته رفته با مفاهیمی غامض آشنا می شود که قبلا دغدغه وی نبوده است. سوالاتی از قبیل اینکه "تو کیستی؟"، "جهان چگونه به وجود آمد؟"، "خاستگاه فلسفه چیست؟"، "هدف از خلقت چیست؟"، "عدالت را با چه مقیاسی می‌توان سنجید؟". این شخص بعداً آلبرتو کناکس فیلسوف معرفی می شود, کسی که می خواهد به سوفی فلسفه بیاموزد. در ادامه داستان ارتباط سوفی با معلم فیلسوفش حضوری می شود.

در معنی کلمه سوفی چنین می گوید: « از قدیم مسیحیان و یهودیان معتقد بودند که خدا فقط مرد نیست و جنبه زنانه نیز دارد. در یونانی به این جنبه زنانه ی خدا می گویند سوفیا. سوفیا یا سوفی به معنی دانایی است.»

گردر به زیبایی سه هزار سال تاریخ فلسفه و اندیشه اروپا را در 600 صفحه ارائه می دهد و چه نغز به نقل از گوته می گوید: « کسی که از سه هزار سال بهره نگیرد تنگدست به سر می برد».

و این چنین اندیشه فلسفی را تعریف می کند:

« تنها چیزی که ما نیاز داریم تا یک فیلسوف خوبی بشویم قوه شگفتی است. کودکان این قوه را دارند ولی همانند بسیاری از ما بعد از مدتی به محیط پیرامونشان عادت می کنند و چه حیف که عادت می کنند.

تصور کن یک روز صبح پدر و مادری همراه فرزند دو ساله شان در آشپزخانه در حال صبحانه خوردن هستند. بعد مادر پشت به همسر و فرزندش مشغول ظرفشویی می گردد و پدر- تصور کن - بالای میز غذا خوری به پرواز درمی آید. فکر می کنی واکنش کودک چیست؟ کودک حیرت می کند ولی همانند سایر کارهای پدر, چونکه همه کارهای پدرش او را شگفت زده می کند. پدرش هر روز با ماشین مضحکی صورت خود را می تراشد. گاه بالای بام می رود و آنتن تلوزیون را تنظیم می کند. گاه سر تو کاپوت ماشینش می کند و با صورت سیاه بر می گردد. حال فکر کن مادر برمی گردد و همسرش را خونسرد و معلق بالای میز می بیند. چه اتفاقی می افتد؟ از وحشت فریاد می کشد و شاید وسیله موجود در دستش به زمین بیافتد. چرا عکس العمل مادر و کودک چنین متفاوت است؟

اینها همه مربوط به عادت است. مادر آموخته است که انسان نمی تواند پرواز کند.

اگر کل هستی را به خرگوش سفید شعبده بازی تشبیه کنی, ماها شپش های ریز لابه لای موی خرگوش به حساب می آییم. منتها فیلسوفان سعی دارند از این موهای نازک بالا بروند و مستقیم در چشم شعبده باز بنگرند.

بیشتر مردم چنان غرق در زندگی روزمره می شوند که شگفتی جهان از یادشان می رود یعنی به عبارتی به اعماق موهای خرگوش می خزند و بقیه عمر را آنجا سپری می کنند.

اینجاست که فیلسوفان با سایر افراد فرق می کنند. فیلسوف هیچ گاه بطور کامل به این جهان خو نمی گیرد. جهان در نظر فیلسوف همواره نامعقول و اسرار آمیز جلوه می کند. بدین صورت فیلسوفان و کودکان در این زمینه وجه مشترک مهمی دارند.»

کتاب دنیای سوفی را با ترجمه زیبای حسن کامشاد و از انتشارات نیلوفر حدود دو سال پیش خواندم و چه بسیار آموختم و لذت بردم و بنظرم اگر کسی می خواهد دوره ای فشرده و اجمالی - و تا حد ممکن جذاب- از فلسفه اروپا را بخواند و با دانشمندان برجسته ای از طالس گرفته تا دانشمندان معاصر ازجمله سارتر و سیمون دوبووار آشنا شود این کتاب شاید یکی  از بهترین گزینه ها باشد.


