مارک تواین:

فرقی میان کسی که کتاب نمی خواند با کسی که نمی تواند بخواند نیست.

مارک تواین:

فرقی میان کسی که کتاب نمی خواند با کسی که نمی تواند بخواند نیست.

  • ۰
  • ۰

استفن کاوی در کتاب هفت عادت مردمان موفق به زیبایی تعریفی از دو واژه ی مدیریت و رهبری ارائه می دهد و تفاوت های این دو عبارت را توضیح می دهد:

وی توضیح می دهد که رهبری آفرینش اولیه است در حالی که مدیریت آفرینش ثانویه است. مدیریت موضوعی است که در آخر خط باید مورد توجه قرار گیرد در حالی که رهبری در خط اول قرار می گیرد.

تغییرات شگفت انگیزی که در زمینه های صنعتی و حرفه ای روی می دهد در اول مستلزم رهبری صحیح و بعد نیازمند مدیریت صحیح می باشند.

مدیریت کارآمد بدون رهبری کارآمد مثل این است که بخواهید روی عرشه ی یک کشتی در خال غرق شدن جلسه اداری برگزار کنید.

مدیریت یعنی درست انجام دادن کارها و رهبری یعنی انجام کارهای درست.

مدیریت یعنی بالا رفتن از نردبام موفقیت به شکل موثر و رهبری یعنی تصمیم گیری درباره اینکه آیا نردبام به دیوار درستی تکیه داده شده است یا نه.

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

اوایل امسال کتاب "هفت عادت مردمان موثر" از استفن کاوی را با ترجمه ای از خانم پروین قائمی خواندم.

نویسنده, تاجر و سخنران انگیزشی آمریکایی (1932-2012) که کتاب هفت عادت مردمان موثر  وی معروفترین اثر وی می باشد. این کتاب از زمان انتشار آن در سال 1989 بیش از 25 ملیون نسخه فروش رفته است و نسخه صوتی این کتاب بهترین کتاب غیر داستانی(non-fiction) در آمریکا بوده است.

وی در زمره نویسندگانی است که در حوزه خودیاری(Self-Help)  فعالیت نموده است ولی تفاوتی که با سایر نویسندگان این حوزه دارد در این است که آثارش دارای پشتوانه علمی بیشتری می باشد.

وی در سال 2012 در نتیجه ی یک سانحه دوچرخه سواری درگذشت.

حال می پردازم به کتاب:

استفن در این کتاب اشاره می کند که با توجه به تغییرات بارز تکنولوژی دیگر تنها آموختن کافی نیست بلکه ناچاریم که دائما آموخته های خود را به روز و خود را بازسازی کنیم.

همچنین معتقد است که کتاب های 50 سال اخیر در حوزه موفقیت, بسیار سطحی و مملو از دستورالعمل های آنی هستند که ممکن است موقتا رنج را کاهش دهند اما مشکل بصورت اصولی و عمیق رفع نمی گردد و در وجود انسان بصورت مزمن باقی می ماند.

او در ابتدای کتاب خود گوشه ای از زندگی خود را که مربوط به وضعیت یکی از پسرانش بوده را روایت می کند:

اشاره می کند که پسرش در مدرسه مشکلات فراوانی در انجام تکالیف و ورزش و ارتباط با دیگران داشت و مورد تمسخر همکلاسی هایش قرار می گرفت.

استفن و همسرش ساندرا به دفاع از پسرشان و کمک به وی می کردند و سعی می کردند با تکنیک های رویکرد ذهنی مثبت روحیه او را تقویت کنند ولی هربار شکست می خوردند و نتیجه ای عایدشان نمی شد. تا بالاخره اینکه تصمیم خود را عوض می کنند و دست از حمایت های بی چون و چرای خویش از پسرشان بر می دارند و سعی می کنند وضعیت را از دریچه دیگری نظاره کنند.

