در ادامه اشاره به کتاب انسان بی نقص از مایکل سندل قصد دارم به بخش هایی از کتاب که موضوع " کودکان طراحی شده، والدین طراح" را مورد کنکاش قرار داده مرور کنم:
اگر کودکان را موهبت بدانیم باید آنان را همان گونه که هستند بپذیرم، نه اینکه آنان را به اهداف طراحی خود تبدیل کنیم. عشق والدین مشروط به استعدادها یا ویژگی های کودکان نیست. ما دوستان و همسران خود را تا حدی بر اساس ویژگی های مطلوب مان انتخاب می کنیم، ولی فرزندان خود را انتخاب نمی کنیم. ویژگی های فرزندان پیش بینی ناپذیراند و حتی وظیفه شناس ترین والدین را نمی توان در برابر خصوصیات فرزندانشان مسئول دانست.
مسئله والدین طراح این نیست که خود مختاری فرزندانشان را نقض می کنند. حتی اگر این گرایش منتهی به ظلم والد به فرزند نشود ، شکل رابطه میان والدین و کودک را تغییر می دهد و والدین را از فروتنی و همدردی وسیعی محروم می سازد که ارمغان تن دادن به ناخواسته هاست. پذیرش کودکان به عنوان موهبت به معنای انفعال در برابر بیماری یا ناخوشی آنها نیست. شفا بخشیدن به کودکی بیمار یا مجروح توانایی های طبیعی او را پایمال نمی کند.
والدین موظف هستند که فرزندان خود را پرورش دهند و به آن ها کمک کنند تا استعداد ها و توانایی های خود را پرورش دهند. عشق والدین دو جنبه دارد عشق به پذیرش و عشق به دگرگون ساختن. عشق به پذیرش هستی کودک را به رسمیت می شناسد و عشق به دگرگون ساختن در پی رفاه و بهروزی کودک می باشد. هر یک از سویه های عشق والدین افراط های سویهء دیگر را اصلاح می کند. برای والدین حفظ تعادل میان این دو سویه دشوار است. عشق پذیرنده بدون عشق دگرگون سازی به افراط و در نهایت قصور منتهی می شود. عشق دگرگون ساز بدون عشق پذیرنده ، آزاردهنده است و در نهایت به طرد منتهی می شود.
ما والدینی که از هیچ کوششی برای کمک به سعادت کودکان خود دریغ نمی کنند ستایش می کنیم. پس تفاوت ارائه چنین کمک هایی مثلا از طریق امکان تحصیل و آموزش با کمک کردن از طریق بهسازی ژنتیک چیست؟ منتقدان بهسازی ژنتیک معتقدند که تلاش برای بهبود کودکان با دستکاری ژنتیک یادآور اصلاح نژاد یعنی آن حرکت بی اعتبار سده گذشته برای بهبود نژاد انسان از طریق سیاست های نفرت انگیزی همچون عقیم سازی اجباری می باشد. مدافعان اما معتقدند اصلاح کودکان با روش های بهسازی ژنتیک بیشتر به برنامه های تربیتی بسیار سختگیرانه و پر فشار کودکان شباهت دارد. ولی این شباهت به جای اینکه توجیه ساز بهسازی ژنتیک باشد بلکه نمایانگر مشکل گرایش بیش از حد والدین در تعیین سرنوشت کودکان می باشد.
یک مدیر پزشکی ورزشی در بیمارستان کودکان بوستون، گزارش می دهد که 70 درصد بیماران وی از جراحات شدید ناشی از فعالیت های ورزشی رنج می برند در حالی که این میزان 25 سال پیش 10 درصد بود.
از سال 1981 تا 1997 میزان تکالیفی که به کودکان شش تا هشت ساله می دادند سه برابر شد.
دکتر لورنس دیلر پزشک کودکان تخمین می زند که پنج تا شش درصد بچه های زیر 18 سال آمریکا برای درمان از ریتالین و سایر محرک ها استفاده می کنند ( محرک ها تمرکز و حفظ توجه و خودداری از پریدن از یک کار به کار دیگر را برای کودکان آسان تر می کنند و بدین ترتیب با فزون کاری مقابله می کنند). در 15 سال گذشته تولید قانونی ریتالین 1700 درصد افزایش یافته است و تولید آمفتامین آدرال که برای درمان این بیماری تجویز می شود 3000 درصد بیشتر شده است. بازار ریتالین و داروهای مشابه در آمریکا برای شرکت های دارو ساز حکم معدن طلا را دارد.
افراط والدین نمایانگر افراط آرزومندانه برای دستیابی به برتری و سیادت است که معنای زندگی به عنوان یک موهبت را نادیده می گیرد و از این رو به اصلاح نژاد یا به نژادی شباهت آزاردهنده ای دارد.
- ۰۴/۰۴/۲۸