  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

 امروز به یک خطای رفتاری از کتاب هنر شفاف اندیشیدن از رولف دوبلی به نام «نادیده گرفتن احتمالات» اشاره می کنم:

«دو بازی شانسی را در نظر بگیرید: در بازی اول می توانی ده میلیون دلار برنده شوی که می تواند باعث تغییر کلی در زندگیت شود و در بازی دوم می توانی ده هزار دلار برنده شوی که می توانی یک سرمایه گذاری کوچک کنی و یا به یک مسافرت عالی بروی. احتمال برنده شدن در بازی اول یک در صد میلیون و دربازی دوم یک در ده هزار است. کدام را انتخاب خواهی کرد؟

احساسات ما را به سمت بازی اول هدایت می کند درحالی که با یک بررسی منطقی متوجه می شویم بازی دوم ده برابر بهتر است(مقدار برد ضرب در احتمال). بنابراین اقبال عامه مردم به بردهای کلان است صرفنظر از احتمال ناچیز آن.

در سال 1972 میلادی در آزمایشی شرکت کنندگان به دو گروه تقسیم شدند. به اعضای گروه اول گفته شد که به آنها یک شوک کوچک الکتریکی وارد می شود و به اعضای گروه دوم گفته شد که احتمال چنین اتفاقی فقط 50 درصد است. محققان در آستانه شروع آزمایش, میزان اضطراب جسمی( ضربان, تعرق, عصبیت و ...) شرکت کنندگان را اندازه گیری کردند. نتایج کاملا شوک آور بود. کوچکترین تفاوتی بین دو گروه نبود.  مرحله بعد اعلام  شد که احتمال شوک الکتریکی به گروه دوم به  20, 10 و 5 درصد کاهش می یابد, باز هم میزان فشار عصبی در هر دو گروه به یک میزان افزایش یافت.

 این آزمایش نشان داد که ما به بزرگی یک رویداد واکنش نشان می دهیم, ولی به احتمال وقوع آن واکنشی نشان نمی دهیم. به عبارت دیگر ما حسی نسبت به احتمالات نداریم.

برگردیم به آزمایش شوک الکتریکی: در گروه دوم اعلام شد که احتمال شوک الکتریکی صفر درصد است, این بار واکنش گروه دوم نسبت به گروه اول تغییر کرد. یعنی برای ما ریسک صفر درصد بی نهایت بهتر از یک درصد است (که بسیار غیر محتمل است).

انتظار رسیدن به ریسک صفر درصد نامعقول است و از لحاظ اقتصادی هم ریسک صفر درصدی منطقی نیست.

دو محقق دانشگاه شیکاگو نشان دادند که مردم به یک اندازه از شانس 99 درصدی و یک درصدی مسمومیت با مواد شیمیایی می ترسند- واکنشی غیر منطقی اما متداول. به همین دلیل است که بعد از آنکه رسانه ها خبر یک سانحه هوایی را به شکل گسترده ای پوشش می دهند, پروازهایمان را بدون درنظر گرفتن احتمال بسیار اندک سقوط ( که البته قبل و بعد از فاجعه یکسان می ماند) لغو می کنیم.»

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

اثر مالکیت

مدتی بود که از کتاب ارزشمند هنر شفاف اندیشیدن از رولف دوبلی پستی قرار نداده ام.

امروز به یک خطای رفتاری دیگری از این کتاب اشاره می کنم به نام اثر مالکیت:

«هنگامی که مالک چیزی می شویم آن چیز در نظر ما ارزشمند تر می شود.

دن اریلی روانشناس آزمایشی برای بررسی این اثر ترتیب داد. او در یکی از کلاس هایش تعدادی بلیط برای یک بازی مهم بسکتبال تعیین کرد و سپس از دانشجویان خواست حدس بزنند قیمت این بلیط ها چقدر می تواند باشد. دانشجویانی که بلیطی نداشتند قیمت آن را 17 دلار تخمین زدند, در حالی که دانشجویانی که برنده بلیط شده بودند ارزش بلیط های خود را 240 دلار تعیین کردند.

در معاملات املاک اثر مالکیت قابل لمس است. فروشندگان از نظر عاطفی به خانه های خود وابسته اند و بهمین دلیل دایم قیمت ملک خود را بالاتر می برند. پیشنهاد های بازار را رد می کنند و انتظار دارند که خریداران مبلغ بیشتری پرداخت کنند که البته نامعقول است.