آنها متوجه شدند که تا حال سعی شان بر این بوده است تا از طریق رفتار خوب فرزاندانشان به نوعی از احترام و اعتبار اجتماعی دست یابند و حال اینکه رفتار پسرشان با این معیارها جور در نمی آمد. در نظر آنها تصویری که از خودشان به عنوان پدر و مادری دلسوز داشتند عمیقتر از تصویر پسرشان بود آنها گرفتار تصویری بودند که می دیدند و نگران خراب نشدن این تصویر بودند نه سلامت روانی و آسایش فرزندشان.

بنابراین تلاش می کنند تلاش و توجه خود را متوجه خویش کنند یعنی متوجه عمیق ترین انگیزه ها و برداشت هایشان از پسرشان. و تلاش می کنند بجای اینکه او را عوض کنند از وی کمی فاصله بگیرند و هویت و فردیت و ارزش او را احساس کنند. تلاش می کنند دیگر به زور او را در قالب مورد نظر خود که ناشی از انتظارات جامعه بوده جای ندهند و سعی نکنند که او را در قالب مورد پسند جامعه در آورند.

پسرشان که تا مدت ها تحت حمایت بی چون و چرای والدین خود بود دچار دردهای ناشی از این قطع ارتباط شد. او این دردها را بیان می کرد و پدر و مادرش هم می پذیرفتند ولی لزوما پاسخی نمی دادند. پیام ضمنی شان این بود که "نیازی نمی بینیم از تو حمایت کنیم, تو خودت اشکال نداری و از پس کارهایت بر می آیی".

بتدریج پسرشان خود را می یابد واعتماد به نفس پیدا می کند.استعداد های او با سرعت عجیبی شروع به پیشرفت می کند و از نظر تحصیل, ورزش و فعالیت های اجتماعی بسیار پیشرفت می نماید. و بعد از چند سال رهبر چند سازمان نوجوانان می گردد.

در روزهای آینده باز به فرازهایی مهم از این کتاب اشاره خواهم کرد.

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

تو چند روز تعطیلی که سپری کردیم فرصت خوبی مهیا شد که کتاب سه شنبه ها با موری اثری از میچ آلبوم را بخوانم.

نویسنده, روزنامه نگار, مجری و موسیقیدان 45 ساله آمریکایی میچ آلبوم که یکی از پرفروشترین اثرهایش داستان سه شنبه ها با موری است که در کشور های آمریکا, ژاپن, استرالیا, برزیل و انگلیس کتاب پرفروش سال بوده است.

موضوع داستان روایتی است واقعی از ارتباطی دوستانه بین میچ آلبوم و استاد سابقش موری شوارتز می باشد. موری که مبتلا به بیماری لاعلاج ALS شده است اعضای بدنش از پایین به بالا شروع به از کار افتادن می کنند. موری ولی مرگ را سخت نمی گیرد و اطرافیانش را به گرمی می پذیرد و با آنها از تجاربش می گوید. میچ آلبوم بهترین دوست و شاگرد قدیمی موری هر سه شنبه ها بیش از 1100 کیلومتر را از دیترویت به بوستون برای ملاقات موری می رفت و پای حرف های استادش می نشست و این ملاقات ها برای موری در حکم یک واحد درسی بود. کلاسی که فقط یک شاگرد داشت, نیازی به کتاب نبود و درسهایش شامل موضوعاتی مانند: عشق, کار, جامعه, خانواده, بخشش و مرگ بود.

ترجمه ای که من از آن استفاده کردم کار خانم ماندانا قهرمان بود از نشر قطره چاپ بیست و یکم و بنظرم ترجمه ای روان آمد.

در ادامه فرازهایی از کتاب که برایم جالب آمد را اشاره می کنم:

1.      آنچه که می تواند به زندگی تو معنی بدهد وقف خودت در راه عشق به دیگران است.

2.      مهمترین چیز در زندگی این است که یاد بگیریم که یک چگونه امواج عشق را بیرون بفرستیم و دو چگونه امواج عشق را پذیرا باشیم.

