مارک تواین:

فرقی میان کسی که کتاب نمی خواند با کسی که نمی تواند بخواند نیست.

مارک تواین:

فرقی میان کسی که کتاب نمی خواند با کسی که نمی تواند بخواند نیست.

  • ۰
  • ۰

به دنبال وحدت

 

اخیراً کتابی با عنوان « به دنبال وحدت، از فیزیک تا عرفان» که از دوستی عزیز هدیه گرفته بودم، مطالعه کردم. کتابی به غایت زیبا که به سیر تکامل علم فیزیک از دوران باستان تا معاصر با زبانی ساده و گیرا می پردازد. کتاب اثری از دکتر بهزاد زمانی مقدم و انتشارات اطلاعات است. در ادامه به بخش هایی از این کتاب اشاره می کنم:

« بابلیان و ایرانیان خدای خود را در آسمانها می جستند و به این دلیل سعی در شناخت آسمان و حتی رسیدن به آن را داشتند. اما خدایان یونانیان قابل دسترس در سطح زمین مثلا ارتفاعات قله المپوس بودند. بنابراین توجه آنها به وقایع زمینی بیشتر از اقوام دیگر بوده است. برای مثال منشاء علم مغناطیس را زمانی دانسته اند که چوپانی یونانی به اسم ماگنتس متوجه شد که نوک عصایش هنگام نزدیک شدن به قطعه سنگ معدنی که در مسیر هر روزه اش بود، جذب می شود.

در زبان یونانی «فیلو» یعنی عشق و «سوفس» یعنی خرد و بنابراین فیلوسوفس به معنی دوستدار و عاشق خرد است.

مستندترین تاریخی را که می توان برای شکل گیری فیزیک نام برد, قرن ششم پیش از میلاد است. فیثاغورس در این ایام می زیسته و معتقد به نظم جهانی بوده است که اعداد بر آن حاکم اند.

پس از فیثاغورس می توان به نظریه پرداز بزرگی به نام دموکریتوس - 470 پیش از میلاد- اشاره کرد که نظریه مهمش- تعبیری از اتم- توسط بزرگان پس از خودش به مدت دو هزار سال مدفون ماند.

هنگامی که دموکریتوس از دنیا رفت ارسطوی جوان فقط چهارده سال داشت. ارسطو بعدها معلم اسکندر مقدونی شد و مورد حمایت وی قرار داشت و بنابراین عموم مردم برای نظریاتش احترام فراوانی قائل بودند. با اینکه ارسطو در توسعه علم تاثیر بسزایی داشت ولی در نظریه های فیزیکی اش اندیشه انسانی را به مدت دو هزار سال عقب انداخت. نقطه ضعف ارسطو تمایل نداشتن به ریاضیات بود. وی هرگونه تحقیق و تجربه ای را درباره طبیعت و جنس چیزها غیر ضروری می دانست. ارسطو معتقد به زمین مرکزی بود. در اواخر قرون وسطی اندیشه های ارسطو چنان غالب شده بود که اشاره به نام وی بدون کلمه «فیلسوف» میسر نبود.

از جمله اولین کسانی که در شکستن سد افکار ارسطویی- کلیسایی پرچمدار شد کوپرنیک لهستانی(1473-1543) بود. وی در کتابش اشاره به مرکزیت خورشید کرد ولی برای اینکه مورد تکفیر کلیسا قرار نگیرد در مقدمه کتابش ذکر کرد این صرفا یک فرضیه  است که در آن جنبه تمرین ریاضی پررنگتر است.

تقریبا در اواسط قرن هفدهم جنبشی با عنوان علوم تجربی برپا شد که عرصه را بر فلسفه طبیعی باستان تنگ کرد و تاکیدش بر تجربه و ریاضی بود نه بر تفکر انتزاعی و خیال پردازی ساده.

کسی که شاید بتوان گفت پایه گذار فیزیک کلاسیک شد کسی نیود جز ایزاک نیوتن که در سال 1642 در انگلستان متولد شد. نیوتن در سال های اولیه زندگی اش نشانه ای از نبوغ در وی مشاهده نمی شد. وی مرد خوش سلوکی نبود و غالب اوقات ظاهری ژولیده داشت و آدمی فراموشکار و بی توجه به مسایل پیرامونش بود و اغلب با همکاران دانشگاهی خود در مناقشه بود و بیشتر اکتشافات خود را پنهان می کرد. نیوتن با ابداع حساب دیفرانسیل- که خود انقلابی در ریاضیات بود- ، قانون گرانش عمومی و همچنین ارائه سه قانون مهم در مکانیک، چهره فیزیک را دگرگون کرد و این تحول به اندازه ای بارز بود که از آن پس علم فیزیک به فیزیک نیوتونی معروف شد. در باب ماهیت نور برخلاف هویگنس اعتقادی به موجی بودن آن نداشت و آن را متشکل از ذرات مادی بسیار ریز می  پنداشت. تا اوایل قرن نوزدهم فیزیک نیوتونی بدون هیچ مرزی بر تمام پدیده های طبیعی حکومت می کرد.

لاپلاس ارادت خاصی به نیوتن داشت و در مورد وی گفته که « کشف نیوتن بهترین و بالاترین فراورده هوش و ادراک بشری است». تحسین ریاضیدان مشهور دیگری به نام لاگرانژ از این هم بالاتر رفته و گفته که « در این دنیا هیچگاه کسی قادر نخواهد بود کشفی بالاتر از کار علمی نیوتن انجام دهد و نیوتن خوشبخت ترین فرد روی زمین است».

بر اساس نظریه نیوتن می توان سرعت فرار از زمین( سرعتی که جسم از کمند جاذبه زمین رها شده و جو زمین را ترک می کند) را دقیقاً محاسبه کرد. این سرعت در روی زمین برابر 11.2 km/s است. در سال 1796 لاپلاس به کمک اصول ریاضی و اصول نیوتونی وجود سیاهچاله ها را پیش بینی کرد. در حقیقت لاپلاس اولین کسی بود که پی به وجود اجسام نامرئی در آسمان برد.