ما در جمع کردن اشیا بسیار ماهرتریم تا دور ریختن آنها. این پدیده نه تنها این مساله را که چرا ما خانه های خود را با وسایل بدرد نخور پر می کنیم توجیه می کند, بلکه نشان می دهد که چرا عاشقان تمبر, ساعت و قطعات هنری بسختی حاضرند از آنها دست بکشند.

حراجی ها نیز بر همین اساس به موفقیت می رسند. یک نفر که تا انتهای مزایده پیشنهاد می دهد این احساس را دارد که آن وسیله عملا متعلق به اوست و بنابراین دایماً قیمت خود را بالاتر می برد. در مزایده های بزرگ معمولاً با نفرین برنده مواجه می شویم؛ پیشنهاد دهنده ی پیروز وقتی اسیر احساسات و جنگ های مزایده ای می شود معمولا بازنده اقتصادی ماجراست.

اگر برای استخدام شغلی داوطلب شوی و بعد با شما تماس نگیرند زیاد ناراحت نمی شود ولی اگر تا مراحل پایانی کار پیش بروی ولی در نهایت استخدام نشوی بسیار بیشتر ناراحت خواهی شد, که البته منطقی نیست. تو یا در اداره مزبور استخدام می شوی یا نمی شوی؛ چیز دیگری نباید اهمیت داشته باشد.

بنابراین خیلی به چیزی وابسته نباش. فرض کن آنچه در اختیار داری چیزیست که جهان بطور موقت به تو امانت داده است و می تواند در یک چشم بر هم زدن آن را از تو بازپس گیرد

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

مطلب امروز آخرین مطلب از کتاب هفت عادت مردمان موثر است که می نویسم و چند مطلب پراکنده برای این مطلب در نظر گرفتم.

اول از همه یک داستان از این کتاب نقل می کنم که من شخصاً خیلی ازش خوشم آمده :

«تصور کنید که در یک جنگل به کسی برمی خورید که با شور و حرارت با اره در حال قطع درخت است.

می پرسید داری چکار می کنی.

او با بی حوصلگی جواب می دهد: نمی بینی دارم درخت قطع می کنم.

می گویید خسته بنظر میرسی. چند وقت است که داری کار می کنی؟

پاسخ می دهد بیش از 5 ساعت است. از نفس افتادم. کار سختی است.

شما می گویید: پس چرا چند دقیقه استراحت نمی کنی و اره ات را تیز نمی کنی؟ مطمئنم اگر اره ات تیز شود بهتر می برد.

مرد در حالی که از نفس افتاده می گوید: وقت ندارم اره را تیز کنم سخت مشغول اره کردن درخت هستم.»

مطلب دوم یک اشاره پزشکی!

«هرچند قلب خود یک عضله است ولی نمی توان مستقیماً آن را ورزش داد,بلکه از طریق ورزش دادن عضلات بزرگ بدن مخصوصاً عضلات پاست که قلب ورزش می کند.به همین دلیل ورزش هایی چون راه رفتن سریع,دویدن, دوچرخه سواری, شنا و اسکی برای قلب مفیدند.»

استفن کاوی نکته جالبی در مورد اصرار بر انجام کارها دارد:

«آنچه را که بر انجامش اصرار می ورزیم, بتدریج آسانتر می شود. این به این معنی نیست که ماهیت آن کار تغییر کرده است بلکه توانایی ما بر انجام آن کار افزایش یافته است.»

و

 نقل قولی از تیل هارد دو شاردن می کند که: «ما موجودات مادی که تجربه های معنوی و روحانی دارند نیستیم, بلکه موجوداتی معنوی و روحانی هستیم که یک یا چند تجربه انسانی و مادی را از سر می گذرانیم.»

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

استفن کاوی در کتاب هفت عادت مردمان موثر شش الگو برای تعامل انسانی تعریف می کند

که در ادامه هریک را بطور خلاصه معرفی می کنم:

«1.      برد / برد

2.      برد / باخت

3.      باخت / برد

4.      باخت / باخت

5.      برد

6.      برد / برد یا معامله بی معامله

برد / برد: این تفکر زندگی را عرصه همکاری می بیند نه رقابت و موفقیت یک فرد به قیمت نابودی موفقیت دیگران محسوب نمی شود.