3.      چگونه مردن را یاد بگیر, چگونه زیستن را خواهی آموخت.

4.      تضاد عمده ای بین آنچه نیاز داریم و آنچه می خواهیم وجود دارد. ما به غذا احتیاج داریم ولی دسر شکلاتی را دوست می داریم.

5.      اگر تلاش داری که قابلیت هایت را به رخ بالادستی بکشی, این کار بی فایده خواهد بود چون به هر حال آنها از بالا به تو نگاه خواهند کرد و اگر تلاش داری که قابلیت هایت را به رخ پایین دستی ها بکشی این کار را هم کلاً کنار بگذار چون آنها فقط به تو حسادت خواهند ورزید.

6.      مردم هنگامی که مورد تهدید و خطر قرار می گیرند, پست و تنگ نظر می شوند.

7.      مرگ به زندگی خاتمه می دهد نه به رابطه.

8.      مرگ پدیده ای طبیعی است. هیولایی که ما آدم ها از مرگ می سازیم همش به خاطر اینست که خودمان را بصورت عضوی از چرخه ای طبیعت نگاه نمی کنیم. فکر می کنیم چون ما انسان هستیم, پدیده ای فراطبیعی هستیم.

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

دیروز  موفق شدم کتاب هنر شفاف اندیشیدن را تمام کنم. کتاب بسیار خوبی بود مخصوصا برای کسانی که سابقه شان در کتاب خوانی کم باشد(مثل من) و هنوز خواندن کتاب های غیر رمان بدلیل سنگین بودن مطالب برایشان سخت است.

چون مدتی است که پیاپی از این کتاب مطلب گذاشته ام, بعد از این پیام سعی می کنم برای تنوع هم شده از سایر کتاب ها پست بگذارم.

بعنوان آخرین خطای رفتاری رولف دوبلی تاکید به پرهیز از اخبار می کند که ابتدا به آن اشاره و در ادامه مطلبی در همین راستا از استفن کاوی ذکر خواهم کرد:

«زلزله در سوماترا, سانحه ی هوایی در روسیه, استعفای رییس جمهور مالی, حمله در پاکستان, رکورد جدید جهانی در وزنه برداری جهان.

آیا نیازی هست که همه این چیزها را بدانیم؟

علیرغم این که ما بطرز عجیبی بمباران اطلاعاتی می شویم اما بطور شگفت آوری کم می دانیم. اخبار برای ذهن همانند قند برای بدن اشتها آور, آسان هضم و در دراز مدت بسیار مخرب است.

دوبلی اشاره می کند که سه سال قبل خواندن و شنیدن اخبار را متوقف کرده است ونتیجه اش بعد از سه سال : افکار صریح تر, دید ارزشمند تر, تصمیمات بهتر و زمان بیشتر بوده است و البته بهترین نکته اینکه هیچ چیز مهمی را از دست نداده است.

در یکسال گذشته احتمالا حدود ده هزار خبر کوتاه را دریافت کرده اید , فقط یکی را نام ببرید که به شما کمک کرده باشد که تصمیم بهتری- در مقایسه با حالت عدم اطلاع از آن خبر- را اتخاذ کرده باشید. اگر واقعا اخبار کمکی در راستای پیشرفت انسان ها بود, خبرنگاران باید در راس هرم درآمدی می بودند.

در انتها تاکید می کند که پرهیز از این خطا مهمتر از پرهیز از کل خطاهای ذکر شده در این کتاب می باشد! و کتاب را بهترین وسیله برای شناخت جهان معرفی می کند.»

و اما استفن کاوی در کتاب هفت عادت مردمان موثر( که اوایل امسال موفق به خواندن آن شدم و در مطلبی جداگانه به آن اشاره خواهم کرد) کلا توصیه به کاهش ساعت استفاده از تلوزیون می کند:

« طی بررسی های مکرر معلوم شده است که تلوزیون حدود 35 تا 45 ساعت در هفته از وقت افراد را اشغال می کند و این تقریبا به اندازه وقتی است که افراد برای کسب و کارشان صرف می کنند و بیشتر از زمانی است که به تحصیلشان اختصاص می دهند.