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

قصد دارم به بخش دوم و پایانی کتاب جهان در پوست گردو اشاره کنم:

«مطابق نسبیت عام جهان با دما و چگالی بینهایت در مهبانگ تشکیل شده است. در یک صدم ثانیه بعد از مهبانگ دما 100 میلیارد درجه بوده است. در سه دقیقه بعدی با خنک شدن جهان تا حدود یک میلیارد درجه، پروتون ها و نوترون ها شروع به ترکیب شدن کردند تا هسته های هلیم و هیدروژن و سایر عناصر سبک تشکیل شوند. اما عناصر سنگین تری که ما از آنها ساخته شده ایم مانند کربن و اکسیژن میلیارد ها سال بعد و از سوختن هلیم در مرکز ستارگان شکل گرفته است. . در ستارگان بزرگ واکنش همجوشی اتفاق می افتد. در نتیجه این واکنش هیدروژن می سوزد به هلیوم تبدیل می شود و همچنین نور به فضا تابانده می شود. حرارت تولید شده از این فرآیند فشاری تولید می کند که از ستاره در مقابل جاذبه خودش محافظت می کند. سوخت هیدروژن ستارگان سرانجام بعد از مدتی- چند صد میلیون سال بعد- به اتمام می رسد و آنها با بحران مواجه می شوند. این ستارگان می توانند هلیوم را بسوزانند و به عناصر سنگین تری مانند اکسیژن و کربن تبدیل شوند ولی این واکنش ها انرژی زیادی را تولید نمی کند. بنایراین فشار حرارتی که از آنها در مقابل جاذبه محافظت می کرد از بین می رود و در نتیجه به تدریج کوچک می شوند. پس آنها مچاله شده و اندازه شان به صفر و چگالی شان به بی نهایت میل می کند.

اولین بحث در مورد سیاه چاله ها در سال 1783 توسط جان میچل چنین مطرح شد: اگر ذره ای مانند گلوله توپ را رو به بالا پرتاب کنیم جاذبه زمین صعود آن را بعد از مدتی متوقف کرده و سرانجام باعث سقوط گلوله می گردد. اما اگر سرعت اولیه پرتاب بیش از یک سرعت بحرانی به نام سرعت گریز باشد آنگاه جاذبه توانایی توقف ذره را نخواهد داشت. سرعت گریز زمین حدود 12 کیلومتر بر ثانیه است و در خورشید 618 کیلومتر بر ثانیه است. هر دوی این سرعت ها در مقایسه با سرعت نور یعنی 300 هزار کیلومتر بر ثانیه بسیار اندک هستند بنابراین نور بدون هیچ مشکلی از زمین و خورشید دور شود. اما میچل استدلال کرد که ممکن است ستارگانی بسیار بزرگتر از خورشید وجود داشته باشند که سرعت گریز آنها بیشتر از سرعت نور باشد آنگاه  نور قدرت خروج از این ستارگان را نخواهد داشت. زیرا جاذبه این ستارگان، اجازه خروج نور را نمی دهد. میچل این ستاره ها را ستاره های تاریک خواند و اکنون ما آنها را سیاهچاله می نامیم. البته اینشتین به وجود سیاه چاله ها اعتقادی نداشت.

اصطلاح سیاه چاله نخستین بار از سوی فیزیکدان آمریکایی جان آرچیبالد ویلر (1911-2008) پیشنهاد شد حال سوال این است که اگر نوری از سیاه چاله خارج نمی شود چگونه می توان پی به وجود آنها برد. پاسخ این است که سیاه چاله هنوز بر اجسام پیرامونی گرانش جاذبه ای اعمال می کند. بنابراین یکی از راه های جستجوی سیاه چاله جستجوی ماده ای است که به دور شی عظیم و فشرده شده ای که قابل رویت نیست می چرخد.

سفر در زمان

 فیزیک دانان باید بتوانند بدون آنکه مورد تمسخر قرار  گیرند آزادانه در مورد سفر در زمان بحث کنند. حتی اگر مشخص شود سفر در زمان ناممکن است درک علت ناممکنی آن بسیار مهم است. کیپ تورن برنده جایزه نوبل فیزیک- اولین دانشمند واقعی است که این شهامت را داشت که در مورد سفر در زمان به منزله امکانی عملی بحث کند.

برای ساخت ماشین زمان متناهی باید انرژی منفی داشته باشیم. در نظریه کلاسیک چگالی انرژی همواره مثبت است. بنابراین امکان سفر در زمان غیر ممکن است ولی در  نظریه کوانتوم سفر در زمان در مقیاس میکروسکوپی ممکن است اما این کار برای اهداف علمی تخیلی فایده چندانی ندارد.

کورت گودل (1906-1978) ریاضی دان برجسته اتریشی و پایه گذار قضیه ناتمامی گودل نشان داد که مسائلی وجود دارندکه با هیج مجموعه ای از قوانین قابل حل نیستند. قضیه گودل محدویت های بنیادینی بر ریاضیات اعمال کرد و ضربه ای هولناک بر جامعه علمی وارد کرد  زیرا این باور متداول که ریاضیات نظامی منسجم و کامل است که بر پایه بنیاد منطقی واحدی بنا شده است را از میان برد. به عقیده هاووکینگ از قضیه گودل می توان دریافت که حتی پیچیده ترین قضایای فیزیک ناکامل هستند. 

در هیچ زمانی در حدود ده هزار سالی که از آخرین عصر یخبندان می گذرد، نوع بشر در چنین وضعیتی از دانش پایدار نبوده است. رشد جمعیت جهان به عنوان معیاری از توانایی فناورانه در کنار مصرف الکتریسیته و مقالات علمی می باشد. نرخ رشد جمعیت حدود 9/1 درصد می باشد یعنی هر چهل سال جمعیت جهان دو برابر می شود. اگر رشد جمعیت و مصرف الکتریسیته با نرخ فعلی ادامه یابد، تا سال 2600 مردم جهان تنها می توانند بصورت ایستاده کنار هم روی زمین جا شوند و میزان مصرف الکتریسیته به قدری خواهد بود که زمین از گرما سرخ می شود.