برد / باخت: این تفکر می گوید اگر تو ببری من می بازم بسیاری از افراد از لحظه تولد با ذهنیت برد / باخت زاده می شوند..اولین و مهمتری محیط به کارگیری این تفکر غلط, خانواده است.

هنگامی که کودکی با دیگری مقایسه می شود و عشق بر مبنای شرط و شروط داده می شود, افراد دچار تفکر برد / باخت می شوند.

باخت / برد: این تفکر بدتر از تفکر برد / باخت است. افراد مبتنی بر الگوی باخت / برد اغلب خیلی سریع راضی می شوند. آنها توانایی خود را در محبوبیت یا پذیرفته شدن از سوی دیگران جستجو می کنند و شجاعت بسیار اندکی برای بیان احساسات و اعتقادات خود دارند.

انسان های پیرو الگوی برد / باخت عاشق پیروان الگوی باخت / برد هستند چون می توانند راحت از آنها سواری بگیرند.

طرفداران الگوی باخت / برد احساسات زیادی را درون خود دفن می کنند و مشکل اینجاست که این احساسات بیان نشده هرگز نمی میرند بلکه زنده زنده دفن می شوند و روزی بصورت ناهنجاری های شدید بروز می کنند. بیماری های روان تنی مخصوصاً در دستگاه های تنفسی, عصبی و قلبی و عروقی غالباً نتیجه احیای نفرت های انباشت شده می باشند.

باخت / باخت: هنگامی که دو فرد طرفدار الگوی برد / باخت هستند, یعنی دو آدم لجباز و کله شق در برابر هم قرار می گیرند, نتیجه بازی باخت / باخت است. این تفکر فلسفه ارتباط خصمانه با دیگران و فلسفه جنگ است.

بر اساس این الگو "اگر همه بازنده باشند, بازنده بودن چندان هم چیز بدی نیست"

برد: این افراد صرفاً به برنده شدن خود می اندیشند و با اینکه خواهان شکست دیگران نیستند ولی تنها چیزی که برایشان اهمیت دارد, خواسته خودشان است.

از این پنج تفکر کدامیک بهتر است؟

اگر در شعبه ای از شرکتی کار می کنید که با شعبه دیگرش کیلومترها فاصله دارد و هیچ نوع رابطه کاری بین آنها وجود ندارد شاید بهتر باشد که از رویکرد برد / باخت استفاده گردد تا با ایجاد رقابت, کار شرکت بهبود یابد.

اگر برای رابطه ای ارزش قایل هستید و موضوع مورد نظر هم چندان مهم نیست, شاید در بعضی موارد تفکر باخت / برد بهتر باشد تا بر عملکرد طرف مقابل مهر تایید بزنید: " چیزی که می خواهم به اندازه رابطه ای که با تو دارم, برایم مهم نیست. بیا این بار به شیوه تو عمل کنیم"

ولی در نهایت رویکرد برد / برد تنها گزینه مناسب از میان پنج گزینه بالاست.

برد / برد یا معامله بی معامله: یعنی اگر نتوانستیم راه حلی پیدا کنیم که منافع طرفین را تامین کند, قبول می کنیم که به نحو خوشایندی با هم مخالفت کنیم و معامله ای صورت نگیرد.

بلوغ تعادل بین شجاعت و ملاحظه است و مطابق ماتریس زیر رویکرد برد / برد در عین مهربانی, جدی هم است.

 

ماتریس الگو برای تعامل انسانی

کم

زیاد

شجاعت

کم

ملاحظه

باخت / باخت

برد / باخت

زیاد

باخت / برد

برد / برد

 

 

برای اینکه بتوانید از رویکرد برد / برد استفاده کنید, فقط مهربان بودن کافی نیست, بلکه باید دل و جرئت داشته باشید.»

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

ماتریس مدیریت زمان

استفن کاوی در کتاب هفت عادت مردمان موثر محور اصلی تفکر را در یک ماتریس 2*2 شرح می دهد:

«یک سوال: کدام کار است که اگر بتوانید بر اساس برنامه ای منظم انجام بدهید, تغییر بسیار مهم و مثبتی در زندگی شخصی شما بوجود خواهد آورد؟

بعداً به این سوال بر خواهیم گشت.