وی اشاره می کند که در خانواده اش تماشای تلوزیون محدود به هفته ای هفت ساعت شده است. و اشاره می کند که علیرغم بسیاری از برنامه های سطح بالای تلوزیون, اما بسیاری از برنامه ها وقت و مغز ما را به هدر می دهند.

و بعنوان جمله ای کلیدی می گوید: تلوزیون خدمتکار خوب ولی ارباب بدی است

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

باز هم اشاره ای به یک خطای شناختی مهم از کتاب هنر شفاف اندیشدن از رولف دوبلی

«بعنوان یک فرضیه تصور کن به یک ملیون میمون فرصت سرمایه گذاری در بورس داده می شود, بعد از یک هفته نصف میمون ها ضرر کرده و از دور خارج می شوند و نصف میمون ها سود کرده (حدود 500 هزار میمون) و مجددا فرصت سرمایه گذاری را می یابند. مجددا میمون های باقی مانده شروع به انتخاب سهام و سرمایه گذاری می کنند باز مشخص است که در پایان هفته نصف میمون ها ضرر کرده و از دور خارج شده و نصف میمون ها (حدود 250 هزار میمون) مجددا سود می کنند. به همین منوال قابل تصور است که بعد از 10 هفته فقط 1000 میمون باقی مانده باشد و بعد از حدود 20 هفته فقط یک میمون باقی مانده باشد میمونی که 20 هفته متوالی درست پیش بینی و سرمایه گذاری کرده است(عجیب نیست؟). نام این میمون را مثلا میمون موفق می گذاریم.

حال چه اتفاقی می افتد؟ همه خبرنگاران به سمت میمون موفق رفته و علت موفقیت وی را جویا می شوند.

داستان میمون توصیف کننده خطایی است بنام خطای نتیجه. ما معمولا تصمیم ها را بر اساس نتایج حاصله توصیف می کنیم و نه فرایند تصمیم.

یک نتیجه خوب همیشه نشان دهنده ی یک تصمیم خوب و بالعکس نمی باشد.»

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

خطای داستان

خطای داستان

رولف دوبلی در کتاب هنر شفاف اندیشیدن به یکی از خطاهای شناختی بنام خطای داستان چنین اشاره می کند:

« دو داستان از رمان نویس انگلیسی بنام ای.ام.فورستر نقل می کنم کدام یک را بهتر به خاطر می سپاری:

الف) پادشاه مرد, ملکه هم مرد

ب) پادشاه مرد, ملکه هم دق کرد و مرد

بیشتر مردم داستان دوم را بهتر به خاطر می سپارند چونکه در داستان دوم فقط توالی مرگ ذکر نشده است بلکه از نظر احساسی نیز به هم متصل هستند. داستان الف تنها یک گزارش واقعه است اما داستان ب در خود معنا دارد.

شرکت های تبلیغاتی نیز از این موضوع استفاده می کنند. بجای اینکه به مزایای  محصول خود بپردازند درباره آن یک داستان می سازند. داستان ها بی اهمیت اند اما ما هنوز نمی توانیم در مقابل آن ها مقاومت کنیم»!

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

تایید اجتماعی

یک خطای رفتاری از نظر رولف دوبلی 

«در مسیر یک کنسرت, سر یک چهارراه با گروهی از آدم ها مواجه می شوی که همه به آسمان خیره شده اند. بدون این که فکر کنی, تو هم به بالا زل می زنی. چرا؟

وسط کنسرت, زمانی که تک نواز اوج هنرنمای اش را به نمایش می گذارد, یک نفر شروع به کف زدن می کند و ناگهان همه حضار با او همراه می شوند. تو هم همینطور. چرا؟