مسلم است که نرخ رشد فعلی جمعیت تا ابد نمی تواند ادامه یابد. پس چه رخ خواهد داد؟ یکی از احتمالات این است که فاجعه ای مانند جنگ هسته ای به کلی ما را نابود خواهد کرد. گفتاری طنز وجود دارد که دلیل اینکه فرازمینی ها با ما تماس نگرفته اند این است که وقتی تمدنی به سطح توسعه ی ما برسد، ناپایدار می شود و با دستان خودش نابود می شود.

هر نوع حیات بیگانه ای احتمالا در مرحله ای بسیار ابتدایی تر یا بسیار پیشرفته تر خواهد بود. همچنین شاید نژادی پیشرفته در خارج از زمین وجود داشته باشد که از وجود ما آگاه است ولی ما را بسیار پست می داند که لایق توجه باشیم. آیا هیچ یک از ما به حشرات یا کرم های خاکی که زیر پای ما له می شوند توجه کرده ایم. یک توضیح منطقی این است که احتمال ایجاد حیات در سیارات دیگر یا ایجاد آن به شکلی هوشمند بسیار اندک است.

بسیاری از مردم- همچون من- معتقد به ممنوعیت مهندسی ژنتیک انسان ها هستند، اما به احتمال زیاد نمی توانیم مانع از آن شویم. سرانجام کسی در جایی انسان های پیشرفته طراحی خواهد کرد مگر آنکه نظم جهانی استبدادی بر ما حاکم شود. بدیهی است که خلق انسان های پیشرفته برای انسان های غیر پیشرفته مشکلات اجتماعی سیاسی زیادی ایجاد خواهد کرد. اگر نوع بشر بخواهد با دنیای اطرافش که روز به روز پیچیده تر می شود مقابله کند و با چالش های جدیدی مانند سفر فضایی مواجه شود باید به نوعی کیفیات ذهنی و فیزیکی اش را بهبود بخشد. به علاوه اگر قرار باشد سیستم های زیستی از سیستم های الکترونیکی پیشی گیرند- طبق قانون مور هر 18 ماه سرعت و پیچیدگی کامپیوترها دو برابر می شود-  انسان باید بتواند پیچیدگی اش را افزایش دهد. احتمالا لازمه سفر در فضا و رفتن به ورای منظومه شمسی، یا انسان های مهندسی ژنتیکی اند و یا کاوشگرهای بدون سرنشینی که با کامپیوتر کنترل می شوند.

از نظر زیستی حد هوش انسان با اندازه مغز وی که از مجرای زایمان عبور می کند, تعیین می شود. اما من انتظار دارم که در بازه صد سال آینده بتوانیم بچه ها را در خارج از بدن انسان پرورش دهیم تا این محدودیت از میان برود. بنابراین پرورش جنین انسان خارج از بدن انسان مغز بزرگتر و هوش بیشتر را ممکن می سازد.

مشخص نیست که هوش ارزش چندانی برای بقا داشته باشد و اگر این هوش موجب شود که جنگ هسته ای راه بیاندازیم و از صحنه روزگار محو شویم باکتری ها( ی بدون هوش ) پس از ما به حیات خود ادامه می دهند. بنابراین در هنگام کاوش کهکشان ممکن است اشکال بدوی حیات را بیابیم، ولی به احتمال زیاد موجوداتی شبیه به خودمان را نخواهیم یافت.»

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

کتاب جهان در پوست گردو از دانشمند معاصر استیون هاووکینگ (1942-2018) کتابی است که در سال 2001 منتشر شده است و در سال 2002 هم جایزه اونتیس برای کتاب های علمی را برده است و کتابی است که در ادامه کتاب پرفروش تاریخچه مختصر زمان ( که به مدت چهار سال در صدر کتاب های پرفروش روزنامه ساندی تایمز لندن قرار داشت) نگارش شده است. در این کتاب هاووکینگ سعی می کند که مفاهیم نوین فیزیک و کیهان شناسی را در قالبی تا حدی ساده و عامه فهم و بدور از فرمول های پیچیده شرح دهد. من کتاب را با ترجمه خانم ماندانا مظاهری و انتشارات ندای معاصر مطالعه کردم. کتابی با ترجمه ای متوسط به بالا و کیفیت نشر بسیار ضعیف!! متاسفم که تا این حد صریح در مورد ناشر می نویسم ولی در عجبم که چطور کتابی تا این حد بی کیفیت اجازه نشر می گیرد. آیا نظارتی بر روی کتاب های منتشر شده در بازار وجود ندارد. به عنوان چند نمونه از ضعف ناشر می توانم اشاره کنم به اینکه

  1.  ناگهان رشته کلام گسسته می شد و ادامه مطلب را با جستجو در چند سطر بعد یا حتی صفحه بعد می یافتم.
  2. توضیحاتی که برای شکل ها نوشته شده هیج تفاوتی در فونت و سایز فونت با متن نداشت و می بایست حدس زد که نوشته آیا مربوط به شکل است یا متن اصلی
  3. در متن اشاره به رنگ های شکل ها می شود در حالی که شکل ها به صورت سیاه سفید چاپ شده اند!
  4. و چند مورد کوچتر که از اشاره به آنها خودداری می کنم.

 ولی مجددا باید اشاره کنم که سوای این مشکلات خود متن کتاب بسیار جذاب بود و مطالب آموزنده فراوانی در کتاب وجود داشت.

عنوان کتاب از نوشته ای از شکسپیر در نمایشنامه هملت اخذ شده است که می گوید« من می توانم در پوست گردویی محصور باشم و خودم را پادشاه جهان بی کران بدانم». هاووکینگ اشاره می کند که ممکن است منظور هملت این باشد که اگرچه ما انسان ها به لحاظ فیزیکی بسیار محدودیم، اما ذهن ما آزاد است تا کل جهان را بکاود و شجاعانه پیش رود.

حال در ادامه اشاره به برخی مطالب کتاب می کنم.

«آلبرت اینشتین کودکی نابغه نبود اما به نظر می رسد ادعاهای مطرح شده در این مورد که وی در مدرسه شاگردی ضعیف بوده است، اغراق آمیز باشند. ماهیت جدل آفرین و نفرت وی از قدرت موجب شد که نزد استادانش- در دانشگاهی که فارغ التحصیل شده بود- هیچ گونه محبوبیتی نداشته باشد و هیچ یک از آنها وی را برای پست دستیاری که مسیری عادی برای حرفه دانشگاهی بود انتخاب نکردند.