دو عامل تعریف کننده یک فعالیت عبارتند از فوریت و اهمیت. فوریت یعنی اینکه باید به فعالیتی فوراً توجه کرد. مثلاً توجه به زنگ یک تلفن یک فوریت است. موضوعات فوری غالباً قابل لمس و مشاهده هستند و به ما فشار می آورند که در موردشان کاری بکنیم. این کارها اغلب خواسته دیگرانند و انجامشان غالباً دلپذیر, آسان و سرشار از تفریح و شادی است, اما در اکثر مواقع کارهای بی اهمیتی هستند.

برخلاف فوریت, اهمیت با نتایج سروکار دارد. هنگامی که فعالیتی اهمیت دارد, به پیام زندگی شما, ارزش ها و اهدافی که بالاترین اولویت را برای آنها قائل هستید, مربوط می شوند.

ماتریس مدیریت زمان

فوری

غیر فوری

با اهمیت

1

2

بدون اهمیت

3

4

 

در مربع یک مواردی که هم مهم و هم فوری هستند, قرار می گیرند. ما فعالیت های مربع یک را معمولاً بحران یا مسئله می نامیم. موارد موجود درمربع یک بسیاری از افراد را مشغول نگه می دارند و انرژی و وقت آنها را هدر می دهند. تا زمانی که روی مربع یک متمرکز باشند, این مربع همواره بزرگتر و بزرگتر می شود تا جایی که بر همه زندگی شان سایه می افکند. تنها کاری که این افراد برای آرامش خود انجام می دهند این است که به فعالیت های بی اهمیت و غیرفوری مربع چهار پناه می برند. بنابراین هنگامی که به ماتریس کلی آنها نگاه می کنید 90 درصد وقتشان در مربع یک و بخش اعظم 10 درصد باقی مانده, در مربع چهار سپری می شود. این شیوه زندگی کسانی است که عمرشان را با بحران سپری می کنند.

افراد تاثیر گذار خارج از چهارچوب مربع های سه و چهار عمل می کنند و بخش اعظم گذران وقتشان در مربع دو می باشد. مربع دو قلب مدیریت فردی انسان های تاثیرگذار است.

در ابتدای کار تنها جایی که می توانید برای مربع دو وقت پیدا کنید, از وقتی است که به مربع های سه و چهار اختصاص می دهید. هرچند در این حین فعالیت های مربع یک نیز کوچک می شوند ولی نمی توان از فعالیت های  فوری و مهم مربع یک غفلت کرد. برای بله گفتن به مربع دو بایستی نه گفتن به سایر مربع ها را آموخت.

حال دوباره نگاهی به سوال ابتدای بحث می اندازیم: اگر واقعا قصد داشتید بر مبنایی منظم برنامه ای را پیش ببرید تا یک تفاوت مهم و بسیار بزرگ در زندگی شما روی دهد, آن فعالیت چه می بود؟ فعالیت های مربع دو این نوع تاثیر را دارند و هنگامی که آنها را انجام می دهیم, جهش های کمی مهمی در تاثیرگذاری ما صورت می گیرند.

بهترین برنامه ایکه در این راستا می توان داشت برنامه هفتگی است. سازماندهی بر اساس برنامه هفتگی بسیار بیش از برنامه روزانه نیاز به تعادل و محتوا دارد. بنظر می رسد که در فرهنگ ما هفته بعنوان یک واحد زمانی کامل جایگاه خاصی دارد. تجارت, آموزش و بسیاری از فعالیت های اجتماعی در چهارچوب هفته انجام می شوند. بعضی روزها به سرمایه گذاری و روزهایی هم به استراحت و عبادت اختصاص داده شده اند. پیروان مذاهب مختلف روزهایی را مقدس می شمارند و یک روز در هفته را برای تعالی روحی و معنوی تعطیل می کنند.

در اصطلاح مدیریت زمان معروف است که 80 درصد نتایج حاصل 20 درصد فعالیت ها هستند که این اصل معروف به اصل پارتو می باشد

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

نیمکره راست یا نیمکره چپ

استفن کاوی در کتاب هفت عادت مردمان موفق تعریفی از نیمکره راست و نیمکره چپ مغر انسان می دهد که بنظرم زیبا آمد و در اینجا اشاره ای به آن می کنم:

«تحقیقات چندین دهه گذشته نشان داده است که نیمکره های راست و چپ مغز اطلاعات خاصی را پردازش می کنند و با مسائل متفاوتی سر و کار دارند.