آزمایش سالمون اَش: به یک شخص یک خط روی کاغذ نشان داده می شود و کنار آن کمی با فاصله سه خط که فقط یکی از آنها برابر خط مورد آزمایش است و دو خط دیگر یکی اندکی کوتاه تر و اندکی بلند تر. شخص باید تعیین کند که کدام یک از این خطوط برابر خط مورد نظر است. آزمایشی ساده ولی هنگامی که شخص، تنها در اتاق پاسخ دهد! چون هنگامی که 5 نفر نیز به شخص مورد آزمایش در اتاق ملحق شوند و عمدا با هم نظر اشتباهی را انتخاب  کنند در یک سوم موارد شخص مزبور نیز همان پاسخ اشتباه را برمی گزیند. چرا؟

نام این پدیده "تایید اجتماعی" می باشد. هرچه تعداد بیشتری از مردم عقیده خاصی را دنبال کنند ما نیز متمایل به آن عقیده خواهیم شد.

حال منشا این پدیده از کجاست: فرض کن که پنجاه هزار سال قبل با گروهی از شکارچیان در یک دشت پهناوری هستی و ناگهان دوستانت فرار می کنند. اگر متفاوت فکر کنی و مشغول تجزیه و تحلیل باشی ممکن است که خود، شکار یک شیر شوی. این نمونه چنان در ما عمیق شده است که اکنون نیز حتی زمانی که مساله مرگ و زندگی نیست از آن تبعیت می کنیم.

تایید اجتماعی در معدود موارد مفید واقع می شود. مثلاً, هنگامی که در یک شهر غریبه، گرسنه ای و دنبال رستوران می گردی بهتر است دنبال رستورانی باشی که افراد بومی بیشتری از آن استفاده می کنند.

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

توهم بدن شناگر

رولف دوبلی در کتاب هنر شفاف اندیشیدن می گوید که نسیم طالب در فکر ورزشی برای کاهش وزن و تناسب اندام بود و بعد از دقت در ورزش های مختلف به این نتیجه رسید که با توجه به تناسب اندام شناگران, ورزش شنا را انتخاب و تمرین کند. لذا شروع به ورزش شنا کرد ولی بعد از مدتی دریافت که آن نتیجه مدنظر را نمی گیرد و در نهایت به این نتیجه رسید که شناگران به علت اندام زیبا و مناسبی که داشته اند در ورزش شنا موفق بوده اند نه اینکه در نتیجه تمرین های سخت شنا به این امر رسیده باشند.

هرگاه ما عوامل انتخاب را با نتایج آن اشتباه بگیریم طعمه این توهم که وی آن را توهم بدن شناگر نامید, می شویم.

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

مدتی است که کتاب "هنر شفاف اندیشیدن" از " رولف دوبلی با ترجمه عادل فردوسی پور را می خوانم.

رولف دوبلی نویسنده ای سویسی است که همانطور که خودش در مقدمه کتاب می گوید قبل از هر چیز خودش را یک رمان نویس و یک سرمایه گذار می داند و بعد از یک قرار ملاقاتی که با نسیم طالب داشته است قدم در مسیری برداشته است که منتهی به نگارش کتابی شده است که پرفروشترین کتاب در آلمان و جزو ده کتاب پرفروش در کشورهای انگلیس, کره جنوبی, هند, ایرلند و ایران بوده است.

روزنامه تایمز وی را چنین معرفی کرده است: "رهبری در زمینه اصول خودیاری که آلمانی ها عاشقش هستند"

رولف دوبلی در این کتاب سعی کرده است خطاهای شناختی و انحرافات در افکار و رفتار بهینه و عقلانی را در 99 فصل برشمرد.

در روز های آینده همزمان با پیشرفت در خوانش این کتاب قسمت های برجسته آن را در این جا نقل خواهم کرد و بعنوان شروع به یکی از خطاهای رایج اشاره می کنم:

دوبلی معتقد است افراد معمولا احتمال موفقیت خود را بیش از اندازه تخمین می زنند و اشاره می کند که در هر حرفه ای پشت سر هر شخص موفق, صدها شخص شکست خورده وجود دارند که معمولا اشاره ای به آنها نمی شود و رسانه ها نیز معمولا تمرکزشان بر روی افراد موفق بوده است.