در اواخر قرن 19 دانشمندان معتقد بودند که به توصیف کامل جهان نزدیک شده اند. آنها تصور می کردند که جهان با ماده ای به نام اتر پر شده است. پرتوهای نور و سیگنال های رادیویی امواجی هستند که در این اتر حرکت می کنند.

اینشتین معتقد بود که قوانین طبیعت باید برای همه ناظرانی که حرکتی آزادانه دارند یکسان به نظر برسد و این بنیادی برای نظریه نسبیت شد یعنی تنها حرکت نسبی مهم است.

برخی اینشتین را مسبب بمباران اتمی ژاپن می دانند، اما این امر مانند این است که نیوتن را مسبب سقوط هواپیماها بدانیم چراکه او جاذبه زمین را کشف کرده است. اینشتین شخصا در پروژه منهتن شرکت نکرد و از بمباران هیروشیما و ناکازاکی دچار وحشت شد. پس از جنگ جهانی دوم اینشتین متفقین را ترغیب کرد که بمب اتمب را کنترل کنند. در سال1948 ریاست جمهوری اسرائیل به وی پیشنهاد شد ولی وی آن را نپذیرفت. او زمانی گفته بود سیاست گذراست ولی معادلات تا ابد برجای می مانند.

رابطه میان جرم و انرژی، یکی از پیامدهای مهم نظریه نسبیت است. فرضیه اینشتین مبنی بر اینکه سرعت نور باید برای همه یکسان به نظر برسد حاکی از این است که هیچ چیز نمی تواند سریعتر از نور حرکت کند. هنگام به کار گیری انرژی برای شتاب بخشیدن به هر چیزی جرم آن افزایش می یابد و شتاب دهی بیشتر به آن دشوارتر می گردد. شتاب دادن به یک ذره تا حد سرعت نور غیر ممکن است زیرا انرژی لازم برای این کار بی نهایت است.

جهان درحال انبساط است و فاصله میان دوکهکشان با گذر زمان افزایش می یابد و هرچه کهکشانی از ما دورتر باشد با سرعت بیشتری از ما دور می شود. ادوین هابل  در سال 1920 نشان داد که همه کهکشان ها با سرعت V  که با فاصله آنها از زمین(R) متناسب است از ما دور می شوند.

V=H*R      در این رابطه H   ثابت هابل است.

اگر کهکشان ها از هم دور می شوند پس باید در گذشته به هم نزدیک بوده باشند. با استفاده از سرعت گسترش کنونی جهان می توانیم تخمین بزنیم که آنها 10 یا 15 میلیارد سال پیش به هم بسیار نزدیک بوده باشند و بصورت نقطه ای با چگالی بینهایت بوده باشند.

ما نشان دادیم که نسبیت عام پیش بینی می کند زمان درون سیاه چاله ها به پایان می رسد اما آغاز و پایان زمان مکان هایی خواهند بود که معادلات نسبیت عام در آنها قابل تعریف نیستند. به همین دلیل است که این نظریه نمی تواند پیش بینی کند که ماحصل مهبانگ چه خواهد بود. دلیل آنکه نسبیت عام در هنگام مهبانگ بی فایده است این است که با نظریه کوانتوم سازگار نیست.

در سال 1900 مکس پلانک در برلین کشف کرد که تشعشع حاصل از جسمی که در اثر داغی سرخ شده است تنها در صورتی قابل توصیف است که نور به صورت بسته هایی به نام کوانتوم ساتع یا جذب شود. این فرضیه تا سال 1920 ناشناخته بود و در این زمان فیزیکدان آلمانی ورنر هایزنبرگ اصل مشهور عدم قطعیت را بنا نهاد. او پی برد که فرضیه پلانک نشان می دهد هرقدر مکان ذره دقیق تر مشخص شود به همان نسبت از دقت تعیین سرعت آن کاسته می شود. او نشان داد عدم قطعیت مکان ذره ضرب در عدم قطعیت اندازه حرکت آن باید همواره از ثابت پلانک بزرگتر باشد.

 اینشتین هرگز بطور کامل نظریه کوانتوم را نپذیرفت. او در جمله معروفی گفته است که خدا تاس بازی نمی کند. اما اغلب دانشمندان این نظریه را پذیرفته اند. چراکه طیف وسیعی از پدیده هایی را که تا پیش از آن توضیحی برای آن نداشتند، توصیف کرد. این قوانین مبنای پیشرفت های مدرن در شیمی، زیست شناسی مولکولی و الکترونیک بود.

نسبیت عام بعد زمان را با سه بعد دیگر فضا ترکیب می کند تا فضا زمان را بسازد. این نظریه بیان می کند که توزیع انرژی و ماده در جهان، در فضا زمان انحنا ایجاد می کند و آن را منحرف می سازد - تاثیر جاذبه منظور می گردد- و به همین دلیل فضا زمان مسطح نیست. در نظریه نیوتن که زمان مستقل از هرچیز دیگری موجود است می توان سوال کرد که خداوند پیش از خلق جهان چه می کرد؟ اما در نسبیت عام فضا و زمان مستقل از یکدیگر نیستند و بنابراین اگر زمان بدینگونه در درون جهان تعریف شود باید مقداری کمینه یا بیشینه- یعنی آغاز و پایان- داشته باشد. و در نتیجه دیگر معنی ندارد که سوال کنیم پیش از آغاز و یا پس از پایان چه رخ داده است زیرا این زمان ها تعریف ناپذیرند.

بسیاری از فیزیکدانان از نتیجه ما دلخور شدند، ولی رهبران مذهبی جهان از آن خرسند شدند زیرا شواهد علمی خلقت را بدست آورده بودند. ما با رد فرض ضمنی کانت مبنی بر اینکه زمان معنایی مستقل از جهان دارد اثبات کردیم در مدل ریاضی نسبیت عام آغاز زمان باید در مهبانگ باشد و با استدلال هایی مشابه پایان زمان هنگامی است که ستاره ها یا کهکشان ها پس از پایان انرژی سوخت هسته ای خود تحت جاذبه خود مچاله شده و سیاهچاله ها را تشکیل دهند.»