اساساً نیمکره چپ مغز منطقی/کلامی است و نیمکره راست غالبا شهودی/خلاق می باشد. نیمکره چپ مغز با کلمات و نیمکره راست با تصاویر سر و کار دارد. نیمکره چپ مغز اجزا و امور خاص را می شناسد و نیمکره راست کلی ها و روابط بین اجزا را. نیمکره چپ مغز سر و کارش با تجزیه و تحلیل است, یعنی تقسیم کل به اجزا و نیمکره راست ترکیب و تلفیق اجزا را به عهده دارد. نیمکره چپ مغز با تفکرات جزئئ و مستمر سر و کار دارد و نیمکره راست با تفکرات کل نگر و خود انگیخته. نیمکره چپ مغز مقید به زمان است و نیمکره راست رها از زمان.

معمولا هر فردی به یکی از دو نیمکره مغز خود بیشتر مسلط است و درک چگونگی دستیابی به گنجایش نیمکره راست تا حد زیادی خلاقیت ما را بیشتر می کند.

افراد عمدتاً تحت تاثیر نیمکره چپ مغزشان هستند. برای بسیاری از ما دستیابی به توانایی های نیمکره راست مغز بسیار دشوارتر از دسترسی به توانایی های نیمکره چپ مغز است.

هرچه بیشتر بتوانیم از ظرفت نیمکره راست استفاده کنیم, قدرت تجسم و ترکیب بالاتری داریم و بیشتر می توانیم از زمان و شرایط موجود فراتر برویم و یک تصویر کل نگر از آنچه می خواهیم باشیم و در زندگی انجام بدهیم, داشته باشیم.

گاهی اوقات در اثر تجربه ای ناخوشایند, از نیمکره چپ مغز و الگوهای فکریمان به سمت فضای نیمکره راست پرتاب می شویم. مرگ یک عزیز, یک بیماری حاد, شکست مالی می تواند باعث شود که گامی به عقب برداریم و به زندگیمان بنگریم و از خود سوالات دشواری نظیر اینکه: واقعاً چه چیزی مهم است؟ چرا این کار را انجام می دهم؟ بکنیم.

نیمکره راست مغز شما که خلاق و بصری است, یکی از مهمترین دارایی های شماست و همه آدم هایی که در زمینه های گوناگون به اوج موفقیت می رسند, کسانی اند که قدرت تجسم قوی دارند. آنها قبل از اینکه کاری را انجام دهند, آن را می بینند و احساس می کنند, یعنی با دیدن هدف نهایی در ذهن خود کار را آغاز می کنند.

 رهبری فعالیت قدرتمند نیمکره راست مغز است, بیشتر به هنر شباهت دارد و متکی بر فلسفه است.

و جمله کلیدی اینکه: با نیمکره چپ مغز مدیریت و با نیمکره راست مغز رهبری کن.»

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

استفن کاوی در کتاب هفت عادت مردمان موفق به زیبایی تعریفی از دو واژه ی مدیریت و رهبری ارائه می دهد و تفاوت های این دو عبارت را توضیح می دهد:

وی توضیح می دهد که رهبری آفرینش اولیه است در حالی که مدیریت آفرینش ثانویه است. مدیریت موضوعی است که در آخر خط باید مورد توجه قرار گیرد در حالی که رهبری در خط اول قرار می گیرد.

تغییرات شگفت انگیزی که در زمینه های صنعتی و حرفه ای روی می دهد در اول مستلزم رهبری صحیح و بعد نیازمند مدیریت صحیح می باشند.

مدیریت کارآمد بدون رهبری کارآمد مثل این است که بخواهید روی عرشه ی یک کشتی در خال غرق شدن جلسه اداری برگزار کنید.

مدیریت یعنی درست انجام دادن کارها و رهبری یعنی انجام کارهای درست.

مدیریت یعنی بالا رفتن از نردبام موفقیت به شکل موثر و رهبری یعنی تصمیم گیری درباره اینکه آیا نردبام به دیوار درستی تکیه داده شده است یا نه.

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

اوایل امسال کتاب "هفت عادت مردمان موثر" از استفن کاوی را با ترجمه ای از خانم پروین قائمی خواندم.