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

کتاب کیمیاگر پائولو کوئیلو تعریفی زیبا از خوشبختی دارد که مناسب دیدم آن را در اینجا بیاورم:

تاجری پسرش را برای آموختن "راز خوشبختی" به نزد خردمندترین انسان ها فرستاد. پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه می رفت تا اینکه بالاخره به قصری زیبا بر فراز قله کوهی رسید.مرد خردمندی که او در جستجویش بود آنجا زندگی می کرد.

بجای اینکه با یک مرد مقدس روبرو شود وارد تالاری شد که جنب و جوش بسیاری در آن به چشم می خورد,فروشندگان وارد و خارج می شدند, مردم در گوشه ای گفتگو می کردند, ارکستر کوچکی موسسیقی لطیفی می نواخت و روی یک میز انواع و اقسام خوراکیهای لذیذ آن منطقه چیده شده بود. خردمند با این و آن در گفتگو بود و جوان ناچار شد دو ساعت صبر کند تا نوبتش فرا رسد.

خردمند با دقت به سخنان مرد جوان که دلیل ملاقاتش را توضیح می داد گوش کرد اما به او گفت که فعلا وقت ندارد که  "راز خوشبختی" را برایش فاش کند. پس به او پیشنهاد کرد که گردشی در قصر بکند و حدود دو ساعت دیگر به نزد او باز گردد. مرد خردمند اضافه کرد: از شما خواهشی هم دارم. آن وقت یک قاشق کوچک به دست پسر جوان داد و دو قطره روغن در آن ریخت و گفت: در تمام مدت گردش این قاشق را در دست داشته باشید و کاری کنید که روغن آن نریزد.

مرد جوان شروع کرد به بالا و پایین رفتن از پله های قصر در حالی که چشم از قاشق بر نمی داشت. دو ساعت بعد به نزد خردمند برگشت.

مرد خردمند از او پرسید: آیا فرشهای ایرانی اتاق نهارخوری را دیدید؟ آیا باغی را که استاد باغبان ده سال صرف آراستن آن کرده است دیدید؟ آیا اسناد و مدارک زیبا و ارزشمند مرا که روی پوست آهو نگاشته شده در کتابخانه ملاحظه کردید؟

مرد جوان شرمسار اعتراف کرد که هیچ چیز ندیده است. تنها فکر و ذکر او این بوده که قطرات روغنی را که خردمند به او سپرده بود حفظ کند.

خردمند گفت: برگرد و شگفتی های دنیای مرا بشناس, آدم نمی تواند به کسی اعتماد کند مگر اینکه خانه ای را که او در آن ساکن است بشناسد.

مرد جوان با اطمینان بیشتری اینبار به گردش در کاخ پرداخت, در حالی که همچنان قاشق را به دست داشت, با دقت و توجه کامل آثار هنری را که زینت بخش دیوارها و سقفها بودند می نگریست. او باغها را دید و کوهستان های اطراف را, ظرافت گلها و دقتی را که در نصب آثار هنری در جای مطلوب به کار رفته بود تحسین کرد. وقتی به نزد خردمند بازگشت همه چیز را با جزئیات برای او توصیف کرد.

خردمند پرسید پس آن دو قطره روغنی را که به تو سپرده بودم کجاست؟

مرد جوان قاشق را نگاه کرد و متوجه شد که آنها را ریخته است.

آن وقت مرد خردمند به او گفت: تنها نصیحتی که به تو می کنم اینست: "راز خوشبختی" اینست که همه شگفتی های جهان را بنگری بدون اینکه هرگز دو قطره روغن داخل قاشق را فراموش کنی.

  • مهرزاد نوشاد