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

طوری زندگی کن انگار فقط یک روز دیگر زنده ای

مدت ها بود که از کتاب هنر شفاف اندیشیدن مطلبی نگذاشته بودم امروز می خوام به یک خطای شناختی به نام خطای کاهش اغراق آمیز از فصل 51 کتاب اشاره ای کنم.

احتمالا بسیاری از ما شنیده ایم که می گویند "طوری زندگی کن انگار فقط یک روز دیگر زنده ای" معنای این جمله ذاتاً باشکوه است چراکه بیانگر اشتیاق و میل شدید به لذت بردن از لحظه هاست. ما ارزش بیش از حدی به لذت بردن از لحضات داریم ولی این شیوه ی هوشمندانه ای برای زندگی نیست. تصور کن بخواهی عیناً از این مفهوم پیروی کنی دیگر دندانهایت را مسواک نمی زنی، موهایت را نمی شوری، خانه ات را تمیز نمی کنی، سرکار نمی روی، قبض ها را پرداخت نمی کنی و ... در زمان کوتاهی ورشکسته، بیمار و یا پشت میله های زندان خواهی بود.

به دو سوال توجه کن:

سوال یک: آیا ترجیح می دهی 1000 دلار پس از یک سال دریافت کنی یا 1100 دلار پس از یک سال و یک ماه؟ بسیاری از ما احتمالا 1100 دلار پس از 13 ماه را ترجیح می دهیم.

سوال دو: آیا ترجیح می دهی 1000 دلار اکنون دریافت کنی یا 1100 دلار پس از یک ماه؟ این بار بسیاری از ما 1000 دلار اکنون را ترجیح خواهیم داد. چرا اینگونه است در حالی که مدت انتظار برای 100 دلار اضافی در هر دو سوال یک ماه است؟ در مورد اول ما می گوییم ما  که می خواهیم یک سال صبر کنیم یک ماه هم رویش اما در مورد دوم "حالا" وارد می شود و باعث می شود که در تصمیم گیری ثبات نداشته باشیم. هرچه پاداشی سریعتر داده شود ما زودتر تسلیم می شویم. این پدیده، " کاهش اغراق آمیز"  خوانده می شود.

در دهه شصت میلادی والتر میشل آزمایشی روی کودکان انجام داده که معروف به آزمایش مارشملو است. در این آزمایش گروهی از کودکان چهار ساله یک شیرینی دریافت می کنند. آنها می توانند بلافاصله این شیرینی را بخورند و یا دو دقیقه صبر کنند و یک شیرینی دیگر دریافت کنند. عده ی کمی از کودکان منتظر ماندند تا شیرینی اضافی را بگیرند. نتیجه شگفت انگیزی که میشل از این آزمایش کسب کرد  این بود، کودکانی که دو دقیقه را صبر کردند در آینده از موقعیت شغلی مناسب تری برخوردار شدند. در واقع صبر یک نعمت است. هرچه بتوانیم بر امیال خود مسلط تر باشیم، بهتر می توانیم از این دام پرهیز کنیم. از طرفی دیگر، اگر فروشنده ی محصولی هستی امکان دستیابی آنی به محصول را به مشتریان بده. برخی افراد حاضرند پول بیشتری بدهند تا مجبور به صبر کردن نشوند.

در نهایت طوری زندگی کن انگار فقط یک روز دیگر زنده ای اما فقط یک روز در هفته!

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

می خوام برای آخر بار گریزی به کتاب خوش بینی آموخته شده از مارتین سلینگمن بزنم و چند مطلب جذاب دیگر از این کتاب را اشاره کنم:

  1. آزمایش:

در یه خانه سالمندان دو طبقه ساکنان طبقه اول در زندگی خود از کنترل بیشتری برخوردار بودند و امکان انتخاب های بیشتری داشتند. ساکنان طبقه دوم نیز از همان امکانات اضافی برخوردار بودند اما این برخورداری با خواسته یا عملکرد آنها بی ارتباط بود.

افراد طبقه ای که اختیار و کنترل داشتند، فعال تر و شادتر بودند و تعداد کمتری از این گروه در مقایسه با افراد طبقه دیگر فوت کرده بودند. این حقیقت شگفت آور به روشنی نشان می داد که اختیار و کنترل می تواند باعث تداوم زندگی شود و چه بسا درماندگی به مرگ منجر شود.

این پدیده در آزمایشگاه و تحت شرایط کنترل شده نیز بررسی شده است. سه گروه موش انتخاب شدند به گروه اول شوک ملایم گریزپذیر و به گروه دوم شوک ملایم گریزناپذیر و به گروه سوم هیچ شوکی داده نشد. اما در روز قبل از این کار چند سلول سرطانی به پهلوی هر یک از موش ها پیوند زده شد.

ظرف یک ماه 50 درصد موش هایی که سلول های سرطانی دریافت کرده بودند مردند. اما 30 درصد موش هایی که با استفاده از یک اهرم می توانستند شوک الکتریکی را قطع کنند مردند و 73 درصد موش های درمانده در این بازه زمانی مردند.

سوگواری، افسردگی  و بدبینی همه می توانند باعث کاهش فعالیت دستگاه ایمنی بدن شوند.

 

  1. میزان ابتلا به افسردگی از زمان جنگ جهانی دوم بیش از 10 برابر شده است. چرا زندگی مدرن در کشورهای توسعه یافته باعث چنین افسردگی شدیدی شده است. یک جواب می تواند اشاره به غروب جمع و طلوع فرد باشد.

طلوع فردیت: جامعه ما خوشی ها و رنج های فرد را بسیار بها داده است. اقتصاد ما نیز به گونه ای است که به آرزوهای فرد بال و پر می دهد. این خودِ گسترش یافته به همراه آزادی خطرهایی را نیز به همراه آورده است که مهمترین آنها افسردگی شدید است.