نویسنده, تاجر و سخنران انگیزشی آمریکایی (1932-2012) که کتاب هفت عادت مردمان موثر  وی معروفترین اثر وی می باشد. این کتاب از زمان انتشار آن در سال 1989 بیش از 25 ملیون نسخه فروش رفته است و نسخه صوتی این کتاب بهترین کتاب غیر داستانی(non-fiction) در آمریکا بوده است.

وی در زمره نویسندگانی است که در حوزه خودیاری(Self-Help)  فعالیت نموده است ولی تفاوتی که با سایر نویسندگان این حوزه دارد در این است که آثارش دارای پشتوانه علمی بیشتری می باشد.

وی در سال 2012 در نتیجه ی یک سانحه دوچرخه سواری درگذشت.

حال می پردازم به کتاب:

استفن در این کتاب اشاره می کند که با توجه به تغییرات بارز تکنولوژی دیگر تنها آموختن کافی نیست بلکه ناچاریم که دائما آموخته های خود را به روز و خود را بازسازی کنیم.

همچنین معتقد است که کتاب های 50 سال اخیر در حوزه موفقیت, بسیار سطحی و مملو از دستورالعمل های آنی هستند که ممکن است موقتا رنج را کاهش دهند اما مشکل بصورت اصولی و عمیق رفع نمی گردد و در وجود انسان بصورت مزمن باقی می ماند.

او در ابتدای کتاب خود گوشه ای از زندگی خود را که مربوط به وضعیت یکی از پسرانش بوده را روایت می کند:

اشاره می کند که پسرش در مدرسه مشکلات فراوانی در انجام تکالیف و ورزش و ارتباط با دیگران داشت و مورد تمسخر همکلاسی هایش قرار می گرفت.

استفن و همسرش ساندرا به دفاع از پسرشان و کمک به وی می کردند و سعی می کردند با تکنیک های رویکرد ذهنی مثبت روحیه او را تقویت کنند ولی هربار شکست می خوردند و نتیجه ای عایدشان نمی شد. تا بالاخره اینکه تصمیم خود را عوض می کنند و دست از حمایت های بی چون و چرای خویش از پسرشان بر می دارند و سعی می کنند وضعیت را از دریچه دیگری نظاره کنند.

آنها متوجه شدند که تا حال سعی شان بر این بوده است تا از طریق رفتار خوب فرزاندانشان به نوعی از احترام و اعتبار اجتماعی دست یابند و حال اینکه رفتار پسرشان با این معیارها جور در نمی آمد. در نظر آنها تصویری که از خودشان به عنوان پدر و مادری دلسوز داشتند عمیقتر از تصویر پسرشان بود آنها گرفتار تصویری بودند که می دیدند و نگران خراب نشدن این تصویر بودند نه سلامت روانی و آسایش فرزندشان.

بنابراین تلاش می کنند تلاش و توجه خود را متوجه خویش کنند یعنی متوجه عمیق ترین انگیزه ها و برداشت هایشان از پسرشان. و تلاش می کنند بجای اینکه او را عوض کنند از وی کمی فاصله بگیرند و هویت و فردیت و ارزش او را احساس کنند. تلاش می کنند دیگر به زور او را در قالب مورد نظر خود که ناشی از انتظارات جامعه بوده جای ندهند و سعی نکنند که او را در قالب مورد پسند جامعه در آورند.

پسرشان که تا مدت ها تحت حمایت بی چون و چرای والدین خود بود دچار دردهای ناشی از این قطع ارتباط شد. او این دردها را بیان می کرد و پدر و مادرش هم می پذیرفتند ولی لزوما پاسخی نمی دادند. پیام ضمنی شان این بود که "نیازی نمی بینیم از تو حمایت کنیم, تو خودت اشکال نداری و از پس کارهایت بر می آیی".

بتدریج پسرشان خود را می یابد واعتماد به نفس پیدا می کند.استعداد های او با سرعت عجیبی شروع به پیشرفت می کند و از نظر تحصیل, ورزش و فعالیت های اجتماعی بسیار پیشرفت می نماید. و بعد از چند سال رهبر چند سازمان نوجوانان می گردد.

در روزهای آینده باز به فرازهایی مهم از این کتاب اشاره خواهم کرد.

  • مهرزاد نوشاد