غروب جمع: انسان ها به بستری از معنا و امید نیاز دارند. در گذشته ما به بستری فراخ عادت داشتیم و در هنگامه شکست، در آن محیط تجدید قوا می کردیم. این محیط بزرگ که همان مشترکات است شامل ایمان به وطن، خدا و خانواده می باشد. همانگونه که رویدادهای سیاسی باعث کم رنگ شدن ایمان به وطن شده است، روندهای اجتماعی نیز باعث رنگ باختن مذهب و خانواده شده است. بدون ایمان به وطن، خدا و تضعیف نهاد خانواده انسان برای کسب هویت و هدف و امید به چه منبعی می تواند رجوع کند؟

باک شفلین متخصص انسان شناسی تلاش کرد در ساکنان قبیله کاکولی در گینه نو که در شرایط عصر حجر زندگی می کنند، چیزی معادل افسردگی بیابد، اما توفیقی نیافت. ارتباط متقابل میان تک تک افراد و قبیله مانع از بروز افسردگی می شد. هرگاه خوک یکی از افراد فرار کند و فرد دچار ناراحتی گردد، قبیله خوک دیگری به او می بخشد و این فقدان توسط گروه جبران می گردد و درنتیجه درماندگی به افسرگی  و فقدان به استیصال منجر نمی گردد.

  1. چگونه می توانیم عادت های قدرتمند خودخواهی را در خود و فرزندانمان بشکنیم؟ پاسخ نوعی ورزش اخلاقی است از جمله کارهای زیر:
  • پنج درصد درآمد خود را کنار گذاشته و شخصاً بین نیازمندان تقسیم کنید.
  • از بخشی از فعالیت هفتگی خود که معمولا برای رضایت شخص خود انجام می دهید از جمله صرف غذا در رستوران، رفتن به سینما و ... چشم پوشی نموده و زمانی معادل یک بعد از ظهر در هفته را اختصاص به سایرین و جامعه نمایید مانند نظافت پارک محله، کار داوطلبانه در آشپزخانه خیریه.
  • به فرزندانتان بیاموزید که یک چهارم پول خود را برای بخشش کنار بگذارند و شخصاً این کار را انجام دهند.
  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

چرا بدبینی؟

مجدداً به بخشی جذاب از کتاب خوشبینی آموخته شده از مارتین سلینگمن اشاره می کنم:

چرا تکامل امکان بقا و پیشرفت بدبینی و افسردگی را فراهم آورده است؟ اگر بدبینی ریشه افسردگی و خودکشی است و اگر به موفقیت کمتر منتهی می شود و به عملکرد ضعیف دستگاه ایمنی بدن و بیماری منجر می شود پس چرا در دوران گذشته از میان نرفته است؟ بدبینی چه نقش متعادل کننده ای برای انسان ایفا می کند؟

بدبینی می تواند از واقع گرایی که همواره بدان نیازمندیم حمایت کند. در برخی موقعیت ها مانند کابین خلبان یک هواپیمای مسافربری آنچه بدان نیاز داریم نگاه خوشبینانه نیست بلکه نگاهی است که به شکل بی رحمانه ای بدبینانه باشد. بدبینی اشتباهات ما را به هنگام خوش بینی اصلاح می کند و باعث درک درست واقعیت می شود.

دلایل زیادی وجود دارد که نشان می دهد افراد افسرده علی رغم غمگین تر بودن، عاقل ترند. افراد غیر افسرده واقعیت را به نفع خود تفسیر می کنند و افراد افسرده واقعیت را آن طور که هست درک می کنند.

شرکت ها به افراد بدبین نیز احتیاج دارند، افرادی که از واقعیت های موجود شناخت درستی داشته باشند و کاری کنند که افراد خوش بین از حقایق ناخوشایند آگاه گردند. و مدیری در راس شرکت ها لازم هست که بتواند تعادلی بین دیدگاه خوش بینانه طراحان و مصیبت نامه های حسابداران برقرار کند.

ما بطور معمول هنگامی که از خواب بیدار می شویم، بیش از ساعات دیگر شبانه روز افسرده ایم و هرچه از بامداد می گذرد، همچنان بدبین تر می شویم.

بدبینی در اشکال خفیف می تواند می تواند ما را تا حدی از ریخت و پاش های پرخطر ناشی از خوش بینی بر حذر دارد، ما را به فکر بیشتر وا می دارد و ما را از انجام اعمالی عجولانه و غیر محتاطانه محفوظ می دارد.

ما می توانیم بیاموزیم که اکثر مواقع خوش بینی را انتخاب کنیم اما به هنگام ضرورت بدبین نیز باشیم.

 

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

انواع افسردگی

قصد دارم به بخشی دیگر از کتاب خوشبینی آموخته شده از مارتین سلینگمن  که به معرفی انواع افسردگی می پردازد اشاره کنم.

سه نوع افسردگی وجود دارد:

یکی افسردگی طبیعی نام  دارد: وقتی شغل دلخواه خود را پیدا نمی کنیم، وقتی ارزش سهام ما سقوط می کند، از سوی افراد مورد علاقه خود طرد می شویم، سخنرانی های بدی ارائه می دهیم و بسیاری از دلایل مشابه احساس ناراحتی و درماندگی می کنیم و یقین پیدا می کنیم که برای تصحیح آن کاری از ما ساخته نیست در این گونه مواقع مبتلا به افسردگی طبیعی شده ایم اما پس از مدتی بنا بر یکی از رموز طبیعت به حالت عادی باز می گردیم. افسردگی طبیعی بقدری شایع است که آن را سرماخوردگی بیماریهای روانی می نامند.

دو نوع دیگر افسردگی، افسردگی تک قطبی و افسردگی دو قطبی هستند و اختلالات افسردگی خوانده می شوند. قبل از توصیف این دو نوع افسردگی لازم است در مورد نوعی از بیماری روانی به نام شیدایی توضیحی داده شود. شیدایی نوعی از بیماری است که ظاهراً دارای علایمی است که عکس افسردگی است. از جمله این علایم می توان به سرخوشی بی دلیل، خود بزرگ بینی، رفتار و گفتاری مشتاقانه و پرحرارت و عزت نفس کاذب اشاره کرد.

مبتلایان به افسردگی تک قطبی بر خلاف نوع دو قطبی هرگز دوره های شیدایی را تجربه نمی کنند دیگر تفاوت این دو نوع در این است که افسردگی دو قطبی بیش از نوع تک قطبی خصوصیت  ارثی دارد. افسردگی دو قطبی بر خلاف نوع تک قطبی و افسردگی طبیعی نوعی بیماری است که آن را اختلال جسمانی می نامند و با دارو درمان می شود.

طی قرن بیستم افسردگی بیش از ده برابر افزایش داشته است. همچنین بنابر آمارهای موجود تعداد زنان افسرده بیش از دو برابر مردان افسرده هستند. مردان بیشتر گرایش به عمل دارند تا فکر و خیال. اما زنان بیشتر تمایل دارند تا در بحر افسردگی  فرو روند و بکرار آن را حلاجی کنند و در تجزیه و تحلیل و تعیین منشاء آن بکوشند. روانشناسان این تجزیه تحلیل وسواس گونه را نشخوار ذهنی نامیده اند.

کسانی که علل موقتی را برای وقایع خوشایند در نظر می گیرند حتی در صورت موفقیت هم ممکن است ناامید شوند زیرا آن را نتیجه چیزی جز خوش شانسی نمی دانند. در مقابل کسانی که برای شکست های خود تبیینی عام دارند با ناکامی در یک زمینه، از همه چیز دست می کشند. کسانی که تبیینی خاص برای آن دارند، شاید در بخشی از زندگی خود درمانده شوند، ولی در بخش های دیگر آن مصممانه پیش می روند. پایدار دانستن علت رویدادهای ناگوار موجب درماندگی طولانی مدت می شود، در حالی که موقتی دانستن آنها به انعطاف پذیری می انجامد.

کسانی که به هنگام شکست خود را سرزنش می کنند در مقایسه با کسانی که در چنین موقعیت هایی عوامل بیرونی را دخیل می دانند عزت نفس پایینتری دارند. البته در اینجا سلینگمن اشاره می کند که هیچ معتقد نیستم که مردم باورهای خود را بطور کلی از درونی به بیرونی تغییر دهند که خود باعث از میان برداشتن مسئولیت های فردی می گردد. ولی در یک وضعیت که آن هم افسردگی است لازم است این کار صورت بگیرد.

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

 

قصد دارم به بخشی دیگر از کتاب خوشبینی آموخته شده از مارتین سلینگمن اشاره کنم که آزمایشی جالب را توضیح می دهد.

سه گروه از سگ ها انتخاب شدند به گروه اول شوک الکتریکی گریزپذیر داده شد بطوری که سگ ها می توانستند به کمک بینی خود صفحه ای را فشار داده و شوک را قطع کنند. بدین نحو این سگ ها کنترل شوک را در اختیار داشتند. گروه دوم شوک الکتریکی گریز ناپذیر داده می شد بطوری که هیچ گونه کنترلی در جهت قطع شوک نداشتند. سگ های گروه سوم نیز شوکی دریافت نمی کردند.

پس از پایان این مرحله از آزمایش سگ ها به یک جعبه دو دهانه منتقل می شدند تا با پرش از روی مانع میان جعبه از شوک فرار کنند. سگ های گروه اول که کنترل شوک را در اختیار داشتند هنگامی که شوک به جعبه وصل شد ظرف چند ثانیه دریافتند که با پرش از روی مانع می توانند شوک را متوقف کنند. سگ های گروه سوم که شوکی دریافت نکرده بودند نیز پرش از روی مانع را آموختند. اما سگ های گروه دوم که هیچ کنترلی روی شوک نداشتند بطرز رقت باری در کف جعبه نشستند و شوک الکتریکی را تحمل کردند.

آزمایش مشابه و مهم دیگری که توسط دونالد هیروتو انجام شد نتایج را روی انسان بررسی کرد:

او نخست گروهی از افراد را به اتاقی برد و سپس دستگاهی را که صدای بلندی را ایجاد می کرد روشن کرد و از آنان خواست که با استفاده از دکمه های صفحه کلید صدا را قطع کنند. گروه اول کلیه دکمه ها را امتحان کردند ولی در هیچ حالتی صدا قطع نشد. گروه بعدی با استفاده از ترکیبی خاص از دکمه ها موفق به قطع صدا شدند. گروه سوم نیز اصلاً در معرض صدا قرار نگرفت. در مرحله بعد هیروتو افراد را به اتاق دیگری برد که جعبه ای دو دهانه در آن قرار داشت. این جعبه به گونه ای بود که اگر دست خود را در یک سر آن قرار می دادند صدای گوش خراشی ایجاد می شد و تنها با حرکت دست به سمت دیگر جعبه صدا قطع می شد.

اما نتایج: افرادی که که در مرحله اول در معرض صدای گریز ناپذیر قرار گرفته بودند، دست خود را حرکت ندادند و همان جا نشستند. اما همه کسانی که در مرحله اول در معرض صدایی قرار نگرفته بودند و همچنین افراد گروه گریزپذیر به آسانی آموختند که صدا را قطع کنند.

همچنین آزمایش هیروتو نتایج مهم دیگری نیز داشت: اول اینکه از هر سه نفری که او سعی کرد درمانده اش کند یک نفر درمانده نشد و دوم اینکه از هر ده نفری که از اول در معرض هیچ صدایی قرار نگرفته بودند یک نفر در مرحله بعد در مقابل جعبه دو دهانه بی حرکت ایستاد و هیچ واکنشی نشان نداد. هر دوی این نتایج از آزمایش قبلی روی حیوانات نیز حاصل شده بود یعنی یک سوم افراد تحت حتی شرایط یاس آمیز نیز مقاومت نموده و درمانده نمی شوند و ده درصد افراد، مستعد درماندگی هستند حتی اگر با شرایط درماندگی مواجه نشوند.

اما برداشتی که من شخصا از این قسمت داشتم:

این آزمایش را قبلا جایی که الان متاسفانه به خاطر ندارم خوانده بودم اما یه نکته ای در ادامه افزوده بود که پارامترهای سلامتی دو گروه گریزپذیر و گریزناپذیر نیز چک شده بودند و به این نتیجه رسیده بودند که گروه گریزپذیر که دچار درماندگی نیز نشده بودند سالم تر از گروه دیگر بودند و این نقش دعا و نیایش را در زندگی انسان ها برایم تداعی می کند.

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

مارتین سلینگمن

خوشبینی آموخته شده:

مارتین سلینگمن (متولد 1942) روانشناس، استاد دانشگاه و نویسنده آمریکایی و مبدع نظریه " درماندگی آموخته شده" است. وی نفر 31 ام در ارجاعات روانشناسی در قرن 20ام شناخته شده است و سابقه ریاست بر انجمن روانشناسی آمریکا را نیز دارد.

من کتاب "خوشبینی آموخته شده" از وی را از نمایشگاه کتاب سال 1396 تهیه کرده بودم و در چند روز اخیر فرصتی دست داد تا شروع به مطالعه کنم. کتاب، کاری از انتشارات رشد و با ترجمه فروزنده داورپناه و میترا محمدی است. ترجمه بسیار روان  و خوب بود. نیمه اول کتاب، بسیار قوی و محکم  بود ولی نیمه دوم به نظرم به قوت ابتدای کتاب نبود و بیشتر توضیحاتی اضافی در راستای نیمه اول کتاب بود.

سلینگمن در این کتاب افراد خوشبین و بدبین را چنین وصف می کند.

ویژگی افراد بدبین این است که معتقدند رخدادهای ناگوار مدت ها دوام می یابند، بر همه کارهای آنها سایه می افکنند و تقصیر خود آنهاست. اما افراد خوش بین شکست و ناکامی را مانعی گذرا می بینند که دنباله ای ندارد و علل آن را تنها به همان مورد خاص محدود می دانند. آنها تقصیر شکست را به گردن خود نمی اندازند، بلکه معتقدند که شرایط، بداقبالی یا افراد دیگر مسبب آن هستند.

تحقیقات بسیاری نشان داده اند که افراد خوش بین در مدرسه، محل کار و میدان های ورزشی عملکرد به مراتب بهتری دارند همچنین افراد خوشبین نسبت به افراد بدبین عمر طولانی تری دارند. احتمال انتخاب شدن نامزدهای ریاست جمهوری خوش بین بیش از نامزدهای بدبین است.

یکی از مهمترین یافته های روانشناسی این است که افراد می توانند شیوه تفکر خود را انتخاب کنند.

خوشبینی منوط به گفتن اظهارات مثبت به خود نیست. طی سالها مشخص شده است که بیان اینگونه اظهارات به خود اگر هم تاثیری داشته باشد بسیار اندک است. مهمترین مهارت در خوش بینی آن است که هنگام رویارویی با مشکلات روزمره زندگی، الفاظ مخربی را که به خود می گوییم، تغییر دهیم.

به منظور انتخاب افراد مناسب برای یک کار دشوار و چالشی باید سه ویژگی زیر مدنظر قرار گیرد:

استعداد- انگیزه- خوش بینی

خوشبینی دوای همه دردها نیست اما می تواند شما را در برابر افسردگی محافظت کند، سطح پیشرفت شما را بهبود ببخشد و به سلامت جسمی شما بیفزاید. بدبینی زمین حاصلخیزی است که افسردگی در آن می روید، به ویژه زمانی که محیط خشن باشد.

  • مهرزاد نوشاد
  • ۰
  • ۰

امروز قصد دارم مطالبی دیگر از کتاب افسون ریاضیات بنویسم:

سابقه اعداد شمارشی به دوران ماقبل تاریخ باز می گردد و همچنین تمدن های باستانی از وجود کمیت های کسری آگاه بودند. مسئله ای که برام جالب بود این بود که اعداد منفی حتی تا قرن 16 میلادی کاملا پذیرفته نشده بود و اول بار اروپاییان از نوشته های اعراب متوجه اعداد منفی شدند. میخایل اشتیفل( قرن شانزدهم) اعداد منفی را بی معنی و احمقانه می دانست، حتی بلز پاسکال گفته است:« من کسانی را می شناسم که نمی توانند بفهمند با برداشتن چهار از صفر، صفر باقی می ماند».

مردم دنیای باستان با نگاه به ستارگان و سیاره ها و دانه های شن در ساحل ، مفهوم بی نهایت را احساس می کردند.

از آنجا که در تعالیم مذهبی استفاده از تصاویر حیوانات در هنر اسلامی ممنوع بود، هنرمندان مسلمان مجبور به استفاده از ریاضیات به عنوان راهی برای بیان هنری تکیه شدند و این امر آنان را به خلق گنجینه ای از طرح های کاشی کاری رهنون شد.

هر سلول زنده ای از شش عنصر بنیادی- کربن، هیدروژن، اکسیژن، فسفر، نیتروژن و گوگرد – تشکیل شده است. این اتم ها در سلول با هم ترکیب می شوند تا ملکول های آب ، فسفات و قند ساخته شوند.

در ادامه به مبحثی نسبتاً جدید در ریاضیات به نام Fractal  یا برخال اشاره می کنم:

هندسه اقلیدسی برای توصیف چیزهایی مانند بلورها و کندوهای عسل بی نظیر است. اما انسان در یافتن اشکالی در هندسه اقلیدسی برای شکل ذرت بو داده، اشیای خشک شده، پوست درختان، ابرها، ریشه زنجبیل و خط های ساحلی به سختی در مضیقه قرار می گیرد. با معرفی فضای فراکتالی در 1975 توسط ماندل برو در این زمینه ها می توان توصیفی ارائه کرد.

فرض کنید می خواهیم مسافت خط ساحلی را اندازه بگیریم می دانیم در ریاضیات فاصله را می توان با هر واحدی اندازه گرفت- مثلا متر، سانتی متر، میلی مترو ...- بدون توجه به واحد اندازه گیری مسافت بدست آمده یکسان خواهد بود. حال اگر خط ساحلی را دارای ماهیتی فراکتالی بدانیم آنگاه پاسخ ها یکی نخواهند بود و هرچه واحد اندازه گیری کوچکتر باشد قادر خواهیم بود که شاخابه ها و خلیج های بیشتری از خط ساحلی را اندازه گیری کنیم. خط ساحلی در هندسه برخالی دارای طول بی نهایت می باشد.

در اشکال فراکتالی هر جزء کوچک شبیه کل شکل می باشد. نمونه هایی از این اشکال در زیر نشان داده می شوند.

 

 

 

  • مهرزاد نوشاد